✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با یار مرا زور و ستم درنگرفتزاری و فغان و لابه هم درنگرفتاز شعر ترم چو سنگ نم درنگرفتتدبیر درم کنم که دم درنگرفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای روزی خصم پیش خورد حشمتجزویست قیامت از نبرد حشمتاندیشهٔ پل مکن که جیحون شاهاانباشته شد جمله ز گرد حشمت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تا روز به شب چو سوسنم بیرویتبیدار چو نرگسم به گرد کویتچون لاله شوم سوختهدل گر بنهممانند گل دو رویه رو بر رویت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿عمری بادت کزو به رشک آید نوحراحی به کفت کزو خجل گردد روحشام همه شبهات به صبح آبستنصبح همه روزهات ضامن به صبوح ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿عمری جگرم خورد ز بدخویی چرخیک روز نرفت راه دلجویی چرخآورد و به دست جور مریخم دادبا زهره گرفتست مرا گویی چرخ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از چرخ که کامی به مرادم ننهادوز بخت که بندی ز امیدم نگشادپیروز شه طغان تکین دادم دادپیروز شه طغان تکین باقی باد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دادم به امید روزگاری بر بادنابوده ز روزگار خود روزی شادزان میترسم که روزگارم نبودچونان که ز روزگار بستانم داد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جوهر که ز ایزدش همی نامد یادوز مرتبه آفتاب را بار نداداز مرگ به یک تپانچه در خاک افتاداحسنت ای مرگ هرگزت مرگ مباد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با هرکه زبان چرخ رازی بگشادچون پای نداشت پای تا سر بنهادزان داد سخن همی بنتوانم دادکابستن رازهابنتواند زاد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با قدر تو آب آسمان ریخته بادبا خاک درت ستاره آمیخته بادگر کم کند از سر تو یک موی فلکخورشید ازو به مویی آویخته باد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در چشمهٔ تیغ بیکفت آب مباددر زلف زره بیکنفت تاب مبادبییاد مبارک تو در دست ملوکدر آب فسرده آتش ناب مباد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هرگز دلم از وفای تو فرد مبادیک دم ز غم تو بیدم سرد مبادگر وصل تو درمان دلم خواهد کردپس یک نفس از درد تو بیدرد مباد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ای شاه زمین دور زمان بیتو مبادتا حشر سعود را قران بیتو مبادآسایش جان ز تست جان بیتو مبادمقصود جهان تویی جهان بیتو مباد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿حسن تو مرا ز نیکوان شاهی دادعشق تو مرا به خیره گمراهی داداز راستیام نخواهی آگاهی دادتا چند مرا پردهٔ کژ خواهی داد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿مریخ سلاح چاوشان تو بردگوی تو زحل به پاسبانی سپرددر ملکت تو چه بیش و کم خواهد شدگر چاوش تو به پاسبان برگذرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چون نیست یقین که شب چه خواهد آوردپیشش غم ناآمده نتوانم خوردفردا چو ندانم که چه خواهد بودنامروز چه دانم که چه میباید کرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن نور که ملک یافت از روی تو فرداز هیچ فلک به دست نتوان آوردوان سایه که بر زمانه عدلت پوشیدخورشید به نور پیسه نتواند کرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿عاقل چو به حاصل جهان درنگردخشک و تر آسمان به یک جو نخردکو هرچه دهد یا که بیارد ببردحاشا چو سگی که قی کند خود بخورد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هر تیره شبی که ره به روزی نبردگردن به حساب عمر من برشمردبا این همه ماتم فراقش دارمگرچه به هزار گونه محنت گذرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بوطالب نعمه آن جهانی همه مردهرگز غم این جهان خونخواره نخوردهر طالب نعمت که بدو روی آورداز نام پدر دامن حرصش پر کرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿این عمر که سرمایهٔ ملکیست نه خردچون بیخبران همی به سر باید بردوز غبن چنین زنگیی پیش از مرگروزی به هزار مرگ میباید مرد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿صد پرده شبی فلک ز من برداردتا روز چو شب زپرده بیرون آردار دست شب و روز به شب بگریزدهر کس که چو روز من شبی بگذارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خود عهد کسی کسی چنین بگذاردکاندر بد و نیک هیچ یادش ناردجانا ز وفا روی مگردان که هنوزخاک در تو نشان رویم دارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر یک شبه وصل بتم آواز آردیکساله فراقش فلک آغاز آردصد روز ارین که میگذارم بدهمگر دور فلک از آن شبی باز آرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿باد سحری گذر به کویت داردزان بوی بنفشهزار مویت دارددر پیرهن غنچه نمیگنجد گلاز شادی آنکه رنگ رویت دارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ گر دوست مرا به کام دشمن داردیا خسته دل و سوخته خرمن داردگو دار کزین جفا فراوان بیش استآن منت غم که بر دل من دارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ بیننده که چشم عاقبتبین داردمی خوردن و مست خفتن آیین داردتا جان دارم به دست برخواهم داشتتلخی که مزاج جان شیرین دارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ نه دل ز وصال تو نشانی داردنه جان ز فراق تو امانی داردبیچاره تنم همه جهان داشت به توواکنون به هزار حیله جانی دارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نه دل ز وصال تو نشانی داردنه جان ز فراق تو امانی داردبیچاره تنم همه جهان داشت به توواکنون به هزار حیله جانی دارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل گرچه غمت ز جان نهان میدارداشکم همه خرده در میان میداردجان بیتو کنون فراق تن میطلبیددل بیتو کنون ماتم جان میدارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿شب رایت مشک رنگ بر کیوان بردتقدیر بدم نامه بر طوفان بردای روی تو روز وصل تو کشتی نوحانصاف بده بیتو به سر بتوان برد؟✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با آنکه غم عشق تو از من جان بردوان جان به هزار درد بیدرمان بردتا دسترسی بود مرا در غم توانگشت به هیچ شادیی نتوان برد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل در غم تو گر به مثل جان نبردسر در نارد به صبر و فرمان نبردزان میترسم که عمر کوتاه دلماین درد دراز را به پایان نبرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿موری که به چاه شست بازی گذردبیتو شب من بدان درازی گذردوان شب که مرا با تو به بازی گذردگویی که همی بر اسب تازی گذرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن کو به من سوخته خرمن نگردرحم آرد اگر به چشم دشمن نگردآنرا که به عشق رغبتی هست کجاستتا رنجه شود نخست و در من نگرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ سی سال درخت بخت من بار آوردچرخ این سه شبم به روی تیمار آوردزان روی به رویم این قدر کار آوردتا دشمنم از دوست پدیدار آورد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در عرصهٔ ملکی که کمی نپذیردبا چند هنر کز چو منی نگزیردخورشید فراغتم فرو میمیردبوطالب نعمه کو که دستم گیرد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿روی تو که شمع لاله زو درگیردگل پرده ز روی با تو چون درگیردبرخیز و به عزم گلستان موزه بخواهتا چادر غنچه باز در سر گیرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر دست غم تو دامن من گیردکمتر غم جان بود که در من گیرداز دوستی تو برنگردانم رویگر روی زمین به جمله دشمن گیرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿روی تو به دلبری جهان میگیردزلف تو زرهگری از آن میگیردجزعت به نظر زبان دل میبنددلعلت به شکر طوطی جان میگیرد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿