انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 57 از 107:  « پیشین  1  ...  56  57  58  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


مرد

 



شاها بدیده‌ای که دلم را خدای داد
در دیدهٔ تو معنی نیکو بدیده‌ام

چون کردگار ذات شریفت بیافرید
گفت ای کسی که بر دو جهانت گزیده‌ام

راضی بدان نیم که به غیری نگه کنی
زیرا که از برای خودت پروریده‌ام

چشم جهانیان ز پی دیدن جهان
وان تو بهر دیدن خویش آفریده‌ام

تکحیل آن ز هیچ‌کس اندر جهان مدان
کان کحل غیرتست که من درکشیده‌ام
هله
     
  
مرد

 




زندگانی مجلس سامی در اقبال تمام
چون ابد بی‌منتها باد و چو دوران بر دوام

آرزومندی به خدمت بیش از آن دارد دلم
کاندرین خدمت توان کردن به شرح آن قیام

هست اومیدم به صنع و لطف حق عز اسمه
کاتصالی باشدم با مجلس عالی به کام

باد معلومش که من خادم به شعر بلفرج
تا بدیدستم ولوعی داشتستم بس تمام

شعر چند الحق به دست آورده‌ام فیما مضی
قطعه‌ای از عمرو و زید و نکته‌ای از خاص و عام

چون بدان راضی نبودستم طلب می‌کرده‌ام
در سفرگاه مسیر و در حضرگاه مقام

دی همین معنی مگر بر لفظ من خادم برفت
با کریم‌الدین که هست اندر کرم فخر کرام

گفت من دارم یکی از انتخاب شعر او
نسخه‌ای بس بی‌نظیر و شیوه‌ای بس بانظام

عزم دارم کان به روزی چند بنویسم که نیست
شعر او مرغی که آسان اندرون افتد به دام

لیکن از بی‌کاغذی بیتی نکردستم سواد
هست اومیدم که این خدمت چو بگزارد تمام

حالی ار دارد به تایی چند به یا ناسره
دستگیر آید مرا اما عطا اما به وام

از سر گستاخی رفت این سخن با آن بزرگ
تا بدین بی‌خردگی معذور دارد والسلام
هله
     
  
مرد

 



به نظم مرثیه‌ای در که چون ز موجب آن
یتیم‌وار تفکر کنم برآشوبم

امیر عادل در یک دو بیت نقدی کرد
هنوزش از سر انصاف خاک می‌روبم

وزان نشاط که آن نظم ازو منقح شد
چو سرو نو ز صبا پای حال می‌کوبم

زهی مفید که تنبیه کرد بی زجرم
زهی ادیب که تعلیم داد بی‌چوبم
هله
     
  
مرد

 



اوحدالدین انوری ای من مرید طبع تو
وی هوای عشق و مهر تو مراد طبع من
هم ببینم دولت وصل تو اندر ربع خویش
گر محل دولت و اقبال گردد ربع من





به حمد و ثنا چون کنم رای نظمی
نه دشوار گویم نه آسان فرستم
ولیکن به حامی جناب حمیدی
اگر وحی باشد هراسان فرستم
ز فضل و هنر چیست کان نیست او را
بگو تا مرا گر بود آن فرستم
همی شرم دارم که پای ملخ را
سوی بارگاه سلیمان فرستم
همی ترسم از ریشخند ریاحین
که خار مغیلان به بستان فرستم
من و قطره‌ای چند سوئر سباعم
چه گویی که بر آب حیوان فرستم
من و ذره‌ای چند خاک زمینم
چه گویی که بر چرخ کیوان فرستم
به آبان گر از نکهت میوه بادی
نسیمی بدزدم به نیسان فرستم
چه فرمایی از صدمت سنگ و آهن
درخشی به خورشید رخشان فرستم
همهٔ روضهٔ من حشیش است یکسر
شوم دسته بندم به رضوان فرستم
همه لقمه‌ای نیست بر خوان طبعم
کز آن زله‌ای پیش لقمان فرستم
کرا گرد دامن سزد گوی گردون
برش تحفه‌گوی گریبان فرستم
کسی را که نوباوهٔ وحی دارد
بقایای وسواس شیطان فرستم
سخن هست فرزند جانم ولیکن
خلف می‌نیاید مگر جان فرستم
نه شعرست سحرست از آن می‌نیارم
که نزدیک موسی عمران فرستم
غرض زین سخن چیست تا چند گویم
فلان را همی پیش بهمان فرستم
به معبود طیان و ممدوح حسان
اگر ژاژ طیان به حسان فرستم
بهانه است این چند بیت ارنه حاشا
که من زیره هرگز به کرمان فرستم
فرستاده شد گرچه نیکو نباشد
که زنگار آهن سوی کان فرستم
ز کم دانشی گاو گردون چوبین
بر شیر گردون گردان فرستم
وگرنه چرا با چو رستم سواری
چنین خر سواری به میدان فرستم
     
  
مرد

 



امیر زنگی چون بامداد باز آید
نبشته عرض کنم وان کلاه بفرستم

نبشته بودی کان جزو بیتها بفرست
سپاس دارم فردا پگاه بفرستم

حسین گفت که جو خواستست حق داند
که جو به زیر نماندست کاه بفرستم

وگر به عیب نخواهی شمرد با دو سه مرغ
منی دو آردت از بهر راه بفرستم
     
  
زن

 



دوش در خواب دیو شهوت را
زیور دختری گسستستم

بی‌شک امروز شحنهٔ احداث
خواهد انصاف و من تهی‌دستم

جز به سعی تو دفع می‌ناید
این جنایت که دوش کردستم







شعری بسان دیبهٔ زربفت بافتم
وانگه به سوی صدر مجیری شتافتم

عیب من اینکه نیستم از شعری سپهر
ورنه به فضل موی معانی شکافتم

گر پرسدم کسی که ز جودش چه یافتی
ای آفتاب جود بگویم چه یافتم؟


     
  ویرایش شده توسط: armita0096   
زن

 



من بدعهد را چه می‌گویی
هرچه گویی سزای آن هستم

حاکم ار جرم من بود مردم
داور ار لطف تو بود جستم

لطف باری بریده باد از من
تا به خدمت چرا نپیوستم

می‌ندانم ز پای سر زین غم
تا برفت آن سعادت از دستم

خواستم تا بیایم و گویم
کز حریفان دینه چون رستم

به سر تو که ذات هشیاریست
که هنوز این زمان چنان مستم

که گشادن نمی‌توانم چشم
وین قوافی به حیله بربستم


     
  ویرایش شده توسط: armita0096   
زن

 



به خدایی که عقل کلی را
بر درش سر بر آستان دیدم

از پی وصف حضرت عزش
دهن نطق بی‌زبان دیدم

که من از دوری تو دور از تو
بی‌تکلف هلاک جان دیدم

بی‌تو تاریک شد جهان بر من
که به روئیت همه جهان دیدم








بجز تو در دو گیتی کس ندیدست
کریم ابن‌الکریمی تا به آدم

زمین تاب عتاب تو ندارد
چه جای این حدیث است آسمان هم

غرض ذات تو بود ارنه نگشتی
بنی آدم به کرمنا مکرم

سخن کوتاه شد گر راست خواهی
تویی آنکس دگر والله اعلم



     
  ویرایش شده توسط: armita0096   
زن

 


●·¤●·¤●·¤●·¤●·¤
به خدایی که ذات لم یزلش
باشد از سر بندگان آگاه

دست صنعتش ز اقتدار نهد
بر سر آفتاب و ماه کلاه

زر فشاند ز صبح هر روزی
در خم این زمردین خرگاه

به رسولی که بد سبابهٔ او
سبب جامه خرقه کردن ماه

به امینی که آورید بدو
ز اسمان امر و نهی بی‌اکراه

به کتابی که تا بدو داریم
از گناهان به روز حشر گواه

به کلامی که مهر ایمانست
چیست آن لا اله الا الله

که اگر هست یا بخواهد بود
ملک و دین را نظیر همچو تو شاه

تا جهان باشد از تو نازان باد
رایت و چتر و تخت و تاج و کلاه

     
  
زن

 


●·¤●·¤●·¤●·¤●·¤
ز ابتدا کاندر آمدی به عمل
بیش از این بود بارنامه و جاه

کار با آب و گل نبودت بیش
باز خواهی شدن بر آن ناگاه

نه آب و گلی که سلطان راست
به گل تیره و به آب سیاه

●·¤●·¤●·¤●·¤●·¤
پارگکی کاه و نبیذم فرست
رنج دل شاعرسلطان بکاه

شکر چو شکر کنم از بهر می
منت چون کوه بدارم ز کاه
●·¤●·¤●·¤●·¤●·¤

هست در دیدهٔ من خوب‌تر از روی سپید
روی حرفی که به نوک قلمت گشته سیاه

عزم من بنده چنانست که تا آخر عمر
دارم از بهر شرف خط شریف تو نگاه

     
  
صفحه  صفحه 57 از 107:  « پیشین  1  ...  56  57  58  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA