انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 53 از 107:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


ای هنر از آتش تو بویا همچو عود
وی فلک در خدمتت چون نیشکر بسته کمر
کار من با شکر و عود آمدست اندر زفاف
وین محقر نزد آن مهتر نداردبس خطر
عود و شکر ده به من کین غم به من آن می‌کند
کاب و آتش می‌کند پیوسته باعود و شکر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


هر که تواند که فرشته شود
خیره چرا باشد دیو و ستور

تا نکنی ای پسر ناخلف
ملک پدر در سر شیرین و شور

چیست جهان قعر تنور اثیر
خود چه تفرج بود اندر تنور

جان که دلش سیر نگردد زتن
مرغ و قفس نیست که مرده است و گور

خشم چو دندان بزند همچو مار
حرص چو دانه بکشد همچو مور

طیره توان داد ملک را به قدر
سخره توان کرد فلک را به زور

چشمهٔ خورشید شو از اعتدال
تا برهی از قصب و از سمور

خاک به شهوت مسپر چون سپهر
تا نه زنت غتفره گیرد نه پور

بو که گریبانت بگیرد خرد
خود که گرفتست گریبان عور

گیر که گیتی همه چنگست و نای
گیر که گردون همه ماهست و هور

طبع ترا زانچه که گوشیست کر
نفس ترا زانچه که چشمیست کور
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


هر کس که جگر خورد و به خردی هنر آموخت
در دور قمر گو بنشین خون جگر خور
نزدیک کسانی که به صورت چو کسی‌اند
با صورت ایشان نفسی می زن و برخور
پیغام زنان می‌بر و دیبای به زر پوش
با مسخرگی می‌کن و حلوای شکر خور
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


به خدایی که از مشیت او
رنج رنجور و شادی مسرور
که مرا در همه جهان جانیست
وان ز حرمان خدمتت رنجور




هرگز گمان مبر که کمال‌الزمان بمرد
کو روح محض بود نه جسم فناپذیر

می‌دان که ساکنان فلک سیر گشته‌اند
از مطربی زهره بدین چرخ گنده پیر

خواهش گری به نزد کمال‌الزمان شدند
کو بود در زمانه درین علم بی نظیر

گفتند زهره را ز فلک دور کرده‌ایم
ای رشک جان زهره بیا جای او بگیر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


اثر خشمش از نوش پدید آرد نیش
نظر لطفش از سیر برون آرد شیر
از یکی دو کند آنگه که به کف گیرد تیغ
وز دویی یک کند آنگه که بیندازد تیر
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما
زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست
لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز




روزم از روز بهتر است اکنون
از مراعات شمس دین فیروز
جاودان از فلک خطابش این
کی بر اعدا و اولیا پیروز
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


چهار چیز همی خواهم از خدای ترا
بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز
به پات اندر خار و به دستت اندر مار
به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز




دی از کسان خواجه بکردم یکی سؤال
گفتم به خوان خواجه نشینند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشیند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


صاحبا به هر رهی یک قدری می بفرست
نه از آن می که بود در خور پیمانه وطاس
زان می بی‌شر و بی‌شور که بی‌سیمان را
ساغر او کف دستست وصراحی کریاس




خواهی که بهین کار جهان کار تو باشد
زین هردو یکی کار کن از هر چه کنی بس
یا فایده ده آنچ بدانی دگری را
یا فایده گیر آنچ ندانی ز دگر کس
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای به اقلیم کبریای تو در
آسمان شحنه آفتاب عسس

چند گویی چه خورده‌ای به وثاق
تو بدانی اگر نداند کس

چه خورم خون پنج و شش روزان
نپزد مطبخم جز که هوس

به خدایی که مجمل روزی
به تفاصیل او رساند و بس

که زمین و هوای خانهٔ من
نه همی مور بیند و نه مگس

هین که اسباب زندگیم امروز
هیچ معلوم نیست جز که نفس
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


ای خداوندی که کمتر بنده در فرمان تو
آسمان ابلق است و روزگار آبنوس

گشته قدرت را سر گردون گردان پایمال
کرده دستت را لب خورشید رخشان دستبوس

خاک طوس از نعل یک ران تو باشد پر هلال
آسمان هر ساعتی گوید که آوخ ای فسوس

کاشکی در ابتدای آفرینش کردگار
بنده را فرموده بودی تا که بوسد خاک طوس
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 53 از 107:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA