انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 74 از 107:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای سایهٔ آنک ملک او هست قدیم
تا چند از این ملک چو گوزی بدونیم

یک رویه کن این کار که سهلست و سلیم
ملکست نه بازیچه، والملک عقیم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شکر ایزد را که خسرو هفت اقلیم
آن شاه مبارک قدم آن ذات کریم

از آتش فتنه بر کران شد چو خلیل
وز آب خطر به ساحل آمد چو کلیم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در موج خطر مرفهی همچو کلیم
وز آتش فتنه شاد چون ابراهیم

ای مفخر آنکه ماه کردی به دو نیم
معصومان را از آتش و آب چه بیم


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون پای همی تحفه برد هر جایم
وز پای به پای آمدنی می‌آیم

دستم شکند فلک من این را شایم
آری چو گزیز نیست باری پایم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای عشق در آفاق بسی تاختیم
تا از دل و دلدار برانداختیم

آخر حق صحبتی که با تست مرا
بشناس و همان گیر که نشناختیم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دی یک دو قدح شراب صافی خوردیم
با همنفسی شبی به روز آوردیم

امروز چنان شد که به ناچار دو دست
در گردن درد و رنج و هجران کردیم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

سبحان‌الله غمی به پایان نبریم
الا که ازو در دگری می‌نگریم

آن شد که ستاره می‌شمردیم به روز
اکنون همه روز و شب نفس می‌شمریم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با گل گفتم چون به چمن برگذریم
چون از همه باغ آرزوی تو بریم

گل گفت مرا چو نیک درمی‌نگریم
از روی بقا برابر یکدگریم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

اندیشهٔ انتقام چون جزم کنیم
قهر همه دشمنان به یک عزم کنیم

با چرخ چو با آتسز اگر رزم کنیم
گردن به سم اسب چو خوارزم کنیم

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل چو غم نوت دهد چرخ کهن
چون کار ندیدگان مشو بی‌سر و بن

یا عشوهٔ کودکانه می‌خر به سخن
یا تن زن و عاقلانه صبری می‌کن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ماییم و صراحی و شراب روشن
مرغی دو و نان چند و زیشان دو سه تن

وز میوه و ریحان قدری سیب و سمن
برخیز و بیا چنانک دی نزد تو من

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

باغیست چو نوبهار از رنگ خزان
عیشی که به عمرها توان گفت از آن

یاران همه انگشت زنان گرد رزان
من در غم تو نشسته انگشت‌گزان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل مگذار عمر چون بی‌خبران
ایمن منشین ز روزگار گذران

تو طاق نه‌ای با تو همان خواهد کرد
ایام که کرد و می‌کند با دگران

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شخصی دارم زنده به جان دگران
عمری به هزار درد و محنت گذران

جان بر لب و دل بر اثر او نگران
دور از لب و دندان شما بی‌خبران

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای ساخته گشته از تو کار دگران
من یار غم تو و تو یار دگران

من کرده کنار پر ز خون دیده
از بهر تو و تو در کنار دگران

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زلفت به رسنهاش برآورد کشان
هر جان و دلی که داشت در شهر نشان

زان پیش که دستار نگه نتوان داشت
ورز دو سه در زیر کلاهش بنشان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون روی حیل نبود پایاب جهان
یکباره ورق بشستم از تاب جهان

گفتم چو مقیم نیست اسباب جهان
خاکش بر سر که خوش خورد آب جهان

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آیا گهر وصل تو یارم سفتن
راه تو امیدوار یارم رفتن

می‌روشن و حجره خالی و موسم گل
ای گلبن نو شکفته یارم گفتن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل چو نمی‌نهد سپهرت گردن
نتوان به خروش و زور بخت آوردن

بر من چه بود جز که به کف خون خوردن
دیگر چه کنم دلا چه دانم کردن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زرق است جهان تو زرق کن از هر فن
که می‌خور و که می‌کن و لوتی می‌زن

خوش خور تو جهان و یاد می‌آر از من
تا روزی چند جمله را سر کن زن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زرق است جهان تو زرق کن از هر فن
که می‌خور و که می‌کن و لوتی می‌زن

خوش خور تو جهان و یاد می‌آر از من
تا روزی چند جمله را سر کن زن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زین جور اگر گذر توان کرد بکن
در حال من ار نظر توان کرد بکن

با بنده ز روی مردمی آشتی‌ای
یکبار دگر اگر توان کرد بکن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل ز سر نهاد پرواز مکن
فرجام نگر حدیث آغاز مکن

خاک از سر این راز نهان باز مکن
خود را و مرا در سر این راز مکن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

جانا لبم از شراب غم خشک مکن
چشمم ز سرشک هیچ دم خشک مکن

در عشق گران رکاب صبری داری
زنهار نمد زین ستم خشک مکن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هستم ز تو دلشکسته‌ای عهد شکن
وز دوستی تو با جهانی دشمن

گیرم نبود دست من و دامن تو
بتوان کردن دست من و دامن من

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

می‌سوز تو خرمن شکیبایی من
تا می‌نهم از غم تو خرمن خرمن

دامن به حدیث درد من باز مزن
من دانم و اشک لعل دامن دامن

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در دام غم تو بسته‌ای هست چو من
وز جور تو دل‌شکسته‌ای هست چو من

برخاستگان عشق تو بسیارند
در عهد وفا نشسته‌ای هست چو من

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای گنده دهان چو شیر و چون گرگ حرون
چون خرس کریه شخص و چون خوک نگون

چون بوزنه سخره و چو کفتار زبون
چون گربه دهن دریده و چون سگ دون

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چشمم ز همه جهان فرازست اکنون
وین دیده به دیدار تو بازست اکنون

گفتار همه جهان مجازست اکنون
ما را به جمال تو نیازست اکنون

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


بوطالب نعمت ای همه دولت و دین
در خود نگر و جمله جهان نیک ببین

کز همت و جود آفتابی و سحاب
وز رفعت و حلم آسمانی و زمین

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شاها ز خزانهٔ تو ریحان و سمین
دارند نهان ذخیره درهای ثمین

کو زر که همین بر سر گنج است و همان
کو سر که همان از در تیغست و همین

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شاهان ممالک تو مودود و معین
دارند خزانها نهان در ثمین

گوهر که همین بر سر گنجست و همین
باهر که همان از در تیغست و همین

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گفتی چه شود کار فراقت یک‌سو
چون اشک چو شمع گرم باشم بی‌تو

آن روز ز روبهای اشکت به کجا
وان گرم سریهای چو اشکت پس کو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن ماه که ماه نو سزد یارهٔ او
خورشید می نشاط نظارهٔ او

چون گیرد عکس از لب می‌خوارهٔ او
سر برزند از مشرق رخسارهٔ او

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای راحت آن نفس که جان زد با تو
یک داو دلم در دو جهان زد با تو

هجر تو چنین است اگر وصل بود
یارب که چو عیشها توان زد با تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

رفتم چو نماند هیچ آبم بر تو
در چشم تو خوارتر ز خاک در تو

با این همه روز و شب بر آتش باشم
زان بیم که باد بگذرد بر سر تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دستی نه که گستاخ بکوبد در تو
پایی نه که آزاد بپوید بر تو

با ناز تو هر سری ندارد سر تو
دانی که کشد بار ترا هم خر تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر هیچ سعادتم رساند بر تو
جان پیش کشم مباش گو در خور تو

گاهی چو زمین بوسه دهم بر پایت
گاهی چو فلک گردم گرد سر تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دل هرچه ز بد دید پسندید از تو
وز جمله جهان برید و نبرید از تو

گفتی که نبیند دلت از من غم هجر
دیدی که به عاقبت همان دید از تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

آن صبر که حامی منست از غم تو
مویی نبرد ز عهد نامحکم تو

وین وصل که قبله‌ایست در عالم عشق
از گمشدگان یکیست در عالم تو

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 74 از 107:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA