انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 60 از 107:  « پیشین  1  ...  59  60  61  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 



شها چون پیل و فرزین شه پرستم
نه چون اسبست کارم رخ‌پرستی

رهی آمد چو رخ پیشت پیاده
چو فرزین می‌رود اکنون ز مستی

نکنم خواجه را به شعر هجا
لیک برخوانم آیتی ز نبی

ان قارون کان من موسی
خواجه آنست کاید از پی فی

آن چیست کز آن طبق همی تابد
چون عاج به زیر شعر عنابی

ساقش به مثل چو ساعد حورا
دستش به مثال پای مرغابی



     
  
زن

 




دی ز من پرسید معروفی ز معروفان بلخ
از شما پوشیده چون دارم عزیز شادخی

گفت گیتی را سه دریا داد گیتی آفرین
هریکی زیشان محیط از غایت بی‌برزخی

آن به ترمدوان به موصول وان سه دیگر در هرات
کیست بهتر زین سه عالی موج دریای سخی

گفتم او را حاش لله این تساوی شرط نیست
لاله هرگز کی کند رمحی و سوسن ناچخی

این میان صوفیان باشد که هنگام خطاب
شیخ هدهد را اخی خواند سلیمان را اخی

زانکه اندر خدمت این صاحب صاحب‌قران
مدحتی گویم که حکمش طاعتست از فرخی

منتظم گردد ز ملک موصل و حصن هرات
امتحان را این بهشتی غصه را آن دوزخی

مجلسش را میوه‌کش باشد جمال موصلی
مطبخش را دیگ شو گردد اثیر مطبخی

شادمان زی ای قدر قدرت خداوندی که هست
جای مغلوبی فلک را گر کنون با او چخی

از متانت حبل اقبالت چو شعر بوالفرج
وز عذوبت مشرب عیشت چو نظم فرخی

آنکه سایه‌اش کس ندید از غایت ستر و صلاح
باصلاح صالحی شد آفتاب از واضحی

گرچه رای هوشیارت ناصح احوال تست
یک نصیحت گوش دار از بنده قاضی ناصحی

هرکه بر درگاه و اندر مجلس تست از خدم
در صلاح کار تست الا صلاح صالحی


     
  
زن

 





خداوند من عصمةالدین همیشه
بجز ساکن ستر عصمت مبادی

ز غم جاودان باد در خواب خصمت
تو از بخت بیدار اندی که شادی

تویی عالم داد و دین را مدبر
نه بل خود تو هم عالم دین و دادی

ز کل جهان کس نظیری نزادت
از آن روز کز مادر دهر زادی

تو از عصمت صرف و تایید محضی
نه از آتش و آب وز خاک و بادی

سؤالیست من بنده را بشنو از من
به حق بزرگی و حری و رادی

از آن پس که چندین سوابق نبودم
نگویی به چندان کرم چون فتادی

به هر فرصت از بس رعایت که کردی
به هر موسم از بس عطاها که دادی

چه بد خدمتی کردم آخر که اکنون
چو بدخدمتانم به صحرا نهادی

دو هفته است تا خدمتی در عیادت
مزین به چندین هزار اوستادی

به ستر رفیعت رسیدست بنگر
که تازان به نیک و به بد لب گشادی

چو گردون به بیداد برخاست با من
تو نیز از عنایت فرو ایستادی

نشاید فراموش کردن کسی را
که در هر دعا و ثنایش به یادی

چه گر در دعا قافیه دال گردد
چو لفظ مبادی مثل یا منادی

به یک قافیه سند عیبی نباشد
نگویم که ناید ز من سند بادی

معادی مبادت وگر چاره نبود
مبادی تو هرگز به کام معادی


     
  
زن

 




ای به تدبیر قطب آن گردون
که ز تقدیر ساختست جدی

وی ز تشویر خاطرت خورشید
غوطها خورده در تموج خوی

هرچه مکنون خطهٔ اشیاست
همه با مکنت تو ادنی شییء

حکمت اندر نفاذ گشته چنان
که نگنجد در انقیادش کی

ظل جاهت از آن کشیده‌ترست
که کند دور روزگارش طی

سیر حکمت از آن سریع‌ترست
که برد مسرع ضمیرش پی

گر تقلد کنی عمارت عصر
نشود هیچ‌کس خراب از می

آدم از نسبت وجود تو یافت
اختصاص خلقته بیدی

چون عنان قلم روان کردی
آب گردد روان صاحب ری

چون رکاب کرم گران کردی
خاک بوسد عظام حاتم طی

قدرتت گفت روز عرض الست
چون جدا کرد اخطل از اخطی

کای علی خرج این حشم برگیست
همتت گفت قد ضمنت علی

دوش با آسمان همی گفتم
بر سبیل سؤال مطلب ای

که مدار حیات عالم کیست
روی سوی تو کرد و گفتا وی

گفتم این را دلیل باید گفت
هیچ دانی که می چه گویی هی

میر آبست و حق همی گوید
و من الماء کل شیء حی

تا که نی را چو سرو نیست قوام
در بهار و تموز و آذر و دی

باد پیشت جهان چو سرو به پای
پای تا سر کمر ببسته چو نی

پوست بر دشمنت کفن گشته
همچو بر کرم قز تراکم قی


     
  
زن

 




مرا سعد دین داد پیراهنی
که از دیدنش دیده حیران شدی

ز فرسودگی وقت پوشیدنش
تن مرد پوشیده عریان شدی

به هرجا که آسیب سریافتی
به اندازهٔ تن گریبان شدی

عادت کن از جهان سه خصلت را
ای خواجه وقت مستی و هشیاری

زیرا که رستگار بدان گردی
امید رستگاری اگر داری

با هیچ‌کس نگشت خرد همره
کان هرسه را نکرد خریداری

در هیچ دین و کیش کسی نشیند
هرگز از این سه مرتبه بیزاری

دانی که چیست آن بشنو از من
رادی و راستی و کم‌آزاری


     
  
زن

 






خداوند که داند خواست عذر لطف دوشینت
چه سازم وز که خواهم یارب امروز اندرین یاری

ندارد بنده استحقاق این چندین خداوندی
ولیکن تو خداوندا خداوندی آن داری

به مستی خارجی‌ها کرده‌ام چندان که از خجلت
نمی‌یارم که عذری خواهم امروزت به هشیاری

اگرچه دم نمی‌یارم زدن لیکن چنانک آید
به شوخی می‌برم در پیش تو لنگی به رهواری

به چیزی دیگر این تشریف را تشبیه نتوان کرد
حدیث مصطفی می‌دان و بو ایوب انصاری


به خدایی که ذات بی‌چونش
از همه عیبها بریست بری

که مرا باز ماندن از خدمت
در همه کیشها خریست خری


     
  
زن

 




آنی که گر بخواهی از اقبال و سروری
تری ز آب و خشکی از آتش برون بری

داری مفرحی که دهد روح را غذا
سازی طریفلی که کنی دیو را پری

دست مبارک تو بخواهد همی درست
از خط راست نامهٔ شکل صنوبری

یارب چه طالعست که خود بی‌معالجت
بیمار به شود چو تو زان راه بگذری

چهار چیزست آیین مردم هنری
که مردم هنری زین چهار نیست بری

یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود
به نیکنامی آن را ببخشی و بخوری

دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری
که دوست آینه باشد چو اندرو نگری

سه دیگر آنکه زبان را به گاه گفتن زشت
نگاه داری تا وقت عذر غم نخوری

چهارم آنکه کسی کو به جای تو بد کرد
چو عذر خواهد نام گناه او نبری



     
  
زن

 




ای صاحبی که صدر وزارت ز جاه تو
با اوج آفتاب زند لاف برتری

فرمان تو که زیر رکابش رود جهان
با روزگار سوده عنان در برابری

بر هر که ابر عاطفتت سایه افکند
تا حشر باقیست چو دریا توانگری

دست تو رازقست و ضمیر تو غیب‌دان
بی‌دعوی خدایی و لاف پیمبری

احوال مبرمی و گدایی شاعران
دانند همگان که مه شعر و مه شاعری

شد مدتی که عزم زمین‌بوس تازه کرد
در خدمت مبارک میمونت انوری

واکنون بر آستانهٔ عالیت روز و شب
کش آسمانه باد پر از ماه و مشتری

از لطف شامل تو طمع دارد این قدر
کاخر چه می‌کنی و کجایی چه می‌خوری

خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت
گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری

ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری
که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری


     
  
زن

 




ای برادر گر مزاج از فضله خالی آمدی
آدمی پس یا ملک یا دیو بودی یا پری

ور قوای ماسک و دافع نبودی در بدن
طفل را از پایهٔ اول نبودی برتری

طبع اگردست تصرف برکشیدی وقت خواب
شخص را بر دم زدن هرگز نبودی قادری

نزد عاقل هیچ فرقی نیست گاه مصلحت
آنچه بولی می‌کنی تازانج آبی می‌خوری

گر طبیعت را به دست آدمی بودی زمام
خندهٔ بی‌وقت را خندیده کردی داوری

دیده بر آواز واجب دار تا بی‌شبهتی
از چنین گردابهای ژرف جان بیرون بری

باد را منکر نه‌ای بی‌اختیار اندر نماز
چیز دیگر را چرا در خواب و مستی منکری

فعل طبع از راه تسخیرست بی‌هیچ اختیار
در جماد و در نبات آنگاه در ما بر سری

راه حکمت رو که در معنی این جنس از علوم
ره به دشواری توان برد از طریق شاعری

چون به وقت هوشیاری برنیایی با فواق
گاه مستی با حریفان چون همان ره نسپری

گوش و دل جنبان و ساکن دار اگر فاعل تویی
زانکه اینجا از طریق جبر چون در نگذری

در گرانی کی شود هرگز عنان آفتاب
گرچه بسیاری بکوشد چون رکاب مشتری

خود بیا تا کژ نشینم راست گویم یک سخن
تا ورق چون راست بینان زین کژیها بستری

اشک فضله است و عرق فضله است و دافع هم مزاج
این یکی را در عداد آن دو چون می‌نشمری

گر تو خواهی گفت مخرج دیگرست آن فضله را
فضلهٔ زنبور را هم چون به مخرج ننگری

دفع افزونی به نسبت مختلف گردد از آنک
هست بازوبند را در گاو بحری عنبری

معده گر در قی همی امساک واجب داشتی
کی نهادی کرم قزاز جسم اساس ششتری

علم را زینها علم هرگز کجا گردد نگون
رفتن بازار نارد رخنه در پیغمبری

خواجه فخری ای مشامت بوی حکمت یافته
گر حکیمی زین معانی رنگ هان تا ناوری

آنچه حالی در ضمیر آمد همین ابیات بود
کاندرین محضر به خط خویش بنوشت انوری


     
  
زن

 




ز جنس مردمان مشمار خود را
گرت یزدان زری دادست و زوری

هنر باید چه روباهی چه شیری
خرد باید چه قارونی چه عوری

ز خشم غالب و از حرص با برگ
همین دارند هر ماری و موری

ز اسب و تخت تو رشکم نیاید
نه من همچون توام کری و کوری

چه رشک آید از آن چیزم که گردون
اگر پیش آردت تلخی و شوری

از این داغی بماند یا دریغی
وزان دودی برآید از تنوری

چو بر تختی جمادی بر جمادی
چو بر اسبی ستوری بر ستوری


کسی که مدت سی سال شعر باطل گفت
خدای بر همه کامیش داد پیروزی

کنون که روی نهد جمله در حقیقت شرع
چه اعتقاد کنی باز گیردش روزی

برو که عاقل از این اختیار آن بیند
که کشت تشنه نبیند ز ابر نوروزی

ز شعر نفس تو آن بارهای عار کشید
که چون هلال به طفلی درآیدش کوزی

ز شرع جان تو آن شعلهای نور کشد
کزو به هر فلکی آفتابی افروزی

ولیک تا تو همان عود وزن می‌سازی
ولیک تا تو همان عود بحر می‌سوزی

تو حرف شرع کی آری برون ز مخرج شعر
تو علم آنت نباشد کزین در آن توزی

توراء شرع به آخر همی بری و خطاست
چو عین شعر به آخر بری بیاموزی


     
  
صفحه  صفحه 60 از 107:  « پیشین  1  ...  59  60  61  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA