انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 49 از 107:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


ای کریمی که از نوال کفت
کان و دریا همیشه ناله کنند

روزی خلق چون مقدر شد
به کف دست تو حواله کنند

عیش خوش بر دلم حرام شدست
بامنش باز می حلاله کنند

زر نابم ده ازپی کابینش
زانچه از شیشه در پیاله کنند

شادزی تا که دایگان فلک
در کنارت هزار ساله کنند
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای بزرگی که کلک وهمت تو
روی امید را چو لاله کنند

از یک احسان تو شکسته‌دلان
جبر کسر هزار ساله کنند

به نماز در تو بگرایند
آن کسان کز نیاز ناله کنند

قحط فرموده قلتبانی چند
که خری را به یک نواله کنند

در وثاق من آمدند امروز
تا بلا را به من حواله کنند

دفع ایشان نمی‌توانم کرد
جز به چیزی که در پیاله کنند
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


پس دریده بریده پیشی چند
که ندیمان حضرت شاهند
از چپ و راست خلق می‌رانند
که کسی چند پاره در راهند




خدایگانا آنی که دوستدارانت
ز نور رای تو دانم ستاره رای شوند

قبول درگه تو چون بیافتند به قدر
چو ساکنان مجره سپهرسای شوند

به بنده خانهٔ تو بر امید آنکه مگر
به یمن طائر بختت طرب‌فزای شوند

نشسته چار حریفند شاهد و شیرین
بدانکه تا ز می لعل سرگرای شوند

شرابشان نرسیدست زان همی ترسم
که شاهدان همه ناگاده باز جای شوند

به یک دو ساغر پر شان که دردهد ساقی
به کام بنده همین هر سه چار پای شوند

اگر عزیز کنی شان به شیشه‌ای دو شراب
حریف و بندهٔ تو تا شراب گای شوند
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


به خشک ریش گری در هری ندیدستی
ز هجو روی سیاهی که نوبتی بیند

کنون به خیمه زدن دانه‌ای پراکندی
که مرغ ذکر تو تا جاودان از آن چیند

در آن دو لفظ سخن چاردست و پای شتر
چنان نشنید کان شیوه عقل بگزیند

مکن به عذر و تلطف دل مرا دریاب
که چوب خیمه در آن نیز نیک بنشیند
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


آسمان آن بخیل بدفعلست
که ازو جز که فعل بد نجهد
نان و آبش مخور که هرکه خورد
هرگز از دست او به جان نرهد
خاک از او به که گر کسی به مثل
مشتکی جو به نزد او بنهد
چون کریمان از او قبول کند
پس به هر دانه بیست باز دهد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


خسروا آب آسمان نشود
که کمال تو نور خور ندهد

لقمهٔ بی جگر نمی‌یابم
شد چنین عمر او نظر ندهد

گرده‌گاه جهان شکافته باد
که یکی گرده بی‌جگر ندهد

ملک‌الموت را ملامت نیست
که به بیمار گل شکر ندهد

تو جهان نیستی جهانداری
این اشارت به تو ضرر ندهد

تو بکن زیبد ار قضا نکند
توبده شاید از قدر ندهد

کمر عمر تو مبادا سست
تافلک را قبا کمر ندهد

نقش نام زمانه افروزت
سکه از دوستی به زر ندهد

کافران را چه باک باشد اگر
خشم تو مایهٔ سقر ندهد

داد بنده نمی‌دهد در تو
حبذا گر دهد وگر ندهد

جود تو حق از آن فراوانست
کار او بود اگر وگر ندهد

دست میمون تو از آن دستست
که به کشت طمع مطر ندهد

وای آن رزمگه که حملهٔ تو
دهد و نصرت وظفر ندهد

جز تو کس را نشاید آدم گفت
عقل مشاطگی به خر ندهد

گرچه بسیار درد دل دارد
جز به اندازه درد سر ندهد

حرمت تو نه آن درخت بود
که به سالی هزار برندهد

خاک در گاه تو نه آن سرمه است
که به چشم هنر بصر ندهد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


زن چو میغست و مرد چون ماهست
ماه را تیرگی زمیغ بود
بدترین مرد اندر این عالم
به بهینه زنان دریغ بود
هر که او دل نهد به مهر زنان
گردن او سزای تیغ بود
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


تویی آن صدر که بر پایهٔ قدرت نرسد
به مثل گر سر خصم تو بر افلاک بود

دست در دامن جاه تو زند هرکه ورا
دامن دولتش از دست فلک چاک بود

زهر آسیب زمانه نکند هیچ خلل
هر کرا خدمت درگاه تو تریاک بود

زاستین کرم تست اگر درهمه عمر
دامنی بینی کزگرد فلک پاک بود

پس پسندی ز پسندیده خصالت که سه روز
پای من چون سر بد خواه تو بر خاک بود

چه خبر باشد از لشکر جاهت که درو
به حسب مشرف و عارض دهد باک بود
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


چه خیر باشد در خیل و لشکری که درو
نجیب مشرف و عارض فرید لنگ بود
شکست پای یکی زود تا نه دیر رسد
خبر که دست دگر نیز زیر سنگ بود




یک چند روزگار نه از راه مکرمت
بر ما دری ز نعمت گیتی گشاده بود

چون چیز اندکی به هم افتاد باز برد
گفتی که نزد ما به امانت نهاده بود

وامروز هرکه گویدم آن نیم ثروتی
کز مادر زمانه به تدریج زاده بود

چون با تو نیست گویمش آن بازخواست زود
گویی دهنده از سر جودی نداده بود

گردون چو سگ به فضلهٔ خود بازگشت کرد
بیچاره او که کارش با این فتاده بود
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


کسی را که بد مست باشد، قفا
چنان کن به سیلی که نیلی بود
که پیران هشیار دل گفته‌اند
که درمان بدمست سیلی بود





ای شاه ز نقدها که باشد
در کیسهٔ صبح و شام موجود

در کیسهٔ عمر انوری نیست
الا نفسی سه چار معدود

وان نیز به بند و مهر او نیست
تا خرج کند چو نقد معهود

گیرم که یکی دو زان بدزدد
تا رای فلک رسد به مقصود

نی دست تصرفش ببرند
وین عاقبتی بود نه محمود

آنگه چه زند چو دست نبود
در دامن جست و جوی معبود

دانی که چو حال بنده این است
ای عنصر عدل و رحمت و جود

شب خوش بادیش کن به کلی
نه شاعر و شعر هست مفقود

ای تا به ابد شب تمنیت
آبستن روزهای مسعود
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 49 از 107:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA