انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 56 از 107:  « پیشین  1  ...  55  56  57  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 



نه نجیب از پی آن شد به فلک بر کورا
همتی بود که آن می‌شد و او بر فتراک

واینکه در خاک فتادست کنون هم زان نیست
که گزافیست ز دوران و بدی از افلاک

فلک از دور همی دیدش کی دانست او
که نه با صورت خوبست و نه با سیرت پاک

برکشیدش ز جهان تا به مقامی که ازوی
هرکه برتر شود ایمن بود از بیم هلاک

چون بدیدش که کسی نیست رها کردش باز
تا دگرباره نگونسار درافتاد به خاک
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



ایا رادی که اندر ناف آهو
ز بوی خلق تو خون می‌شود مشک
ترا دستیست چون دریا گشاده
چرا بر من فروبستی چنین خشک





صاحبا از نیکخواه و بدسگالت یک مثال
دیده‌ام از چرخ دولاب و در آنم نیست شک

میل دورش چون به گردش می‌درآید دیده‌ای
یک طرف سوی زمین دیگر طرف سوی فلک

قصد و میل نیکخواه و بدسگالت همچنوست
در ترقی زی درج و اندر تراجع زی درک

این کنار از کام دل برمی‌شود سوی سماک
وان دماغ از مغز خالی می‌شود سوی سمک
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 



منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی
نان جو می‌خورد و پیشش پاره‌ای بز موی و دوک
گفتش ای مسکین نگر با آنچنان روزی و عیش
پیر دهقان گفت من لذاتنا این الملوک





ای نمودار ارتفاع فلک
ساکنانت مقدسان چو ملک

اوج سقف تو رازدار سماک
بیخ صحن تو همنشین سمک

در تمیز میان جنت و تو
رای رضوان دراوفتاده به شک

پختکی داشت دیگ دهر و نداشت
راستی بی‌حلاوت تو نمک

فلکی کوکبت عزیزالدین
او نه کوکب و رای او نه فلک

آن در ابداع و امتحان علوم
رای عالیش کیمیا و محک

آنکه در حفظ خدمت میمونش
با حصول درج خلاص درک

آنکه تعیین پایهٔ قدرش
زافرینش بود فراز ترک

کرده تاریخ رسم او منسوخ
سمر رسم دودهٔ برمک

عدد سالهای عمرش باد
همچو تاریخ پانصد و چل و یک
من هم خدایی دارم
     
  
مرد

 



حبذا کارنامهٔ ارژنگ
ای بهار از تو رشک برده به رنگ

صحنت از صحن خلد دارد عار
سقفت از سقف چرخ دارد ننگ

داده رنگ ترا قضا ترکیب
کرده نقش ترا قدر بی‌رنگ

صورت قندهار پیش تو زشت
عرصهٔ روزگار نزد تو تنگ

وحش و طیرت به صورت و به صفت
همه همواره در شتاب و درنگ

تیر ترکانت فارغست از تاب
تیغ گردانت ایمنست از زنگ

داعی زایر صریر درت
هم ز یک خطوه هم ز یک فرسنگ

حاکی مطربان خمت به صدا
هم در آن پرده هم بر آن آهنگ

لب نائیت می‌سراید نای
دست چنگیت می‌نوازد چنگ

بوده بر یاد خواجه بی‌گه و گاه
جام ساقیت پر شراب چو زنگ

مجد دین بوالحسن که فرهنگش
خاک را فر دهد هوا را هنگ

آنکه عدلش در انتظام امور
شکل پروین دهد به هفتو رنگ

وانکه سهمش در انتقام حسود
ناف آهو کند چو کام نهنگ

تا بود پشت و روی کار جهان
گه شکر در مذاق و گاه شرنگ

باد پیوسته از سرشک حسد
روی بدخواه تو چو پشت پلنگ
هله
     
  
مرد

 



مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود
نه کتابی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال

سخن بنده همینست و بر این نفزاید
که نیفزاید از این بیهده الا که ملال

تا که امید کمالست پس از هر نقصان
بیم نقصانت مباد از فلک ای کل کمال

به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند
ای خداوند خدایت مفکن در اقوال
هله
     
  
مرد

 



گویند که در طوس گه شدت گرما
از خانه به بازار همی شد زنکی لال

بگذشت به دکان یکی پیر حصیری
بر دل بگذشتش که اگر نیست مرا مال

تا چون دگران نطع خرم بهر تنعم
آخر نبود کم ز حصیری به همه حال

بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد
حاصل شده از کدیه به جوجو نه به مثقال

گفتا ده ده ده گز حصصیری سره را چند
نه از لللخ و از ککنب وزنه نه نال

شاگرد حصیری چو اداء سخنش دید
گفتش برو ای قحبهٔ چونین به سخن زال

تدبیر نمد کن به نمد گر شو ازیراک
تا نرخ بپرسی تو به دی ماه رسد سال

جان من و آن وعدهٔ نطع تو همین است
از بس که زنی قرعه و گیری به ادا فال

هان بر طبق عرض نهم حاصل این ذکر
هین در ورق هجو کشم صورت این حال
هله
     
  
مرد

 



شعرهای کمالی آن به سخن
پای طبعش سپرده فرق کمال
گرچه نزدیک دیگران نظم است
مجمل از مفردات وهم و خیال
سخن چند معجزست مرا
در سخنهاش سخت لایق حال
گویم آن در خزانهای ازل
بود موزون طویلهای لال
مایه‌شان داده از مزاج درست
صدف جود ایزد متعال
همه همچون ازل قدیم نهاد
همه همچون فلک عزیز مثال
همه را دیده چشم صرف خرد
همه را سفته دست سحر حلال
به معانی فزوده قدر و بها
چون جواهر به گردش احوال
از نقاب عدم چو رخ بنمود
آن بلند اختر مبارک فال
آن جواهر چنان که رسم بود
درفشان بر مراقد اطفال
ریخت بر آستان خاطر او
روز مولودش آستین جلال
چون چنان شد که در سخن نشناخت
حلقهٔ زلف را ز نقطهٔ خال
دست طبعش به رشتهٔ شب و روز
بست بر گوش و گردن مه و سال
اوست کز خاطر چو آتش تیز
شعر راند همی چو آب زلال
خاطر من که گوی برباید
به کفایت ز جادوی محتال
چون بدید آن سخن پشیمان گشت
از همه گفتها صواب و محال
ای مسلم به نکته در اشعار
وی مقدم به بذله در امثال
طبع پاکت چو بر سؤال جواب
وهم تیزت چو بر جواب سؤال
تا زند دست آفتاب سپهر
آب عرض جنوب و عرض شمال
آفتاب شعار و شعر ترا
بر سپهر بقا مباد زوال
هله
     
  
مرد

 



تا نشست خواجه در گلشن بود
شاید ار ایمن نباشد از اجل
او جعل را ماند از صورت مدام
وانگهی حال جعل بین در مثل
کز نسیم گل بمیرد در زمان
چون به گلبرگ اندرون افتد جعل
هله
     
  
مرد

 



خاطری چون آتشم هست و زبانی همچو آب
فکرتی تیز و ذکایی رام و طبعی بی‌خلل
ای دریغا نیست ممدوحی سزاوار مدیح
وی دریغا نیست معشوقی سزاوار غزل





ای ترا آفتاب حاجب بار
حشمتت را ستارگان در خیل
چرخ جاه ترا معالی برج
بحر جود ترا مکارم سیل
بوده در وقت فطرت عالم
گوهرت را وجود جمله طفیل
شرر شعلهٔ سیاست تست
از سهاء سپهر تا به سهیل
سدهٔ ساحت تو منبع امن
خانهٔ دشمن تو معدن ویل
خرمن جود تو نپیماید
گر قضا از سپهر سازد کیل
بنده گستاخیی نخواهد کرد
گر ترا سوی عفو باشد میل
هیچ دانی که یاد هست امروز
رای عالیت را کلام اللیل
هله
     
  
مرد

 



تکلف میان دو آزاده مرد
بود ناپسندیده و سخت خام
بیا تا تکلف به یک سو نهیم
نه از تو رکوع و نه از من قیام
به سنت کنیم اقتدا زین سپس
سلام علیکم علیک‌السلام





هیچ دانی ارشدالدین کز کف و طبع تو دوش
من چه شربتهای آب زندگانی خورده‌ام

آن ندانم تا تو چون پرورده‌ای آن قطعه را
این همی دانم که من زان قطعه جان پرورده‌ام

گرچه ایمانم بدان خاطر قوی بوده است و هست
راستی به دوش ایمانی دگر آورده‌ام

تا تو تعیین کرده‌ای یعنی که شعر تست شعر
پاره‌ای بر گفتهٔ خود اعتمادی کرده‌ام

نام من گسترده شد یکبارگی از نظم تو
ای مزید آورده بر نامی که من گسترده‌ام
هله
     
  
صفحه  صفحه 56 از 107:  « پیشین  1  ...  55  56  57  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA