انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 64 از 107:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با دل گفتم چو یار بی فرمانست
این صبر هوس پختن بی‌پایانست

دل گفت نفس مزن که تدبیر آنست
هم پختن این هوس که نتوان دانست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با آنکه دلم در غم هجرت خونست
شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم یارب
هجرانش چنین است وصالش چونست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

پایی که ز بند عالمی بیرونست
پالود به خون و زین غمم دل خونست

ای تاج سر زمانه آخر کم ازین
کای دست خوش زمانه پایت چونست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر شرح نمی‌دهم که حالم چونست
یا از تو مرا چه درد روزافزونست

پیداست چو روز نزد هرکس که مرا
با این لب خندان چه دل پر خونست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

تا دست امید ما شکستیم ز دوست
زیر لگد فراق پستیم ز دوست

دشمن به دعای شب چرا برخیزد
چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هردم ز تو گر تازه غمی باید هست
در دور فلک نو ستمی باید هست

در عشق تو گرچه ایچ می‌باید هست
این بس نبود کانچ نمی‌باید هست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

تا خرمن آز را دلت پیمانه‌ست
نزدیک تو جز حدیث نان افسانه‌ست

خوش‌باش که یک نیمه مرا در خانه‌ست
در سنبلهٔ سپهر اگر یک دانه‌ست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هجران تو دوش چون به من درنگریست
بنشست و به های‌های بر من بگریست

گریان بر وصل شد که تدبیرم چیست
تا چند به جان دیگران خواهی زیست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای شاه نجیب کفشگر دانی کیست
آنکس که ازو خزینت از مال تهیست

سیمت ز کل حبه طلب ورنه ازو
سگ داند و کفشگر که در انبان چیست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

می‌آمد و از دیدهٔ ما می‌نگریست
می‌رفت و دگرباره قفا می‌نگریست

با جلوهٔ خویشتن خوشش می‌آمد
یا از سر مرحمت به ما می‌نگریست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از وصل تو بر کناره می‌باید زیست
با سینهٔ پاره پاره می‌باید زیست

بی‌دل به هزار حیله می‌باید بود
بی‌جان به هزار چاره می‌باید زیست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل یارت که سر به سر کبر و منیست
بازیچهٔ غمزه‌اش پیمان شکنیست

سودای لب چنین کسی نتوان پخت
با خویشتن آی این چه بی‌خویشتنیست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

بوطالب نعمه طالب نعمت نیست
زان در کرمش تکلف و منت نیست

در همت او هر دو جهان مختصرست
جز وی ز پیمبریست آن همت نیست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

پایی که نه در هوای تو در گل نیست
رایی که نه رای تو برو مشکل نیست

القصه ز هرچه نام شادی دارد
در عالم عشق جز غمت حاصل نیست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


پای تو اگرچه در وفا محکم نیست
در دست تو یک درد مرا مرهم نیست

با این همه از غمت گزیرم هم نیست
دل بی‌غم دار کز تو دل بی‌غم نیست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


تا چند طلب کنم وفای تو که نیست
تا کی گیرم کسی به جای تو که نیست

گفتی که ترا جان و جهان جز من نیست
ای جان جهان به خاک‌پای تو که نیست

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر درخور قدر همتم سیمی نیست
چون من به هنر کس اندر اقلیمی نیست

عیبی نبود گر فلکم سیم نداد
چونان که ز نان استدنم بیمی نیست


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

محنت‌زده‌ای که کلبه‌ای داشت به دشت
در نعمت و ناز دیدمش برمی‌گشت

گفتمش که گنج یافتی گفتا نه
بو طالب نعمه دی بر این دشت گذشت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر بنده دو روز خدمتت را بگذاشت
نه نقش عیادت تو بر آب نگاشت

تقصیر از آن کرد که چشمی که بدان
بیماری چون تویی توان دید نداشت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

اندوه تو چون دلم به شادی نگذاشت
آخر ز وفاش باز نتوانی داشت

هرچند ز تو بجز جفا حاصل نیست
من تخم وفاداری تو خواهم کاشت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون آتش سودای تو جز دود نداشت
مسکین دل من امید بهبود نداشت

در جستن وصل تو بسی کوشیدم
چون بخت نبود کوششم سود نداشت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

اندوه تو چون دلم به شادی انگاشت
وز بهر تو پیوند جهانی بگذاشت

گیرم ز جفاش باز نتوانی برد
دایم ز وفاش باز نتوانی داشت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

عمری که تر و خشک من آن بود گذشت
وان مایه که کردمی بدان سود گذشت

افسوس که روز بی‌غمی دیر رسید
پس چون شب وصل دلبران زود گذشت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دلبر ز وفا و مهر یکسر بگذشت
تا کار دلم ز دست دلبر بگذشت

چون دید کزو قدم بر آتش دارم
بگذاشت مرا و آبم از سر بگذشت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با دل گفتم که آن بتم دوش نهفت
جان خواست ز من چون گل وصلش بشکفت

دل گفت مضایقت مکن زود بده
با او به محقری سخن نتوان گفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با گل گفتم شکوفه در خاک بخفت
گل دیده پر آب کرد از باران گفت

آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چشمم ز غمت به هر عقیقی که بسفت
بر چهره هزارگل ز رازم بشکفت

رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبان حال با خلق بگفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از گردش این هفت مخالف بر هفت
هر هفت در افتیم به هفتاد آگفت

می ده که چو گل جوانیم در گل خفت
تا کی غم عالمی که چون رفتی رفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

سلطان که جهان جواد ازو بیش نیافت
آن کیست کزو فراغت خویش نیافت

در دولت او عامل اموال زکات
صد باره جهان بگشت و درویش نیافت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

عیشی که نمودم از جوانی همه رفت
عهدی که خریدم از جهان دمدمه رفت

هین ای بز لنگ آفرینش بشتاب
وین سبزهٔ عاریت رها کن رمه رفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

معشوق مرا عهد من از یاد برفت
وان عهد و وفا به باد برداد و برفت

پایم به حیل ببست و آزاد برفت
آتش به من اندر زد و چون باد برفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

سلطان که جهان به عدل آراست برفت
سرو چمن ملک بپیراست برفت

چون کژ رویی بدید از دور فلک
کژ را به کژان داد و ره راست برفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دلبر چو دلم به عشوه بربود برفت

غمهای مرا به غمزه بفزود برفت

بس دیر به دست آمد و بس زود برفت

آتش به من اندر زد و چون دود برفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن بت که به انصاف نکو بود برفت

حورا صفت و فرشته‌خو بود برفت

آسایش عمرم همه او داشت ببرد

آرایش جانم همه او بود برفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

حامی جهان ز جور افلاک برفت

بنیاد نظام عالم خاک برفت

آن زهر زمانه را چو تریاک برفت

او رفت و سعادت از جهان پاک برفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن بت که دلم به زلف چون شست گرفت

عالم به خمار نرگس مست گرفت

بس دل که کنون به قهر در پای آورد

زین تیشه که آن نگار بردست گرفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از شعلهٔ لاله جهان نور گرفت
وز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفت

صحرا سلب بزم ملکشه پوشید
بستان صفت مجلس دستور گرفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون با غم عشق تو دلم ساز گرفت
چشمم ز طلب خون دل آغاز گرفت

تو دست به خون ریختنم رنجه مدار
هجران تو این مهم به جان باز گرفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل بخر آن زلف که دستت نگرفت
جز غمزهٔ آن نرگس مستت نگرفت

می لاف زدی که صبر دستم گیرد
از پای درآمدی و دستت نگرفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با یار مرا زور و ستم درنگرفت
زاری و فغان و لابه هم درنگرفت

از شعر ترم چو سنگ نم درنگرفت
تدبیر درم کنم که دم درنگرفت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  ویرایش شده توسط: armita0096   
صفحه  صفحه 64 از 107:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA