✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿زلف تو مصاف عنبر تر شکندلعل تو نهال شهد و شکر شکندگل کیست که با رخ تودر باغ آیدوانگه دو سه روز خویشتن برشکند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دلدار دل مرا ز من باز افکندوز زلف کمانم به سخن دور افکندامروز که پی به چین زلفش بردمبرد از پس گوش خویشتن دور افکند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دلبر چو ز من قوت روان باز افکنددل صحبت من بدان جهان باز افکندصبر از پی دل هم شدنی بود ولیکروزی دو سه از برای جان باز افکند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿خوش خوش چو مرا دم تودر دام افکنددر دست فراق و پای ایام افکندای دوست بدین روز که دشمنت مبادمن سوخته دل را طمع خام افکند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گردون به خیال سیر نانت نکندتا خون دل آرایش خوانت نکندوانگاه دلش ز غصه خالی نشودتا غارت جان و خان و مانت نکند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿شادم به تو گر فلک حزینم نکندوانچه از تو گمانست یقینم نکنداکنون باری دست من و دامن تستگر چرخ سزا در آستینم نکند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿شمشیر تو با خصم تو پیمان نکندتا ملک عراق چون خراسان نکنداسب تو ز تاختن فرو ناسایدتا پیش در خلیفه جولان نکند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿سلطان غمت بندهنوازی نکندتا خواجهٔ هجر ترکتازی نکنداز والی وصل تو نشانی بایدتا شحنهٔ غم دستدرازی نکند ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گلها چو به باغ جلوه را ساز کنندوز غنچه نخست هفتهای ناز کنندچون دیده به دیدار جهان باز کننداز شرم رخت ریختن آغاز کنند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿این طایفه گر مروت آیین نکنندزیشان نه بس اینکه بخل را دین نکنندرفت آنکه به نظم و شعر احسان کردیامروز همی به سحر تحسین نکنند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿قومی که در این سفر مرا همراهنداز تعبیهٔ زمانه کم آگاهندما میکوشیم و آسمان میگویدنقش آن باشد که نقشبندان خواهند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گردون چو نشست و خاست تو میبیندبا خلق همان شیوه چرا نگزیندچون بنشینی باد سخا برخیزدچون برخیزی گرد ستم بنشیند✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چشم تو در آیینه به چشم تو نمودبر چشم تو فتنه گشت هم چشم تو زودچشم خوش تو چشم ترا کرد به چشمپس آفت چشم تو هم از چشم تو بود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گفت آنکه مرا ره سلامت بنمودکان بت نکند وفا و برگردد زوددی آن همه گفتها یقین گشت و نبودوامروز نداردم پشیمانی سود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دستت به سخا چون ید بیضا بنموداز جود تو در جهان جهانی بفزودکس چون تو سخی نه هست نه خواهد بودگو قافیه دال شو زهی عالم جود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با دل گفتم که عشق چون روی نموددر دامن صبر چنگ محکم کن زوددل گفت مرا که برتو باید بخشودگر معتمد صبر تو من خواهم بود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿شبها ز غمت ستم کشم باید بودوز محنت تو بر آتشم باید بودپس روز دگر تا پی غم کور کنمبا این همه ناخوشی خوشم باید بود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ گردون به وصال ما موافق زان بودکین تعبیهٔ هجر در آن پنهان بودامروز رهین شکر او نتوان بودکان روز وصال هم شب هجران بود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دوشم ز فراق تو همه شیون بودچشمم چو پر از خون شده پرویزن بودبر هر مژه خونی که مرا درتن بودچون دانهٔ نار بر سر سوزن بود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿یک نیم دمم از جهان به دست آمده بودوصلش به بهای جان به دست آمده بودارزانش ز دست من برون کرد فلکافسوس که بس گران به دست آمده بود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بر عید رخت دلم چو پیروز نبوداز عید دل سوخته جز سوز نبودگویند که چون گذشت روز عیدتای بیخبران چو عید خود روز نبود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل درخور صحبت دلافروز نبودزان بر من مستمند دلسوز نبودزان شب که برفت و گفت خوشباد شبتهرگز شب محنت مرا روز نبود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گل یک شبه شد هین که چو گستاخ شوددر پیش تو دسته دسته بر کاخ شودخیز ای گل نوشکفته درشو به چمنتا جامه دریده غنچه بر شاخ شود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هر کو نه به خدمت تو خرسند شودآفاق برو حبس و زمین بند شودوان را که به بندگی پذیری یک روزشب را به همه حال خداوند شود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آخر غم غور از دلم دور شودوین ماتم هجر دوستان سور شودلشکرکش گردون چو درآید به حملفرماندهٔ گیتی به نشابور شود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تسلیم چو بر حادثه پیروز شودهم حادثه یار و حیلهآموز شودهر سان که بود چو حالها گردانستروزی به شب آید و شبی روز شود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ آنرا که خرد مصلحتآموز شودکی در غم عید و بند نوروز شودعیدی شمرد که روز نوروز شودهر شب به عافیت بر او روز شود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با آنکه غم از دلم برون مینشوداز تلخی صبر دل زبون مینشودبا این همه غصه سخت جانی دارداین دیده که از سرشک خون مینشود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بر عید رخت دلم چو پیروز نبوداز عید دل سوخته جز سوز نبودگویند که چون گذشت روز عیدتای بیخبران چو عید خود روز نبود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل درخور صحبت دلافروز نبودزان بر من مستمند دلسوز نبودزان شب که برفت و گفت خوشباد شبتهرگز شب محنت مرا روز نبود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گل یک شبه شد هین که چو گستاخ شوددر پیش تو دسته دسته بر کاخ شودخیز ای گل نوشکفته درشو به چمنتا جامه دریده غنچه بر شاخ شود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هر کو نه به خدمت تو خرسند شودآفاق برو حبس و زمین بند شودوان را که به بندگی پذیری یک روزشب را به همه حال خداوند شود✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿یک شب مه گردون به رخت مینگریدوز اشک ز دیده خون دل میباریدیک قطره از آن بر رخ زیبات چکیدوان خال بدان خوشی از آن گشت پدید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن روز که بنده خاک خدمت بوسیدبر خدمت تو هیچ سعادت نگزیدوامروز چو رنگ و رونق خویش ندیدابرام به خانه برد و امید برید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بیداد فلک پردهٔ رازم بدریدتیمار جهان امیدم از جان ببریدای دل پس ازین کنارهای گیر و بروکین کار مرا کنارهای نیست پدید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿زان پس که وصال روی در پرده کشیدواندوه فراق پرده بر من بدریدگفتم که مگر توانمش دید به خوابخود خواب همی به خواب نتوانم دید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در مستی اگر ببرد خوابم شایدمی دیده ببندد ارچه دل بگشایدبیدار ز مادران چو تو کم زایدبخت تو نیم که هیچ خوابم ناید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جان یک نفس از درد تو میناسایدوز دل نفسی بیتو همی برنایدیکبار دگر وصل تو درمیبایدوانگه پس از آن اگر نمانم شاید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿یک در فلک از امید من نگشایدیک کار من از زمانه میبرنایدجان میکاهد غم تو میافزایددر محنت من دگرچه میدرباید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ بس راه که پای همتم پیمایدتا مشکل یک راز فلک بگشایدبس روز سیه که از غلط پیش آیدتا از شب شک صبح یقینی زاید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿