انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 76 از 107:  « پیشین  1  ...  75  76  77  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

مسعود قزل مست نه‌ای هشیاری
یک دم چه بود که مطربی بگذاری

زر بستانی ازارکی برداری
ما را گل و باقلی و ریواس آری

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


گفتی که به هر قطعه مرا هر باری
از خواجه به تازگی برآید کاری

دوران شماست ای برادر آری
ما را به سه چار و پنج خدمت داری

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل به غم عشق بدین دشواری
آسان آسان پرده مگر برداری

ور هست وگر نیست به کامت باری
آن دم که به کام دل یاری یاری

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

بر سنگ قناعت ار عیاری داری
از نیک و بد جهان کناری داری

ور با همه کس بهر خلافی که رود
در کار شوی دراز کاری داری

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در بنده به دیدهٔ دگر می‌نگری
با این همه خوش دلم چو درمی‌نگری

هر روز سپس ترست کارم با تو
در من نه به چشم پیشتر می‌نگری

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون چنگ خودم به عمری ار بنوازی
هم در ساعت پردهٔ خواری سازی

آن را که چو زیر کرد گویا غم تو
چون زیر گسسته‌اش برون اندازی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

چون صبح درآمد به جهان‌افروزی
معشوقه به گاه رفتن از دلسوزی

می‌گفت و گری که با من غم روزی
صبحا ز شفق چون شفقت ناموزی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

بر جان منت نیست دمی دلسوزی
بر وصل توام نیست شبی پیروزی

در عشق کسی بود بدین بد روزی
وای من مستمند هجران روزی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هرکو به مواظبت بخواند چیزی
با او به همه حال بماند چیزی

آخر پس از آن، از آن به چیزی برسد
چیزی نبود هر که نداند چیزی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای نوبت تو گذشته از چرخ بسی
بی‌نوبت تو مباد عالم نفسی

آوازهٔ نوبتت به هر کس برساد
لیکن مرساد از تو نوبت به کسی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

دی درویشی به راز با همنفسی
می‌گفت کریم در جهان مانده کسی

از گوشهٔ چرخ هاتفی گفت خموش
بوطالب نعمه را بقا باد بسی


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با دل گفتم که‌ای همه قلاشی
چونی و چگونه‌ای کجا می‌باشی

دل دیده پرآب کرد و گفتا که خموش
در خدمت خیل دختر جماشی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

تا چند ز جان مستمند اندیشی
تا کی ز جهان پر گزند اندیشی

آنچ از تو توان شدن همین کالبدست
یک مزبله‌گو مباش چند اندیشی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای پیش کفت جود فلک زراقی
ابنای ملوک مجلست را ساقی

من بنده ز پای می‌درآیم ز نیاز
دریاب که جز دمی ندارم باقی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای نسبت تو هم به نبی هم به علی
عمر ابدی بادت و عز ازلی

باقی به وجود تو پس از پانصد سال
هم گوهر مصطفی و هم نام علی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

کو آنکه ز غم دست به جایی زدمی
یا در طلب وصل تو رایی زدمی

بر حیله‌گری دسترسم نیز نماند
آن دولت شد که دست و پایی زدمی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر من ز فلک شکایت کنمی
هرچ او کندی جمله حکایت کنمی

افسوس که دست من بدو می‌نرسد
ورنه شر او جمله کفایت کنمی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر عقل عزیز را به فرمان شومی
ناریخته آبم از پی نان شومی

زین قصهٔ دیرباز چون البقره
هم با سر درس آل عمران شومی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

صدرا چو تو چشم آسمان بیند نی
خورشید به پایهٔ تو بنشنید نی

آنجا که تو دامن کرم افشانی
از خاک بجز ستاره کس چیند نی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شاها چو تو مادر زمان زاید نی
بخشد چو تو هیچ شاه و بخشاید نی

تا حشر چو تیغ و تازیانه‌ات پس از این
یک ملک‌ستان و ملک‌بخش آید نی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای چرخ جز آیت بلا خوانی نی
بر کس قلمی ز عافیت رانی نی

چیزی ندهی که باز نستانی نی
ای کوژ کبود خود جز این دانی نی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

در ملک چنین که وسعتش می‌دانی
با شعر چنین که روز و شب می‌خوانی

آبم بشد از شکایت بی‌نانی
کو مجدالدین بوالحسن عمرانی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای دل طمعم زان همه سرگردانی
نومیدی و درد بود و بی‌درمانی

این کار نه بر امید آن می‌کردم
باری تو که در میان کاری دانی


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای شاه گر آنچه می‌توانی نکنی
زین پس بجز از دریغ و آوخ نکنی

اندر رمهٔ خدای گرگ آمد گرگ
هیهات اگر توشان شبانی بکنی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای گل گهر ژاله چو در گوش کنی
وز سایهٔ ابر ترک شب‌پوش کنی

آن کت ز چمن پار برون کرد اینجاست
امسال چه خویشتن فراموش کنی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر در همه عمر یک نکویی بکنی
صد گونه جفا و زشت‌خویی بکنی

گویی که برغم تو چنین خواهم کرد
داری سر آنکه هرچه گویی بکنی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با بوعلی اب ارب هم بنشینی
شخصی شش جهتش زو بینی

گر دیده به دیدن رخش چار کنی
چندان که ازو بینی بینی بینی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

رو رو که تو یار چو منی کم بینی
وین پس همه مرد جلد محکم بینی

من با تو وفا کردم از آن غم دیدم
با اهل جفا وفا کنی غم بینی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هر روز به نویی ای بت سلسله‌موی
جای دگری به دوستی در تک و پوی

ماهی تو و ماه را چنین باشد خوی
هر روز به منزلی دگر دارد روی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

شب نیست دلا که از غمش خون نشوی
وز دیده به جای اشک بیرون نشوی

چون نیست امید آنکه بر گردد کار
ای دل پس کار خویشتن چون نشوی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گفتم که نثار جان کنم گر آیی
گفتا به رخم که باد می‌پیمایی

تو زنده به جان دگران می‌باشی
از کیسهٔ خویش چون فقع بگشایی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


چون دیده فرو ریخت به رخ بینایی
وز دل اثری نماند جز رسوایی

ای جان تو چه می‌کنی کرا می‌پایی
نیکو سر و کاریست تو درمی‌بایی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای محنت هجر بر دلم سرنایی
وی دولت وصل از درم درنایی

از بخت چو هیچ کار برمی‌ناید
ای جان ستیزه کار هم برنایی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

با دل گفتم گرد بلا می‌پویی
بنشین که نه مرد عشق آن مه‌رویی

دل گفت ز خواب دیر بیدار شدی
خر جست و رسن برد کنون می‌گویی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

صورت‌گر فطرت ننگارد چو تویی
دوران فلک برون نیارد چو تویی

هرچند همه جهان تو داری لیکن
ای صدر جهان جهان ندارد چو تویی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای نامتحرک حیوانی که تویی
ای خواجهٔ رایگان گرانی که تویی

ای قاعدهٔ قحط جهانی که تویی
ای آب دریغ کاهدانی که تویی

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

سپهر رفعت و کوه وقار و بحر سخا
علاء دین که سپهریست از سنا و علا

خلاصهٔ همه اولاد خاندان نظام
خلاصهٔ به حقیقت خلاصهٔ به سزا

نظام داد مقامات ملک را به سخن
چنانکه کار مقیمان خاک را به سخا

خدایگان وزیران که در مراتب قدر
برش سپهر بود چون بر سپهر سها

شکسته طاعت او قامت صبی و مسن
ببسته قدرت او گردن صباح و مسا

سخن ز سر قدر برکشد به جذب ضمیر
درو نه رنگ صواب آمده نه بوی خطا

ز باد صولت او خاک خواهد استعفا
ز تف هیبت او آب گیرد استسقا

نهد رضا و خلافش اساس کون و فساد
دهد عتاب و نوازش نشان خوف و رجا

اگر نه واسطهٔ عقد عالم او بودی
چه بود فایده در عقد آدم و حوا

زه ای رکاب ثبات ترا درنگ زمین
زه ای عنان سخای ترا شتاب صبا

به درگه تو فلک را گذر به پای ادب
به جانب تو قضا را نظر به عین رضا

به زیر سایهٔ عدل تو فتنها پنهان
به پیش دیدهٔ وهم تو رازها پیدا

نواهی تو ببندد همی گذار قدر
اوامر تو بتابد همی عنان قضا

تو اصل دادن و دادی چو حرف اصل کلام
تو اصل دانش و دینی چو صوت اصل صدا

ز رشک طبع تو دارد مزاج دریا تب
گمان مبر که ز موج است لرزه بر دریا

صدف که دم نزند دانی از چه خاصیت است
ز شرم نطق تو وز رشک لؤلؤی لالا

ز نور رای تو روشن شده است رای سپهر
وگرنه کی رودی آفتاب جز به عصا

تو آن کسی که ز باران فتح باب کفت
مزاج سنگ شود مستعد نشو و نما

تویی که گر سخطت ابر ژاله بار شود
اجل برون نتواند شدن ز موج فنا

به صد قران بنزاید یکی نتیجه چو تو
ز امتزاج چهار امهات و هفت آبا

به سعد و نحس فلک زان رضا دهند که او
به خدمت تو کمر بسته دارد از جوزا

تبارک‌الله از آن آب‌سیر آتش‌فعل
که با رکاب تو خاکست و با عنانت هوا

به شکل آب رود چون فرو شود به نشیب
به سیر باد رود چون برآید از بالا

زمردین سمش اندر وغا به قوت جذب
ز دیده مهرهٔ افعی برون کشد ز قفا

مگر به سایهٔ او برنشاندش تقدیر
وگرنه کی به غبارش رسد سوار ذکا

به دخل و خرج عیاری که نعلش انگیزد
کند ز صحرا کوه و کند ز که صحرا

زمانه سیری کامروزش ار برانگیزی
به عالمی بردت کاندرو بود فردا

بزرگوارا من بنده گرچه مدتهاست
که بازماندم از اقبال خدمت تو جدا

جدا نبود زمانی زبان من ز ثنات
چه باخواص و عوام و چه در خلا و ملا

به نعت هرکه سخن رانده‌ام فزون آمد
همم مدیح ز اندازه هم طمع ز عطا

مگر به مدح تو کز غایت کمال و بهات
چنانک خواست دلم خاطرم نکرد وفا

سخن ببست مرا اندرین قصیده ز عجز
همی چه گویم بس نیست این قصیده گوا

اگر به مدح و ثنا هرکسی ستوده شود
تو آن کسی که ستوده به تست مدح و ثنا

به ناسزا چه برم بیش ازین مدایح خویش
سزای مدح تویی وتراست مدح سزا

به شبه و شکل تو گر دیگران برون آیند
زمانه نیک شناسد زمرد از مینا

خدای داند کز خجلت تو با دل ریش
که تا به مقطع شعر آمدستم از مبدا

همی چه گفتم گفتم که زیره و کرمان
همی چه گفتم گفتم که بصره و خرما

همیشه تا که بود در بقای عالم کون
امید عاقبت اندر حساب بیم و بلا

حساب عمر تو در عافیت چنان بادا
که چون ابد ز کمیت برون شود احصا

به هرچه گویی قول تو بر زمانه روان
به هرچه خواهی حکم تو بر ستاره روا

بر استقامت حال تو بر بسیط زمین
بر آسمان کف کف الخضیب کرده دعا

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  ویرایش شده توسط: armita0096   
صفحه  صفحه 76 از 107:  « پیشین  1  ...  75  76  77  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA