✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دورم ز قرار و خواب از دوری تووز پرده برون شدم به مستوری توگویی که کراست برگ مهجوری منانگشت به خود کشم به دستوری تو✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جان درد تو یادگار دارد بیتواندوه تو در کنار دارد بیتوبا این همه من ز جان به جان آمدهامجان در تن من چه کار دارد بیتو✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دست تو که جود در سجود آید ازوسرمایهٔ نزهت وجود آید ازودستارچهای که یک دمش خدمت کردتا نیست نگشت بوی عود آید ازو✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آن بت که به دست غم گرفتارم ازووز دست همی درگذرد کارم ازوبیزار شدست از من و من زارم ازودل نی و هزار درد دل دارم ازو✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿کسری که کمان عدل او کرد به زهحاتم که ز کان به جود بگشاد گرهرستم که به گرز خود کردی چو زرهپیروز شه از هرسه درین هریک به✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿چون باز کنی ز زلف پرتاب گرهاحسنت کند چرخ و فلک گوید زهبر چشم جهانیان نگارا که و مههر روز نکوتری و هر ساعت به✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای نحس چو مریخ و زحل بیگه و گاهچون زهره غرو چو مشتری غره به جاهچون تیر منافق نه سفید و نه سیاهغماز چو آفتاب و نمام چو ماه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با روز رخ تو گرچه ای روت چو ماهاز روز و شب جهان نبودم آگاهبنمود چو چشم بد فروبست این راهشبهای فراق تو مرا روز سیاه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از بهر هلال عید آن مه ناگاهبر بام دوید و هر طرف کرد نگاههرکس که بدید گفت سبحاناللهخورشید برآمدست و میجوید ماه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با من به سخن درآمد امروز پگاهآن لاغری که دارمش از پی راهگفتا که طمع نیست مرا باری جوچندان که ببویم ای مسلمانان کاه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بر من در محنت و بلا باز مخواهدرد من دل دادهٔ جان باز مخواهجانی که به عاریت دو دم یافتهامچندانک دمی بینمت آن باز مخواه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای امر تو ملک را عنان بگرفتهفتراک تو دست آسمان بگرفتهروزی بینی سپاه تازندهٔ توپیروز شد و ملک جهان بگرفته✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای لشکر تو روی زمین بگرفتهنام تو دیار کفر و دین بگرفتهروزی به بهانهٔ شکاری بینیاز روم کمین کرده و چین بگرفته✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دی طوف چمن کرده سه چاری خوردهآهنگ حزین و پرده حزان کردهاو چون گل و سرو و گرد او عاشقوارگل جامه دریده سرو حال آورده✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿آیا که مرا تو دست گیری یا نهفریادرسی در این اسیری یا نهگفتی که ترا به بندگی بپذیرمخدمت کردم اگر پذیری یا نه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در راه فرید کاتب فرزانهبگشاد شبی در تناسل خانهآورده به صحرای جهان مردانهخوارزمیکی باره و دندانه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای فتنهٔ روزگار شبپوش منهو ابدالان را غاشیه بر دوش منهزلفی که هزار جان ازو در خطرستاز چشم بدان بترس و برگوش منه✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿مریخ به خنجر تو جوید فتویناهید به ساغر تو پوید ماویزانست که میکند به عید اضحیاز بهر ترا آن حمل این ثور فدی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿پایی که مرا نزد تو بد راهنمایدستی که بدان خواستمت من ز خدایآن پای مرا چنین بیفکند از دستوآن دست مرا چنین درآورد ز پای✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در مرتبه از سپهر پیش آمدهایوز آدم در وجود بیش آمدهاینشکفت که سلطان لقبت داد ملکتو خود ملک از مادر خویش آمدهای✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿بر چرخ همیشه همعنان راندهایبر ماه غبار موکب افشاندهایآدم پدر منست و زو فخرم نیستاز تست که تو برادرم خواندهای✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿زان شب که نشستیم به هم با طربیکردیم فراق را به وصلت ادبیبس روز که برخاستهام با تک و تازدر آرزوی چنان نشستی و شبی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿عمزاد و عمزاد خریدند بریعمزادگکی قدیمشان اندر پیاینک چو دو نوبهار بین با یک دیعمزاد همی رود دو عمزاد ز پی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دوش ارنه وقارت به زمین پیوستیفریاد و دعایت به زمین کی بستیور حلم تو بر دامن او ننشستیاز زلزلهٔ سقف آسمان بشکستی ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دوش از سر درد نیستی در مستیگفتم فلکا نیست شدم گر هستیگفت این چه علی لاست که بر ما بستیبوطالب نعمه بر زبان ران رستی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر دل پی یار گیردی نیکستییا دامن کار گیردی نیکستیچون عمر همی دهد قرار همه کارگر عمر قرار گیردی نیکستی ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر شعر در مراد میبگشادییا کار کسی به شعر نوری دادیآخر به سه چار خدمتم صدر جهاناز ملک چنان یک صله بفرستادی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دل تو بسی که از غمش خون خوردیچندین مخروش و باش تا چون کردیآری شب عشق دیر بازست و سیاهلیکن تو سپید کار زود آوردی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با دل گفتم گرد بلا میگردیمغرور شدی به صبر و پی گم کردیمن نیز بدان رسن فروچاه شدمدیدی که تو خوردی و مرا آزردی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿در کفر گریزم ار تو ایمان گردیبا درد بسازم ار تو درمان گردیچون از سر این حدیث برخاست دلمدل برکنم از توگر مثل جان گردی ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دی در چمن آن زمان که طوفی کردیبا گل گفتم کز آن شرابی خوردیگل گفت که سهل بود گفتم که بروچون جامه دریدی ز چه رنگ آوردی ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جانا بر نور شمع دود آوردییعنی که خط ارچه خوش نبود آوردیگر آتش آه ماست دیرت بگرفتور خط به خون ماست زود آوردی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دیروز که در سرای عالی بودیرمزی گفتی اشارتی فرمودیگر هست بده ورنه در آن بند مباشانگار که از من این سخن نشنودی ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گر همت من دل به جهان برنهدیطبعم به ذخیره گنج گوهر نهدیور بخت بگویم قدم اندر نهدیجود کف من جهان دیگر نهدی✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿هر شب بت من به وقت باد سحریدل باز فرستدم به صاحب خبریدل با همه بیرحمی و بیدادگریآید بر من نشیند و زارگری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿کویی که درو مست و بهش درگذریزنهار به خاک او به حرمت نگرینیکو نبود که از سر بیخبریتو زلف بتان و چشم شاهان سپری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای شب چو ز نالهای من بیخبریبر خیره کنون چند کنم نوحهگریای روز سپید وقت نامد که مرااز صحبت این شب سیه باز خری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دل سیر نگرددت ز بیدادگریچشم آب نگیردت چو در من نگریاین طرفه که دوستتر ز جانت دارمبا آنکه ز صدهزار دشمن بتری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿با دلبرم از زبان باد سحریگل گفت نیایی به چمن درنگریگفت آیم اگر تو جامه بر خود ندریچون رنگ آری به خنده بیرون نبری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای دل بنشین به عافیت کو داریتا باز نیفکنی مرا در کاریاز تلخی عیش اگر ترا سیری نیستمن سیر شدم ز جان شیرین باری✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿