✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خاک قدم تو تاج خورشید ارزدیک روزه غمت به عمر جاوید ارزدشکر ایزد را که از تو نومید شدموین نومیدی هزار امید ارزد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿رایت که جهان به پشت پای اندازداز مسند و استناد او کی نازدتوپای به خاک برنهای صدر جهانتا چرخ ازو مسند ملکی سازد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جانا غم تو به هر عطایی ارزدوصلت به کشیدن بلایی ارزددر تهمت تو اگر بریزندم خوناین تهمت تو به خون بهایی ارزد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿رای تو که صلح روز ملک انگیزددر حادثهای چو رنگ قهر آمیزدتعجیل حقیقی از فلک بگریزدآرام طبیعی از زمین برخیزد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿روزی که خرد سرشک رنگین ریزداندیشه چگونه رنگ شعر آمیزدنور از رخ آفتاب هم بگریزدچون سایهٔ ایزد از جهان برخیزد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تشریف هوای تو به هر جان نرسدملک غم تو به هر سلیمان نرسددرمان طلبان ز درد تو محرومندکان درد به طالبان درمان نرسد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نه مشکل روزگار حل خواهد شدنه دور فلک همی بدل خواهد شدزین پس من و عشق و می که این روزی دوتا روز دو بر باد اجل خواهد شد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از عشق تو درجهان سمر خواهم شدوز دست غمت زیر و زبر خواهم شدوانگه زپس هزار شب بیخوابیگریان گریان به خواب درخواهم شد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿رای تو به هیچ رای خرسند نشدتا بر همه خسروان خداوند نشدرایات تو از پایفلک بنشیندتا ملک خراسان چو سمرقند نشد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آخر دل من به وصل پیروز نشدشایستهٔ صحبت دلافروز نشددردا که به عشوه روز عمرم زغمششب گشت و شب فراق او روز نشد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿عدل تو چو سایه بر ممالک پوشدکان ماند و بس که از کفت بخروشدچون مینوشی که نوش بادت گوییخورشید به ماه مشتری مینوشد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با آنکه زمانه جز بدی نسگالدوز جور توام زمان زمان مینالداز خوردن آن زهر نمینالد دلازمنت تریاک خسان مینالد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿زلف تو به فتنه باز بيرون آمدآن کار که داند که کجا انجامدآرام دهش دو روز در زير کلاهباشد که از اين فتنه فرو آرامد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿رخسار تو چون سوسن آزاد آمدزلفين تو چون دسته? شمشاد آمدبرچنگ تو گويي که ز بيداد آمدکز دست تو همچو من به فرياد آمد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تا راي تو از قدح به شمشير آمدگرد سپهت زبر فلک زير آمدنصرت به زبان تيغ تيزت ميگفتتا باز که از ملک جهان سير آمد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آني که کفت ضامن ارزاق آمدآني که درت قبله? آفاق آمدمقصود جهان تو بودي آخر به وجوداول حسن علي اسحق آمد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿رنجي که مرا ز هجر آن ماه آمدگويي که همه به کام بدخواه آمدافزون ز هزار بار گويم هرشبهان اي اجل ار نمردهاي گاه آمد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چون سايه دويدم از پسش روزي چندور صحبت او به سايه? او خرسندامروز چو آفتاب معلومم شدکو سايه برين کار نخواهد افکند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿اي دل چه کني به عشوه خود را خرسندپاي تو فرو گلست و اين پايه بلندبالغ شدهاي ببر زباطل پيوندچون طفل زانگشت مزيدن تا چند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿پست افکندم غم تو ای سرو بلندشادم که مرا غمت بدین روز افکندداد من و بیداد تو آخر تا کیعذر من و آزار تو آخر تا چند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن روز که جان نامهٔ عشق تو بخوانددل دست زجان بشست و دامن بفشاندوان صبر که خادمت بدان آسودیآن نیز بقای عمر تو باد نماند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خوی تو ز دوستی چو دامن بفشاندننشست که تا به روز هجرم ننشاندگویی که اگر چنین بمانی چه کنمدل ماتم جان نداشت دیگر چه بماند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دل ز هزار دیده خون میراندعشقی که ترا سلسله میجنباندخوش خوش به دعای شب میفکن کارتبنشین که به روز محنتت بنشاند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با آنکه همه کار جهان او راندآنگه بنشین که نزد خویشت خواندبا آنکه همه ملوک نامم دانندنامردم اگر یکی نشانم داند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چندان که مرا دلبر من رنجاندگر هیچ کسی نداند ایزد داندیک دم زدن از پای فرو ننشیندتا بر سر آب و آتشم ننشاند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿یکباره مرا بلایت از پای نشاندبر یک یک مویم آب رنجوری ماندچون سیم و زرم بر آتش تیز گداختوان سیم و زری که بود بر خاک فشاند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دیده دل آیت بلا میخواندهشدار که در خونت بسی گردانداین بار گرش موافقت خواهی کردمن بیزارم تو دانی و دل داند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چون روز علم زد به حسامت ماندچون یک شبه ماه شد به جامت ماندتقدیر به عزم تیزکامت ماندروزی به عطا دادن عامت ماند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هم ابر به دست درفشانت ماندهم برق به تیغ جان ستانت ماندهم رعد به کوس قهرمانت ماندهم ژاله به باران کمانت ماند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خورشید به روشنی رایت ماندگردون ز شرف به خاک پایت مانددوزخ به عتاب جانگزایت ماندفردوس به عرصهٔ سرایت ماند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دیده دل آیت بلا میخواندهشدار که در خونت بسی گردانداین بار گرش موافقت خواهی کردمن بیزارم تو دانی و دل داند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ با روی تو از عافیت افسانه بماندوز چشم تو عقل شوخ و دیوانه بماندایام زفتنهٔتو در گوشه نشستخورشید ز سایهٔ تو در خانه بماند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿مسعود سعادت جهان بود نماندفهرست سعود آسمان بود نماندگو خواه بمان جهان کنون خواه ممانچون آنکه ازو خلاصه آن بود نماند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ما را بجز از نیاز هیچ چیز نمانددر کیسهٔ عقل نقد تمییز نماندگه گاه به آب دیده دلخوش شدمیچندان بگریستم که آن نیز نماند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ تا طارم نه سپهر آراستهاندتا باغ چهار طبع پیراستهانددر خار فزوده و ز گل کاستهاندچتوان کردن چو این چنین خواستهاند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چشم و دل من که هرچه گویم هستنددر خصمی من به مشورت بنشستنداول پایم بر درغم بشکستندواخر دستم ز بی غمی بر بستند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿یاران به جهان چشم چو گل بگشادندهر یک دو سه روز رنگ و بویی دادندچون راست که بر بهار دل بنهادندازبار یگان یگان فرو افتادند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿زان پس که دل و دیده بر من سپرندبا عشق یکی شوند و آبم ببرندصبرا به تو آیم غم کارم بخوریای صبر نگویی که ترا با چه خورند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بس دور که چرخ و اختران بگذراندتا مرد وشی چو بوالحسن باز آرندکو حیدر هاشمی و کو حاتم طیتا ماتم مردمی و مردی دارند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ در بزمگهی که مطربی کوس کندبر تیر قضا تیر تو افسوس کندرایات تو گر روی به بغداد نهددجله به در ریش زمین بوس کند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿