ای برقد تو راست قبای سخا و جودحرفیست در لباس مرا با تو گوش داردر تن مراست کهنه قبایی که پارهاشدارد ز بخیه کاری ادریس یادگارآدم به دست جود خودش پنبه کاشتهحوا به سعی دوک خودش رشته پود و تارسوراخهای او کندم وام ریشخنداز هر طرف که پیش گروهی کنم گذارلطفی نما که هست به راه قبای توسوراخها به هر طرفی چشم انتظار
با خار قناعت ار بسازی یکباراز هر قدمی برویدت صد گلزاربا خارکشان نشین که اندر دو سه روزصد برگ بساخت گل ز یک دستهٔ خار حکایت است به فضل استماع فرمایندبه شرط آنکه نگیرند از این سخن آزاربه روزگار ملکشه عرابیی خج کولمگر به بارگهش رفت از قضا گه بارسؤال کرد که امسال عزم حج دارممرا اگر بدهد پادشاه صد دینارچو حلقهٔ در کعبه بگیرم از سر صدقبرای دولت و عمرش دعا کنم بسیارچو پادشه بشنید این سخن به خازن گفتکه آنچه خواست عرابی برو دوچندان آربرفت خازن و آورد و پیش شه بنهادبه لطف گفت شه او را که سید این بردارسپاس دار و بدان کین دویست دینارستصدست زاد ترا و کرای و پای افزارصد دگر به خموشانه میدهم رشوتنه بهر من ز برای خدای را زنهارکه چون به کعبهٔ رسی هیچ یاد من نکنیکه از وکیل دربد تباه گردد کار
گر بنده به خدمتت نیامدزو منت بی شمار میدارور یک دو سه روز کرد تقصیردر خدمت تو عبث مپندارزیرا که تو کعبه جلالینتوان سوی کعبه رفت بسیار
آ زاده گر کریم نیابد ورا چه عجبگر زی خسیس طبع گراید به اضطرارسوی سگان گراید از بهر قوت راشیری که گور و غرم نیابد به مرغزار ای مستفاد لطف تو اقبال آسمانوی مستعار جود تو آثار روزگارانوار آن ز سایهٔ جود تو مستفادو آثار این ز عادت خوب تو مستعاردوش از حساب هندو جمل بندهٔ ترابیتی دو شعر گفته شد از روی اختصارمال چهار بنگر و جذرش بروفزایپس ضرب کن تمامت این مال درچهاراینک دوحرف گفته شد اندر دو نیمبیتچون رای تو متین و چو حزم تو استواریک حرف دیگرست که بیآن تمام نیستمعنی آن دو خواه نهان خواه آشکارمجموع این حساب همین هر دو حرف راستچون در سه ضرب شد شود این کار چون نگاراین است التماسش و گر ناروا بوداز تو روا ندارد هم تو روا مدار
من و سه شاعر و شش درزی و چهار دبیراسیر و خوار بماندیم در کف دو سواردبیر و درزی و شاعر چگونه جنگ کننداگر چه چارده باشند وگر چهار هزار با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریفدوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحرپیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروسنزدش آوردم کمر بند مرصع از گهرآن حریفان و ندیمانش به من کردند رویکای بلاغت را بلاغ و وی بصارت را بصرچون دهان نبود مر او را در کجا ریزد شرابچون میان نبود مر او را در کجا بندد کمر
دهر و افلاک و انجم و ارکانهمه شرند اگرنه مایه شرخود جهان خرف ندارد خیرتا که هست از و جود خیر خبرتا نداری امید خیر که نیستحامل ذکر او قضا و قدرچیست عنقا به هر دو عالم خیرکه ازو نام هست و نیست اثرای دل از کار خویش هیچ مرنجنیست کار دگر به رنگ دگرنقد و نسیه چو هفده و هژدهستبل دو پنج است و ده نه به نه بتر
خداوندا تو آنی کافرینشبه کلی هست چون دریا و تو درجهان را پهلوان چون تو نباشدزهی از تو جهان را صد تفاخرندارد بیشهٔ دولت چو تو شیرنزاید مادر گیتی چو تو حربه گیتی فتنه کی بنشستی از پایاگز نه تیغ تو گفتیش الترفلک با اختران گفتا که آن کیستکه هست از خیل او چشم ظفر پررکاب تو ببوسیدند و گفتندالغ جاندار بک اینانج سنقر
قاضی از من نصیحتی بشنونه مطول به از طویلهٔ دربارها گفتمت خر از کفه دورخر بغایی مکن تو گرد آخرپند احرار دامنت نگرفتاین به تصحیف تا قیامت حرکیک دریاچهٔ من افکندیوینکت سنگ اوفتاده به سرهین که شاخ هجا به بار آمدبیش از این بخ نام وننگ مبرخشک ریشی گری کری نکندهان وهان چاردست و پای شتراین زمان بیش از این نمیگویمایها الشیخ بالسلامة مرپس از این خون تو به گردن توگر بدان آریم که گویم پر
بردم به کدوی تر بدو حاجتانگشت نهاد پیش من بر سرگفتا به گدوی خشک من گر هستاندر همه باغ من کدویی تر اندرین دور بیکرانه که هستآخر کار هوشیاران شکرنعمتی کان به شکر ارزد چیستپس مه اندیش هم مصحف شکر
باده خوردن به ساتکینی دراز هنر نیست بلکه هست خطرخفتن و رفتن است حاصل اووز خطرهای مجلس اینت بترکردن قذف و کینه جستن مهرگفتن ناصواب و جستن شرهر که او خورد ساتکینی زانجز چنین چیزها نبندد برچون همه رنج هست و راحتی نیمردمی کن مرا بده تو مخور