انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 68 از 107:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دی قهر تو گفتی که اجل می‌زاید
وامروز بقا به عدل می‌افزاید

آن قهر جهانگیر چنان می‌بایست
وان عدل جهان‌دار چنین می‌باید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


زلف تو که در فتنه کنون می‌آید
از غارت جان و دل نمی‌آساید

وای از شب زلف تو که گر کار اینست
بس روز قیامت که جهان آراید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر بنده ز آب می‌بترسد شاید
مکتوب تو هم دلیریی ننماید

آخر دو سه خدمتم از آن سو آمد
باید که یکی جواب از این سو آید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

تا رای تو از قدح به شمشیر آید
گرد سپهت برین فلک زیر آید

نصرت به زبان تیغ تیزت می‌گفت
با یار که از ملک بقا سیر آید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

لایق به جان شاه جهانی باید
زین جمله دهی جمله‌ستانی باید

زین طایفه امن آدمی ممکن نیست
اینها همه گرگند شبانی باید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هم توسن چرخ زیر زین را شاید
هم گوهر خورشید نگین را شاید

تا ظن نبری که آن و این را شاید
پیروز شه طغان تکین را شاید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

وصل تو که از سنگ برون می‌آید
در کوکبهٔ خیال چون می‌آید

با هجر همی‌گوید ازین رنگرزی
من می‌دانم که بوی خون می‌آید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

باری بنگر که چشم من چون گرید
هر شب ز شب گذشته افزون گرید

از چشم ستاره بار خون افشانم
گر چشم بود ستاره را خون گرید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با گل گفتم ابر چرا می‌گرید
ماتم‌زده نیست بر کجا می‌گرید

گل گفت اگر راست همی باید گفت
بر عمر من و عهد شما می‌گرید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گفتم ز فراق یاسمن می‌گرید
این ابر که زار بر چمن می‌گرید

گل گفت به پای خویشتن برشکنم
بر خندهٔ یک هفتهٔ من می‌گرید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شد عمر و زمانه را جوادی نرسید
وز نامهٔ آرزو سوادی نرسید

دستی که به دامن قناعت نزدیم
دردا که به دامن مرادی نرسید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گویی که میفکن دبه در پای شتر
تا من چو خران همی جهم بر آخر

گر نه زندت صلاح قواد پسر
من بر ... این سخن زنم ... ی پر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای رای تو آفتاب و ای کلک تو تیر
وی چون تو جوان نبوده در عالم پیر

دانی همه علمها مگر غیب خدای
داری همه چیزها مگر عیب و نظیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هستم شب و روز و روز و شب در تدبیر
تا خصم ترا چون کشم ای بدر منیر

هان تا ز قصاص من نترسی که مرا
هم گردن تیغ هست و هم گردن تیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

منصوریه هر گزت درآمد به ضمیر
کاین به درت موکب میمون وزیر

هین کو لب غنچه گو بیادست ببوس
کو دست چنار گو بیا دست بگیر


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای چرخ نفور از جفای تو نفیر
وی بخت جوان فغان از این عالم پیر

ای عمر گریزان ز توام نیست گزیر
وی دست اجل ز دست غم دستم گیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل هم از ابتدا دل از جان برگیر
وانگه به فراغت پی آن دلبر گیر

یا نی مزن این حلقه و راه اندر گیر
وین هم به مزاج آن صد دیگر گیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از دست تو بنده داستانی شده گیر
وز مهر نشانهٔ جهانی شده گیر

دل رفت و نماند جان و تن بر خطرست
من ماندم و عشق و نیم جانی شده گیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

جز بنده رفیق و عاشق و یار مگیر
غمخوار توام عمر مرا خوار مگیر

در کار تو کارم ار به جان یابد دست
تو پای به کار برمنه کار مگیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از آرزوی خیال تو روز دراز
در بند شبم با دل پر درد و نیاز

وز بی‌خوابی همه شب ای شمع طراز
می‌گویم کی بود که روز آید باز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دست تو در جفا چو زلف تو دراز
وی بی‌سببی گرفته پای از من باز

دی دست زاستین برون کرده به عهد
وامروز کشیده پای در دامن ناز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن شد که من از عشق تو شبهای دراز
با مه گله کردمی و با پروین راز

جستم ز تو چون کبوتر از چنگل باز
رفتم نه چنان که دیگرم بینی باز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زان شب که به روز برده‌ام با تو به ناز
روز و شبم از غمت سیاهست و دراز

بس روز چنین بی‌تو به سر خواهم برد
تا با تو شبی چنان به روز آرم باز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دل شادی روز وصلت ای شمع طراز
با صد شب هجر بیش گفتست به راز

تا خود پس از این زان همه شبهای دراز
با روز وصال بی‌غمی گوید باز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر در طلب صحبتم ای شمع طراز
دوش آبله کرد پایت از راه دراز

امشب بر من بیای تا بانگ نماز
چون آبله بردست همی باش به ناز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل بخریدی دم آن شمع طراز
وی دیده حدیث گریه کردی آغاز

ای عشق کهن ناشده نو کردی دست
وی محنت ناگذشته آوردی باز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گرمابه به کام انوری بود امروز
کانجا صنمی چو مشتری بود امروز

گویند به گرمابه همین دیو بود
ما دیو ندیدیم پری بود امروز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن دل که تو دیده‌ای فکارست هنوز
وز عشق تو با نالهٔ زارست هنوز

وان آتش دل بر سر کارست هنوز
وان آب دو دیده برقرارست هنوز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

نایی بر من به خانه‌ای شورانگیز
وانگه که بیایی به هزاران پرهیز

چون بنشینی خوی بدت گوید خیز
ناآمده بهتری تو چون دولت تیز


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


بازار قبول گل چو شد خوش خوش تیز
گفتم که به باغ در شو ای دلبر خیز

گل گفت که آب قدمش خیره مریز
ما دست گلابگر گرفتیم و گریز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای ماه ز سودای تو در آتش تیز
چون سوخته گشتم آبرویم بمریز

چون چرخ ستیزه‌روی با من مستیز
من در تو گریختم تو از من مگریز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

پیروزشه ای خورده سپهر از تو هراس
هر ساعت و بس کرده زمین‌بوس و سپاس

زیرا که کنی به خنجر چون الماس
از هفت فلک به یک زمان چارده طاس

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

پیروزشه ای خورده سپهر از تو هراس
هر ساعت و بس کرده زمین‌بوس و سپاس

زیرا که کنی به خنجر چون الماس
از هفت فلک به یک زمان چارده طاس


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ماییم درین گنبد دیرینه اساس
جویندهٔ رخنه‌ای چو مور اندر طاس

آگاه نه از منزل امید و هراس
سرگشته و چشم بسته چون گاو خراس

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در منزل دل غم تو می‌آید و بس
در سکنهٔ جان غم تو می‌باید و بس

تا صبح جمال فتنه‌زای تو دمید
گویی که ز شب غم تو می‌زاید و بس

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

روزی که کنم هجر ترا بر دل خوش
گویم چه کنم تن زنم اندر آتش

چون راست که در پای کشم دامن صبر
عشق تو گریبان دلم گیرد و کش

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ماییم و دو شیشکک می روشن و خوش
یک حوضک نقل و یک تنورک آتش

باقلیککی و نانکی پنج از شش
گر فرمایی جمال ده بی‌ترکش

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون بندگی شهت نمی‌آید خوش
با ملک چو آب و دولت چون آتش

برخیز و بسیج آن جهان کن خوش خوش
اینجا علف گلخن دوزخ بمکش


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل تو برو به نزد جانان می‌باش
ساعت ساعت منتظر جان می‌باش

ای تن تو بیا ندیم هجران می‌باش
جان می‌کن و خون می‌خور و خندان می‌باش

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای ماه رکاب خسرو گردون رخش
وی ملک‌ستان سکندر گیتی‌بخش

در ملک خدای ملک چون بلخ تو نیست
برگرد و به بنده بخش ویرانهٔ وخش


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 68 از 107:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA