✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با بخل بود به غایتی پیوندتکز قوت حکایتی کند خرسندتوینک ز بلای بخل تو ده سالستتا نشخور شیر میکند فرزندت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای سغبهٔ آنانکه نمیجویندتشهری و دهی ز دور میبویندتنوبت چو به ما رسید توسن گشتیای آن و از آن بتر که میگویندت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿سیاره به خدمت سپرد خاک درتخورشید که باشد که بود تاج سرتشد هر دو جهان به بندگی تو مقرچونان که به بندگی جد و پدرت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در وصل تو عزم دل من روز نخستآن بود که عمر با تو بگذارم چستکی دانستم که بعد از آن عزم درستآن روز به خواب شب همی باید جست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آتش به سفال برنهادی ز نخستپس با خاکم به در برون رفتی چستبا این همه باد کبر کاندر سر تستاز آب سبو کی آیدم با تو درست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دستم که به گوهر قناعت پیوستپر بود و نبود آز را بر وی دستبا دست طمع مگر شبی عهدی بستروز دگرش غیرت همت بشکست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جدت ورق زمانه از جور بشستعدل پدرت سلسلها کرد درستای بر تو قبای جاهشان آمد چستهان تا چه کنی که نوبت دولت تست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هجری که به روز غم مبادا دل و دستبر دامن دل که گرد ننشست نشستوصلی که چو دل به دست بودی پیوستدردا که ازو درد دلی ماند به دست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جانا به تن شکسته و عزم درستعمریست که دل در طلب صحبت تستوامروز که نومید شد از وصل تو چستدر صبر زد آن دست کز امید بشست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای شاه ز قدرتی که در بازوی تستتیر تو به ناوک قضا ماند چستورنه که نشاند این چنین چابک و چستپیکان دوم بر سر سوفار نخست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با موزه به آب در دویدی به نخستتا خرمن من به باد بردادی چستچون تیز شد آتش دلم گشتی سستخاکش بر سر که او نه خاک در تست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿کار تنم از دست دلم رفت ز دستبیچاره دلم به ماتم جان بنشستجان دل ز جهان بربد و رخت اندر بستسازم همه این بود که در کار شکست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل در خم آن زلف معنبر بنشستجان گفت که دل رفت وزین غمکده رستمن هم پی دل روم به هر حال که هستمسکین چو به لب رسید پایش بشکست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بوطالب نعمه ای گشادهدل و دستبا دست و دلت بحر و فلک ناقص و پستهر زیور کان خدای بر جد تو بستجز نام پیمبری دگر جملهت هست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ای صبر ز دست دل معشوقهپرستاین بار به دامن تو خواهم زد دستکو باز مرا بر آتش دل بنشاندواندر سر زلف یار ساکن بنشست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دی میشد و از شکوفه شاخی در دستگفتم به شکوفه وعده بود این آن هستبرگشت و به طعنه گفت ای عشوهپرستنشنیدی که هرچه بشکفت نه بست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از حادثهای که هرچه زو گویم هستهرچند که بشکست مرا هیچ نبستگفتند شکستهای به دست آور دستآوردهام آن شکسته لیکن هم دست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دی با تو چنان شدم به یک خاست و نشستکز من اثری نماند جز باد به دستاز شرم بمیرم ار بپرسی فرداکان دلشده زنده هست گویند که هست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گفتند که شعر تو ملک داشت به دستگفتم عجبا و جای این معنی هستاو فرع و چنان دلیر در بحر نشستمن اصل و به بیم در ز جیحون پیوست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای عهد تو عید کامرانی پیوستافتاد بهار پیش بزم تو ز دستزیبندهتر از مجلس تو دست بهاربر گردن عید هیچ پیرایه نبست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گفتند که گل چمن به یکبار آراستبرخاست و کلید باغ و کاشانه بخواستگل گفت که با او نبود کارم راستدانی چه گلابخانه را راه کجاست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در کوی تو هیچ کار من ناشده راستایام به کین خواستن من برخاستواخر به دلت گذر کند چون برومکان دلشده کی رفت و چگونهست و کجاست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل بر سر عهد استوار خویش استجان در غم تو بر سر کار خویش استاز دل هوس هر دو جهانم برخاستالا غم تو که بر قرار خویش است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿عدل تو زمانه را نگهدار بس استتایید تو دین و ملک را یار بس استچون کار جهان کلک تو میدارد راستتا هست جهان کلک تو بر کار بس است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از تو طمعم یکی صراحی باده استزیرا که مرا حریفکی افتاده استچون مست شود مرا بخواهد دادنزیرا که مرا وعده به مستی داده است✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای شاه جهان ملک جهان حسب تراستوز دولت و اقبال شهی کسب تراستامروز به یک حمله هزار اسب بگیرفردا خوارزم و صدهزار اسب تراست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در سایهٔ آن زلف مشوش که تراستای بس دل سرگشتهٔ غمکش که تراستمیبر دل و می ده غم و فارغ میرودور از دل من زهی دل خوش که تراست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دوشینه شب ارچه جانم از رنج بکاستچون تو به عیادت آمدی رنج رواستبربوی عیادت تو امشب همه شبز ایزد به دعا درد همی خواهم خواست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿کون خر ملک ریش گاو افتادستچون استر بد لایق داو افتادستدر صدر وزارتت که در عشق زرستچون از پس راء عمرو واو افتادست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ تا حادثه قصد آل عمران کردستکس نیست که او حدیث احسان کردستاحسان ز کسان بوالحسن بود مگرکو همچو کسانش روی پنهان کردست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿زلف تو از آن دم که دلم بربودستاز زیر کله روی به کس ننمودستمانا به حکایت از لبت بشنودستکز جملهٔ عاشقان چشمت بودست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿شاها به خدایی که ترا بگزیدستگر ملک چو تو خدایگانی دیدستالا تو که بودست که صد باره جهانروزان بگرفتست و شبان بخشیدست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در هر طرفی اگرچه یاری دگرستواندر هر گوشه غمگساری دگرستدر سر ز غمت مرا خماری دگرستمعشوقه تویی و عشق کاری دگرست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ چون حسن تو رنج من به عالم سمرستکارم چو سر زلف تو زیر و زبرستدیدم ز غمت بسی جفاها لیکننادیدن تو ز هرچه دیدم بترستکو همچو کسانش روی پنهان کردست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿فرمان تو بر جهان قضای دگرستکلک تو گرهگشای بند قدرستهر نامه که در نظم امور بشرستتوقیع برو ابوالمعالی عمرست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن چهره که هرکه وصف او بشنیدستبر چهرهٔ آفتاب و مه خندیدستماه نو عید دیدهام دوش بدوبر ماه تمام کس مه نو دیدست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دیدار تو در جهان جهانی دگرسترخسار تو ماه آسمانی دگرستگر جان بشود رواست اندر غم توما را غم تو به نقد جانی دگرست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با رای تو صبح ملک بیگه خیزستبا عزم تو آب تیغ فتح آمیزستچون خواجه توان گفت کسی را که به حکمجمشید نشان و کیقباد انگیزست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل در هوس شراب گلرنگ خوشستبا بربط و با نای و دف و چنگ خوشستروزی ز کس فراخ نیکو نبودروزی فراخم از در تنگ خوشست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن چیست که مقصود جهانی آنستآن طرفه که از جهانیان پنهانستدر دانش عقل و جان و تن حیرانستآن به که چنان بود که بتوان دانست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿