انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 54 از 107:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 


سر زلفت بجز دست تو حیفست
لب لعلت به بوس جز تو افسوس
سر زلف تو باری هم تو می‌کش
لب لعل تو باری هم تو می‌بوس





تو در قوادگی ای سرخ کافر
توانی گر کنی تصنیف و تدریس
اگر حوا و آدم زنده گردند
به مکر و حیلت و دستان و تلبیس
بگردانی دل حوا ز آدم
کنی در ساعتش عاشق به ابلیس
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 


بودن اندر عذاب چون جرجیس
یات شدن در جحیم چون ابلیس
بهترست از سؤال کردن و طمع
وایستادن به پیش مرد خسیس




انوری بهر قبول عامه چند از ننگ شعر
راه حکمت رو قبول عامه‌گو هرگز مباش

رفت هنگام عزل گفتن دگر سردی مکن
راویان را گرمی هنگامه‌گو هرگز مباش

تاج حکمت با لباس عافیت باشد بپوش
جان چو کامل شد طراز جامه‌گو هرگز مباش

در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر
هر کجا آمد شفا شهنامه‌گو هرگز مباش

تاکی از تشبیه تیغ و خامه خامی بایدت
تیر بهرامی تو تیغ و خامه‌گو هرگز مباش

آرزو خود کام زادست و قناعت خوش منش
باد او شو کام از خودکامه‌گو هرگز مباش
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



شب سیاه به تاریکی ار نشینم به
که از چراغ لئیمان به من رسد تابش
جگر بر آتش حرمان کباب اولیتر
که از سقایهٔ دونان کنند سیر آبش





آن خواجه کز آستین رغبت
دست کرم بزرگوارش
برداشت زخاک عالمی را
در خاک نهاد روزگارش
ننشست نظیر او ولیکن
بنشاند عزای پایدارش
صدگونه چو من یتیم احسان
برخاک دریغ یادگارش
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



شعرم به همه جهان رسیدست
مانند کبوتران مرعش
شوخ آن باشد که وقت پاسخ
ما را بدهد جواب ناخوش
شکر ز لبش چو خواستم گفت
بگذر ز سر حدیث زرکش
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



ای کریمی که از سخاوت تو
روید از سنگ خاره مرزنگوش

تا جهان اسب دولتت زین کرد
چرخ را هست غاشیه بر دوش

آنکه او تای خدمتت نزند
چون ربابش فلک بمالد گوش

چنگ مدح تو ساختم چه شود
که چو بربط شوم عتابی‌پوش
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



دوش دور از تو ای مدبر عقل
نه به تدبیر عقل دوراندیش
پیشت از گونه گونه بی‌نفسی
که نگون باد نفس کافرکیش
کرده‌ام آنکه یاد آن امروز
می‌کند جانم از خجالت ریش
هیچ دانی چگونه خواهم گفت
عذر می خوردگی و مستی خویش
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



به خدایی که کرد گردون را
کلبهٔ قدرت الهی خویش
که ندیدم ز کارداری خویش
هیچ سودی مگر تباهی خویش





اگر به رنج ندارد اجل نجیب‌الدین
که هیچ رنج مبادش ز عالم بدکیش
به پاره‌ای سیهی بر سرم نهد منت
به شرط آنکه دگر دردسر نیارم بیش
به وقت خواندن این قطعه دانم این معنی
به گوشهٔ دل او بگذرد که ای درویش
دل من از سیهی دادن تو سیر آمد
دل تو سیر نگشت از سپیدکاری خویش
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



هر بلایی کز آسمان آید
گرچه بر دیگری قضا باشد
بر زمین نارسیده می‌گوید
خانهٔ انوری کجا باشد
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



ای شجاعی کز تو بددل‌تر ندیدم در جهان
تیرت از ترکش برون ناید مگر از بیم خویش
گر به اقلیمی دگر تیری ز ترکش برکشند
خفته گردی چون کمان از بیم در اقلیم خویش
آن برد زر ترا کو از تو زر بیرون کند
وان خورد سیم تراکو در تو ریزد سیم خویش
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



عادت طرح شعر آوردند
قومی از حرص و بخل گندهٔ خویش

نام حکمت همی نهند آنگاه
بر خرافات ژاژ ژندهٔ خویش

گرگ و خراز این لئیمان‌اند
همه دوزنده و درندهٔ خویش

انوری پس تو نیز یاد آور
طیرگیهای زهرخندهٔ خویش

پیش همچون خودی ز سیلی آز
سرک پیش درفکندهٔ خویش

شکر کن کین زمانش می‌بینی
خواجهٔ دیگران و بندهٔ خویش
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 54 از 107:  « پیشین  1  ...  53  54  55  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA