✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دی قهر تو گفتی که اجل میزایدوامروز بقا به عدل میافزایدآن قهر جهانگیر چنان میبایستوان عدل جهاندار چنین میباید ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ زلف تو که در فتنه کنون میآیداز غارت جان و دل نمیآسایدوای از شب زلف تو که گر کار اینستبس روز قیامت که جهان آراید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر بنده ز آب میبترسد شایدمکتوب تو هم دلیریی ننمایدآخر دو سه خدمتم از آن سو آمدباید که یکی جواب از این سو آید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿تا رای تو از قدح به شمشیر آیدگرد سپهت برین فلک زیر آیدنصرت به زبان تیغ تیزت میگفتبا یار که از ملک بقا سیر آید ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿لایق به جان شاه جهانی بایدزین جمله دهی جملهستانی بایدزین طایفه امن آدمی ممکن نیستاینها همه گرگند شبانی باید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هم توسن چرخ زیر زین را شایدهم گوهر خورشید نگین را شایدتا ظن نبری که آن و این را شایدپیروز شه طغان تکین را شاید ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿وصل تو که از سنگ برون میآیددر کوکبهٔ خیال چون میآیدبا هجر همیگوید ازین رنگرزیمن میدانم که بوی خون میآید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿باری بنگر که چشم من چون گریدهر شب ز شب گذشته افزون گریداز چشم ستاره بار خون افشانمگر چشم بود ستاره را خون گرید ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با گل گفتم ابر چرا میگریدماتمزده نیست بر کجا میگریدگل گفت اگر راست همی باید گفتبر عمر من و عهد شما میگرید ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گفتم ز فراق یاسمن میگریداین ابر که زار بر چمن میگریدگل گفت به پای خویشتن برشکنمبر خندهٔ یک هفتهٔ من میگرید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿شد عمر و زمانه را جوادی نرسیدوز نامهٔ آرزو سوادی نرسیددستی که به دامن قناعت نزدیمدردا که به دامن مرادی نرسید✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گویی که میفکن دبه در پای شترتا من چو خران همی جهم بر آخرگر نه زندت صلاح قواد پسرمن بر ... این سخن زنم ... ی پر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای رای تو آفتاب و ای کلک تو تیروی چون تو جوان نبوده در عالم پیردانی همه علمها مگر غیب خدایداری همه چیزها مگر عیب و نظیر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هستم شب و روز و روز و شب در تدبیرتا خصم ترا چون کشم ای بدر منیرهان تا ز قصاص من نترسی که مراهم گردن تیغ هست و هم گردن تیر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿منصوریه هر گزت درآمد به ضمیرکاین به درت موکب میمون وزیرهین کو لب غنچه گو بیادست ببوسکو دست چنار گو بیا دست بگیر ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای چرخ نفور از جفای تو نفیروی بخت جوان فغان از این عالم پیرای عمر گریزان ز توام نیست گزیروی دست اجل ز دست غم دستم گیر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دل هم از ابتدا دل از جان برگیروانگه به فراغت پی آن دلبر گیریا نی مزن این حلقه و راه اندر گیروین هم به مزاج آن صد دیگر گیر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از دست تو بنده داستانی شده گیروز مهر نشانهٔ جهانی شده گیردل رفت و نماند جان و تن بر خطرستمن ماندم و عشق و نیم جانی شده گیر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جز بنده رفیق و عاشق و یار مگیرغمخوار توام عمر مرا خوار مگیردر کار تو کارم ار به جان یابد دستتو پای به کار برمنه کار مگیر✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از آرزوی خیال تو روز درازدر بند شبم با دل پر درد و نیازوز بیخوابی همه شب ای شمع طرازمیگویم کی بود که روز آید باز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دست تو در جفا چو زلف تو درازوی بیسببی گرفته پای از من بازدی دست زاستین برون کرده به عهدوامروز کشیده پای در دامن ناز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن شد که من از عشق تو شبهای درازبا مه گله کردمی و با پروین رازجستم ز تو چون کبوتر از چنگل بازرفتم نه چنان که دیگرم بینی باز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿زان شب که به روز بردهام با تو به نازروز و شبم از غمت سیاهست و درازبس روز چنین بیتو به سر خواهم بردتا با تو شبی چنان به روز آرم باز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل شادی روز وصلت ای شمع طرازبا صد شب هجر بیش گفتست به رازتا خود پس از این زان همه شبهای درازبا روز وصال بیغمی گوید باز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر در طلب صحبتم ای شمع طرازدوش آبله کرد پایت از راه درازامشب بر من بیای تا بانگ نمازچون آبله بردست همی باش به ناز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دل بخریدی دم آن شمع طرازوی دیده حدیث گریه کردی آغازای عشق کهن ناشده نو کردی دستوی محنت ناگذشته آوردی باز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گرمابه به کام انوری بود امروزکانجا صنمی چو مشتری بود امروزگویند به گرمابه همین دیو بودما دیو ندیدیم پری بود امروز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن دل که تو دیدهای فکارست هنوزوز عشق تو با نالهٔ زارست هنوزوان آتش دل بر سر کارست هنوزوان آب دو دیده برقرارست هنوز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿نایی بر من به خانهای شورانگیزوانگه که بیایی به هزاران پرهیزچون بنشینی خوی بدت گوید خیزناآمده بهتری تو چون دولت تیز ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ بازار قبول گل چو شد خوش خوش تیزگفتم که به باغ در شو ای دلبر خیزگل گفت که آب قدمش خیره مریزما دست گلابگر گرفتیم و گریز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای ماه ز سودای تو در آتش تیزچون سوخته گشتم آبرویم بمریزچون چرخ ستیزهروی با من مستیزمن در تو گریختم تو از من مگریز✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿پیروزشه ای خورده سپهر از تو هراسهر ساعت و بس کرده زمینبوس و سپاسزیرا که کنی به خنجر چون الماساز هفت فلک به یک زمان چارده طاس✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿پیروزشه ای خورده سپهر از تو هراسهر ساعت و بس کرده زمینبوس و سپاسزیرا که کنی به خنجر چون الماساز هفت فلک به یک زمان چارده طاس ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ماییم درین گنبد دیرینه اساسجویندهٔ رخنهای چو مور اندر طاسآگاه نه از منزل امید و هراسسرگشته و چشم بسته چون گاو خراس✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در منزل دل غم تو میآید و بسدر سکنهٔ جان غم تو میباید و بستا صبح جمال فتنهزای تو دمیدگویی که ز شب غم تو میزاید و بس✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿روزی که کنم هجر ترا بر دل خوشگویم چه کنم تن زنم اندر آتشچون راست که در پای کشم دامن صبرعشق تو گریبان دلم گیرد و کش✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ماییم و دو شیشکک می روشن و خوشیک حوضک نقل و یک تنورک آتشباقلیککی و نانکی پنج از ششگر فرمایی جمال ده بیترکش✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چون بندگی شهت نمیآید خوشبا ملک چو آب و دولت چون آتشبرخیز و بسیج آن جهان کن خوش خوشاینجا علف گلخن دوزخ بمکش ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دل تو برو به نزد جانان میباشساعت ساعت منتظر جان میباشای تن تو بیا ندیم هجران میباشجان میکن و خون میخور و خندان میباش✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای ماه رکاب خسرو گردون رخشوی ملکستان سکندر گیتیبخشدر ملک خدای ملک چون بلخ تو نیستبرگرد و به بنده بخش ویرانهٔ وخش ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿