انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 63 از 107:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با بخل بود به غایتی پیوندت
کز قوت حکایتی کند خرسندت

وینک ز بلای بخل تو ده سالست
تا نشخور شیر می‌کند فرزندت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای سغبهٔ آنانکه نمی‌جویندت
شهری و دهی ز دور می‌بویندت

نوبت چو به ما رسید توسن گشتی
ای آن و از آن بتر که می‌گویندت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

سیاره به خدمت سپرد خاک درت
خورشید که باشد که بود تاج سرت

شد هر دو جهان به بندگی تو مقر
چونان که به بندگی جد و پدرت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در وصل تو عزم دل من روز نخست
آن بود که عمر با تو بگذارم چست

کی دانستم که بعد از آن عزم درست
آن روز به خواب شب همی باید جست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آتش به سفال برنهادی ز نخست
پس با خاکم به در برون رفتی چست

با این همه باد کبر کاندر سر تست
از آب سبو کی آیدم با تو درست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دستم که به گوهر قناعت پیوست
پر بود و نبود آز را بر وی دست

با دست طمع مگر شبی عهدی بست
روز دگرش غیرت همت بشکست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

جدت ورق زمانه از جور بشست
عدل پدرت سلسلها کرد درست

ای بر تو قبای جاهشان آمد چست
هان تا چه کنی که نوبت دولت تست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هجری که به روز غم مبادا دل و دست
بر دامن دل که گرد ننشست نشست

وصلی که چو دل به دست بودی پیوست
دردا که ازو درد دلی ماند به دست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

جانا به تن شکسته و عزم درست
عمریست که دل در طلب صحبت تست

وامروز که نومید شد از وصل تو چست
در صبر زد آن دست کز امید بشست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای شاه ز قدرتی که در بازوی تست
تیر تو به ناوک قضا ماند چست

ورنه که نشاند این چنین چابک و چست
پیکان دوم بر سر سوفار نخست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با موزه به آب در دویدی به نخست
تا خرمن من به باد بردادی چست

چون تیز شد آتش دلم گشتی سست
خاکش بر سر که او نه خاک در تست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

کار تنم از دست دلم رفت ز دست
بیچاره دلم به ماتم جان بنشست

جان دل ز جهان بربد و رخت اندر بست
سازم همه این بود که در کار شکست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دل در خم آن زلف معنبر بنشست
جان گفت که دل رفت وزین غمکده رست

من هم پی دل روم به هر حال که هست
مسکین چو به لب رسید پایش بشکست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

بوطالب نعمه ای گشاده‌دل و دست
با دست و دلت بحر و فلک ناقص و پست

هر زیور کان خدای بر جد تو بست
جز نام پیمبری دگر جمله‌ت هست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای صبر ز دست دل معشوقه‌پرست
این بار به دامن تو خواهم زد دست

کو باز مرا بر آتش دل بنشاند
واندر سر زلف یار ساکن بنشست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دی می‌شد و از شکوفه شاخی در دست
گفتم به شکوفه وعده بود این آن هست

برگشت و به طعنه گفت ای عشوه‌پرست
نشنیدی که هرچه بشکفت نه بست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از حادثه‌ای که هرچه زو گویم هست
هرچند که بشکست مرا هیچ نبست

گفتند شکسته‌ای به دست آور دست
آورده‌ام آن شکسته لیکن هم دست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست
کز من اثری نماند جز باد به دست

از شرم بمیرم ار بپرسی فردا
کان دلشده زنده هست گویند که هست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گفتند که شعر تو ملک داشت به دست
گفتم عجبا و جای این معنی هست

او فرع و چنان دلیر در بحر نشست
من اصل و به بیم در ز جیحون پیوست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای عهد تو عید کامرانی پیوست
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست

زیبنده‌تر از مجلس تو دست بهار
بر گردن عید هیچ پیرایه نبست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گفتند که گل چمن به یکبار آراست
برخاست و کلید باغ و کاشانه بخواست

گل گفت که با او نبود کارم راست
دانی چه گلابخانه را راه کجاست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در کوی تو هیچ کار من ناشده راست
ایام به کین خواستن من برخاست

واخر به دلت گذر کند چون بروم
کان دلشده کی رفت و چگونه‌ست و کجاست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دل بر سر عهد استوار خویش است
جان در غم تو بر سر کار خویش است

از دل هوس هر دو جهانم برخاست
الا غم تو که بر قرار خویش است

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

عدل تو زمانه را نگهدار بس است
تایید تو دین و ملک را یار بس است

چون کار جهان کلک تو می‌دارد راست
تا هست جهان کلک تو بر کار بس است


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از تو طمعم یکی صراحی باده است
زیرا که مرا حریفکی افتاده است

چون مست شود مرا بخواهد دادن
زیرا که مرا وعده به مستی داده است

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای شاه جهان ملک جهان حسب تراست
وز دولت و اقبال شهی کسب تراست

امروز به یک حمله هزار اسب بگیر
فردا خوارزم و صدهزار اسب تراست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در سایهٔ آن زلف مشوش که تراست
ای بس دل سرگشتهٔ غمکش که تراست

می‌بر دل و می ده غم و فارغ می‌رو
دور از دل من زهی دل خوش که تراست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دوشینه شب ارچه جانم از رنج بکاست
چون تو به عیادت آمدی رنج رواست

بربوی عیادت تو امشب همه شب
ز ایزد به دعا درد همی خواهم خواست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

کون خر ملک ریش گاو افتادست
چون استر بد لایق داو افتادست

در صدر وزارتت که در عشق زرست
چون از پس راء عمرو واو افتادست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


تا حادثه قصد آل عمران کردست
کس نیست که او حدیث احسان کردست

احسان ز کسان بوالحسن بود مگر
کو همچو کسانش روی پنهان کردست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زلف تو از آن دم که دلم بربودست
از زیر کله روی به کس ننمودست

مانا به حکایت از لبت بشنودست
کز جملهٔ عاشقان چشمت بودست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شاها به خدایی که ترا بگزیدست
گر ملک چو تو خدایگانی دیدست

الا تو که بودست که صد باره جهان
روزان بگرفتست و شبان بخشیدست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در هر طرفی اگرچه یاری دگرست
واندر هر گوشه غمگساری دگرست

در سر ز غمت مرا خماری دگرست
معشوقه تویی و عشق کاری دگرست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون حسن تو رنج من به عالم سمرست
کارم چو سر زلف تو زیر و زبرست

دیدم ز غمت بسی جفاها لیکن
نادیدن تو ز هرچه دیدم بترستکو همچو کسانش روی پنهان کردست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

فرمان تو بر جهان قضای دگرست
کلک تو گره‌گشای بند قدرست

هر نامه که در نظم امور بشرست
توقیع برو ابوالمعالی عمرست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن چهره که هرکه وصف او بشنیدست
بر چهرهٔ آفتاب و مه خندیدست

ماه نو عید دیده‌ام دوش بدو
بر ماه تمام کس مه نو دیدست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دیدار تو در جهان جهانی دگرست
رخسار تو ماه آسمانی دگرست

گر جان بشود رواست اندر غم تو
ما را غم تو به نقد جانی دگرست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با رای تو صبح ملک بی‌گه خیزست
با عزم تو آب تیغ فتح آمیزست

چون خواجه توان گفت کسی را که به حکم
جمشید نشان و کیقباد انگیزست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دل در هوس شراب گلرنگ خوشست
با بربط و با نای و دف و چنگ خوشست

روزی ز کس فراخ نیکو نبود
روزی فراخم از در تنگ خوشست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن چیست که مقصود جهانی آنست
آن طرفه که از جهانیان پنهانست

در دانش عقل و جان و تن حیرانست
آن به که چنان بود که بتوان دانست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 63 از 107:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA