✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با دل گفتم چو یار بی فرمانستاین صبر هوس پختن بیپایانستدل گفت نفس مزن که تدبیر آنستهم پختن این هوس که نتوان دانست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با آنکه دلم در غم هجرت خونستشادی به غم توام ز غم افزونستاندیشه کنم هر شب و گویم یاربهجرانش چنین است وصالش چونست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿پایی که ز بند عالمی بیرونستپالود به خون و زین غمم دل خونستای تاج سر زمانه آخر کم ازینکای دست خوش زمانه پایت چونست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر شرح نمیدهم که حالم چونستیا از تو مرا چه درد روزافزونستپیداست چو روز نزد هرکس که مرابا این لب خندان چه دل پر خونست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تا دست امید ما شکستیم ز دوستزیر لگد فراق پستیم ز دوستدشمن به دعای شب چرا برخیزدچون ما به چنین روز نشستیم ز دوست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هردم ز تو گر تازه غمی باید هستدر دور فلک نو ستمی باید هستدر عشق تو گرچه ایچ میباید هستاین بس نبود کانچ نمیباید هست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تا خرمن آز را دلت پیمانهستنزدیک تو جز حدیث نان افسانهستخوشباش که یک نیمه مرا در خانهستدر سنبلهٔ سپهر اگر یک دانهست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هجران تو دوش چون به من درنگریستبنشست و به هایهای بر من بگریستگریان بر وصل شد که تدبیرم چیستتا چند به جان دیگران خواهی زیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای شاه نجیب کفشگر دانی کیستآنکس که ازو خزینت از مال تهیستسیمت ز کل حبه طلب ورنه ازوسگ داند و کفشگر که در انبان چیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿میآمد و از دیدهٔ ما مینگریستمیرفت و دگرباره قفا مینگریستبا جلوهٔ خویشتن خوشش میآمدیا از سر مرحمت به ما مینگریست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از وصل تو بر کناره میباید زیستبا سینهٔ پاره پاره میباید زیستبیدل به هزار حیله میباید بودبیجان به هزار چاره میباید زیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دل یارت که سر به سر کبر و منیستبازیچهٔ غمزهاش پیمان شکنیستسودای لب چنین کسی نتوان پختبا خویشتن آی این چه بیخویشتنیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بوطالب نعمه طالب نعمت نیستزان در کرمش تکلف و منت نیستدر همت او هر دو جهان مختصرستجز وی ز پیمبریست آن همت نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿پایی که نه در هوای تو در گل نیسترایی که نه رای تو برو مشکل نیستالقصه ز هرچه نام شادی دارددر عالم عشق جز غمت حاصل نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ پای تو اگرچه در وفا محکم نیستدر دست تو یک درد مرا مرهم نیستبا این همه از غمت گزیرم هم نیستدل بیغم دار کز تو دل بیغم نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تا چند طلب کنم وفای تو که نیستتا کی گیرم کسی به جای تو که نیستگفتی که ترا جان و جهان جز من نیستای جان جهان به خاکپای تو که نیست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر درخور قدر همتم سیمی نیستچون من به هنر کس اندر اقلیمی نیستعیبی نبود گر فلکم سیم ندادچونان که ز نان استدنم بیمی نیست ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿محنتزدهای که کلبهای داشت به دشتدر نعمت و ناز دیدمش برمیگشتگفتمش که گنج یافتی گفتا نهبو طالب نعمه دی بر این دشت گذشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر بنده دو روز خدمتت را بگذاشتنه نقش عیادت تو بر آب نگاشتتقصیر از آن کرد که چشمی که بدانبیماری چون تویی توان دید نداشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿اندوه تو چون دلم به شادی نگذاشتآخر ز وفاش باز نتوانی داشتهرچند ز تو بجز جفا حاصل نیستمن تخم وفاداری تو خواهم کاشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چون آتش سودای تو جز دود نداشتمسکین دل من امید بهبود نداشتدر جستن وصل تو بسی کوشیدمچون بخت نبود کوششم سود نداشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿اندوه تو چون دلم به شادی انگاشتوز بهر تو پیوند جهانی بگذاشتگیرم ز جفاش باز نتوانی برددایم ز وفاش باز نتوانی داشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿عمری که تر و خشک من آن بود گذشتوان مایه که کردمی بدان سود گذشتافسوس که روز بیغمی دیر رسیدپس چون شب وصل دلبران زود گذشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دلبر ز وفا و مهر یکسر بگذشتتا کار دلم ز دست دلبر بگذشتچون دید کزو قدم بر آتش دارمبگذاشت مرا و آبم از سر بگذشت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با دل گفتم که آن بتم دوش نهفتجان خواست ز من چون گل وصلش بشکفتدل گفت مضایقت مکن زود بدهبا او به محقری سخن نتوان گفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با گل گفتم شکوفه در خاک بخفتگل دیده پر آب کرد از باران گفتآری نتوان گرفت با گیتی جفتبنمای گلی که ریختن را نشکفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چشمم ز غمت به هر عقیقی که بسفتبر چهره هزارگل ز رازم بشکفترازی که دلم ز جان همی داشت نهفتاشکم به زبان حال با خلق بگفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از گردش این هفت مخالف بر هفتهر هفت در افتیم به هفتاد آگفتمی ده که چو گل جوانیم در گل خفتتا کی غم عالمی که چون رفتی رفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿سلطان که جهان جواد ازو بیش نیافتآن کیست کزو فراغت خویش نیافتدر دولت او عامل اموال زکاتصد باره جهان بگشت و درویش نیافت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿عیشی که نمودم از جوانی همه رفتعهدی که خریدم از جهان دمدمه رفتهین ای بز لنگ آفرینش بشتابوین سبزهٔ عاریت رها کن رمه رفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿معشوق مرا عهد من از یاد برفتوان عهد و وفا به باد برداد و برفتپایم به حیل ببست و آزاد برفتآتش به من اندر زد و چون باد برفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿سلطان که جهان به عدل آراست برفتسرو چمن ملک بپیراست برفتچون کژ رویی بدید از دور فلککژ را به کژان داد و ره راست برفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دلبر چو دلم به عشوه بربود برفتغمهای مرا به غمزه بفزود برفتبس دیر به دست آمد و بس زود برفتآتش به من اندر زد و چون دود برفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن بت که به انصاف نکو بود برفتحورا صفت و فرشتهخو بود برفتآسایش عمرم همه او داشت ببردآرایش جانم همه او بود برفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿حامی جهان ز جور افلاک برفتبنیاد نظام عالم خاک برفتآن زهر زمانه را چو تریاک برفتاو رفت و سعادت از جهان پاک برفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن بت که دلم به زلف چون شست گرفتعالم به خمار نرگس مست گرفتبس دل که کنون به قهر در پای آوردزین تیشه که آن نگار بردست گرفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از شعلهٔ لاله جهان نور گرفتوز چهرهٔ گل روی زمین حور گرفتصحرا سلب بزم ملکشه پوشیدبستان صفت مجلس دستور گرفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چون با غم عشق تو دلم ساز گرفتچشمم ز طلب خون دل آغاز گرفتتو دست به خون ریختنم رنجه مدارهجران تو این مهم به جان باز گرفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دل بخر آن زلف که دستت نگرفتجز غمزهٔ آن نرگس مستت نگرفتمی لاف زدی که صبر دستم گیرداز پای درآمدی و دستت نگرفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با یار مرا زور و ستم درنگرفتزاری و فغان و لابه هم درنگرفتاز شعر ترم چو سنگ نم درنگرفتتدبیر درم کنم که دم درنگرفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿