انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 78 از 107:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


زیبا بود آن سخن که باشد
دیباچهٔ آفرین صاحب

صدرالوزراء مؤیدالملک
دست و دل و دیدهٔ مراتب

دریای کرم نمای صافی
خورشید فرح‌فزای صائب

ممدوح ائمه و سلاطین
مشهور مشارق و مغارب

معمور به حشتمش اقالیم
منصور به دولتش کتایب

چون باد صبا به خلق نیکو
چون ابر سخی به دست واهب

از خون مخالفان طاغی
وز مغز محاربان حارب

آلوده هژبر را براثن
اندوده عقاب را مخالب

مکشوف به کوشش و به بخشش
مشعوف به قادم و به ذاهب

در قبضهٔ علم او مهمات
در سایهٔ صدق او تجارب

یک عالم و صدهزار جاهل
یک صادق و صدهزار کاذب

عقل و نظرش سر مساعی
جود و کرمش در مواهب

در مسکن علم و عدل ساکن
بر مرکب قدر و جاه راکب

مجموع مکارم و معالی
قانون مفاخر و مناقب

ای هر ملکی ترا مخاطب
وی هر ملکی ترا مخاطب

نام تو چو آفتاب معروف
کام تو چو روزگار غالب

درگاه تو عام را مطامع
ایوان تو خاص را مکاسب

گردون به ستایش تو مایل
اختر به پرستش تو راغب

گفتار ترا ائمه عاشق
دیدار ترا ملوک طالب

منشور تو درج پر جواهر
ایوان تو چرخ پر کواکب

چون ماه ترا هزار منهی
چون تیر ترا هزار کاتب

چالاک‌تر از عصای موسی
فرخ قلمت گه مرب

ای جود ترا بحار خازن
وی حلم ترا جبال نایب

آزادهٔ دهر و صدر اسلام
با درد نوایب و مصایب

زنده است به تو که زنده کردی
ادرار جهانیان و راتب

روشن به تو گشت شغل گیتی
شارق ز تو گشت شمس غارب

تا هست علوم را مبادی
تا هست امور را عواقب

حکم تو همیشه باد باقی
عزم تو همیشه باد ثاقب

با چرخ کمال تو مشارک
با دهر جمال تو مصاحب

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



ای سخا را مسبب الاسباب
وی کرم را مفتح الابواب

آستان تو چرخ را معبد
بارگاه تو خلق را محراب

کف تو باب کان پر گوهر
در تو باب بحر بی‌پایاب

عنف تو در لب اجل خنده
لطف تو در شب امل مهتاب

صاحبا گرچه از پرستش تو
حرمت شیب یافتم به شباب

از حدیث و قدیم هست مرا
آستان مبارک تو مب

بارها عقل مر مرا می‌گفت
که از این بارگاه روی متاب

مایه گیرد صواب او ز خطا
گر درنگت شود بدل به شتاب

زود جنبش مباش همچو عنان
دیر آرام باش همچو رکاب

دوش با یار خویش می‌گفتم
سخنی دوست‌وار از هر باب

تا رسیدم بدین که عقل شریف
می‌نماید مرا طریق صواب

کرد در زیر لب تبسم و گفت
ای ترا نام در عنا و عذاب

نه سلام ترا ز بخت علیک
نه سؤال ترا ز بخت جواب

طیره‌ای گاه سلوت از اعدا
خجلی وقت دعوی از احباب

تو چو هر غافلی و بی‌خبری
تن ز دستی درین وثاق خراب

روز و شب محرم تو کلک و دوات
سال و مه مونس تو رحل و کتاب

نه ترا راحت بقا و حیات
نه ترا لذت طعام و شراب

رمضان آمد و همی سازند
کدخدایی سرا اولوالالباب

نزنی لاف خدمت اشراف
نکشی بار منت اصحاب

هم غریو تو چون غریو غریب
هم خروش تو چون خروش غراب

چون فلک بی‌قراری از غم و رنج
چون ملک بی‌نصیبی از خور و خواب

معده و حلق ناز و نعمت تو
طعمهٔ صعوه و گلوی عقاب

گرچه در بذل و جود بنماید
سایهٔ صاحب آفتاب و سحاب

گرچه بر خنگ همتش گیتی
هست بی‌وزن‌تر ز پر ذباب

گرچه اقبال او که دایم باد
از رخ ملک برگرفت نقاب

تشنگان حدود عالم را
در یکی جام کی کند سیراب

در سمرقند و در بخارا هست
قدری ملک و اندکی اسباب

دخل آن در میان خرج فراخ
دیو آزرم را بود چو شهاب

محرم من تویی مرا هم تو
بسر آن رسان ز بهر ثواب

بشنو این از ره حقیقت و صدق
مشنو این از ره حدیث و عتاب

یک مه از عشق خدمت صاحب
مکش از روی اضطراب نقاب

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای جهان عدل را انصاف تو مالک رقاب
دین حق را مجد و گردون شرف را آفتاب

دست عدلت خاک رابیرون کند از دست باد
پای قهرت بسپرد مر باد را در زیر آب

فکرتت همچون فلک دایم سبک دارد عنان
صولتت همچون زمین دایم گران دارد رکاب

پیش سیر حکم تو چون خاک باد اندر درنگ
پیش سنگ حلم تو چون باد خاک اندر شتاب

از بزرگی اوج گردون زیبدت سقف خیام
وز شگرفی جرم کیوان شایدت میخ طناب

رد و منعت حکم گردون راحنا بر کف نهد
در هر آن عزمی که تو نوک قلم کردی خضاب

کشتهٔ قهر ترا تقدیر ننماید نشور
چشمهٔ فضل ترا ایام ننماید سراب

دست عدلت گر بخواهد آشیان داند نهاد
کبک را در مخلب شاهین و منقار عقاب

در جهان مصلحت با احتساب عدل تو
قوت مستی همی بیرون توان کرد از شراب

ای ز استسلام انصاف تو جز بخت ترا
یک جهان را برده اندر سایهٔ عدل تو خواب

دشمنت را آب نی از خاکساری در جگر
لاجرم بر آتش حسرت جگر دارد کباب

همچو قارون در زمین پنهان کنی بدخواه را
گر به گردون برشود همچون دعای مستجاب

برضمیر خصم تو یاد تو همچون نان رود
کز اثیر اندر هوای تیره شب جرم شهاب

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ز اتفاق رای تو با صدر دین آسوده گشت
عالمی از اضطرار و امتی از اضطراب

در مذاق دهر هست از لطف تو طعم شکر
در دماغ چرخ هست از خوی تو بوی گلاب

شد قوی‌دل دولت و دین از وفاق هر دو آن
قوت دل زاید آری در طبیعت از جلاب

گر نبودی طبع تو دانش نماندی در جهان
ور نبودی دست او بخشش بماندی در نقاب

چرخ پیش همت تو همچوباطل پیش حق
فتنه پیش باس او همچون قصب در ماهتاب

تو ز بهر او همی خواهی بزرگی و شرف
او ز بهر خدمت تو زندگانی و شباب

گر برای او نباشد تو نخواهد صدر و قدر
ور برای تو نباشد او نخواهد جاه و آب

تا بپیوستست دست عهدتان با یکدگر
دست جور از دهر ببرید اینت پیوند صواب

گرچه استحقاق آن دارد که از سلطان وقت
هر حدیثی کو بگوید نزد او یابد جواب

هم به اقبال تو می‌یابد ز سلطان جهان
اسب و طوق و جامه و فرمان و القاب خطاب

گرچه گل بر بار چون بشگفت خود تازه بود
تازگیش آخر صبا می‌بخشد و تری سحاب

ای زبان راست‌گویت هم حدیث غیب صرف
وی خیال راست‌بینت همنشین وحی ناب

تا بود مقدور سعد و نحس گردون خیر و شر
تا بود مجبور سرد و گرم گیتی شیخ وشاب

پایهٔ قدرت مباد از گردش گردون فرود
عالم عمرت مباد از آفت گیتی خراب

عرض پاکت همچو ذات عقل ایمن از فساد
سال عمرت همچو دور چرخ بیرون از حساب

بدسگالت در دو گیتی در سقر باد و سفر
نیک‌خواهت در دو عالم در ثنا و در ثواب

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای از کمال حسن تو جزوی در آفتاب
خطت کشیده دائرهٔ شب بر آفتاب

زلف چو مشک ناب ترا بنده مشک ناب
روی چو آفتاب ترا چاکر آفتاب

آنجا که زلف تست همه یکسره شب است
وانجا که روی تست همه یکسر آفتاب

باغیست چهره تو که دارد ستاره‌بار
سرویست قامت تو که دارد بر آفتاب

بر ماه مشک داری و بر سرو بوستان
در لاله نوش داری و در عنبر آفتاب

گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست
کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب

از چهره آفتابی و از بوسه شکری
بس لایق است با شکرت همبر آفتاب

انگیختست حسن تو گل با مه تمام
وامیخته است لفظ تو با شکر آفتاب

گر نایب سپهر نشد زلف تو چرا
در حلقه ماه دارد و در چنبر آفتاب

خالیست بر رخ تو بنامیزد آنچنانک
خواهد همی به خوبی ازو زیور آفتاب

گویی که نوک خامهٔ دستور پادشاه
ناگه ز مشک شب نقطی زد بر آفتاب

مخدوم ملک‌پرور و صدر جهان که هست
در پیش بارگاهش خدمتگر آفتاب

فرزانه مجد دولت و دین کز برای فخر
داد ز رای روشن او رهبر آفتاب

عالی ابوالمعالی بن احمد آنکه اوست
از مخبر آسمانی و از منظر آفتاب

لشکرکشی که هستش لشکرگه آسمان
فرمان‌دهی که هستش فرمانبر آفتاب

بر طالع قویش دعاگوی مشتری
بر طلعت شهیش ثناگستر آفتاب

هر صبحدم بسوزد بهر بخور او
مشک سیاه شب را در مجمر آفتاب

کامل ز ذات اوست خردپرور آدمی
قاهر ز جود اوست گهرپرور آفتاب

بر منبری که خطبهٔ مدحش ادا کنند
بوسد ز فخر پایهٔ آن منبر آفتاب

زیبد زمانه را که کند بهر مدح او
خامه شهاب و نقش شب و دفتر آفتاب

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای صاحبی که دایم بر آسمان ملک
دارد ز رای روشن تو مفخر آفتاب

ای از محل چنانکه زهر آفریده جان
وی از شرف چنانکه زهر اختر آفتاب

آنجا برد که رای تو باشد دل آسمان
و آنجا نهد که پای تو باشد سر آفتاب

از گرد موکب تو کشد سرمه حور عین
وز ماه رایت تو کند افسر آفتاب

نام شب از صحیفهٔ ایام بسترد
از رای تو اجازت یابد گر آفتاب

بر عزم آنکه ریزد خون عدوی تو
هر روز بامداد کشد خنجر آفتاب

تا کیمیای خاک درت بر نیفکند
در صحن هیچ کان ننهد گوهر آفتاب

سیمرغ صبح را ندهد مژدهٔ صباح
تا نام تو نبندد بر شهپر آفتاب

چون تیغ نصرت تو برآرد سر از نیام
گویی همی برآید از خاور آفتاب

با بندگانت پای ندارند سرکشان
میرد سپاه شب چو کشد لشکر آفتاب

آنجا که رزم جویی و لشکرکشی به فتح
در بحر خون بتابد بی‌معبر آفتاب

از تف و تاب خنجر مردان لشکرت
در سر کشد به شکل زنان چادر آفتاب

ای آفتاب دولت عالیت بی‌زوال
وی در ضمیر روشن تو مضمر آفتاب

ای چاکری جاه ترا لایق آسمان
وی بندگی رای ترا در خور آفتاب

هر شعر آفتاب که نبود بر این نمط
خصمی کند هر آینه در محشر آفتاب

آیینه‌ای که جلوه‌گه روی تو بود
می‌زیبدش هر آینه خاکستر آفتاب

نشگفت اگر نویسد این شعر انوری
بر روی روزگار به آب زر آفتاب

تا نوبهار سبز بود و آسمان کبود
تا لاله سایه جوید و نیلوفر آفتاب

سر سبز باد ناصحت از دور آسمان
پژمرده لاله‌وار حسودت در آفتاب

در جشن آسمان‌وش تو ریخته به ناز
ساقی ماه روی تو در ساغر آفتاب

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای از رخت فکنده سپر ماه و آفتاب
طعنه زده جمال تو بر ماه و آفتاب

آنجا که راستیست ندارند در جمال
پیش رخ تو هیچ خطر ماه و آفتاب

بندند گر دهی تو اجازت چو بندگان
در خدمت رخ تو کمر ماه و آفتاب

از موی تو ربوده نشان مشک و غالیه
وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب

از ماه و آفتاب بهی تو که نیستند
با دو عقیق همچو شکر ماه و آفتاب

در صف نیکوان به مقام مفاخرت
خواهند از رخ تو نظر ماه و آفتاب

باشند با جمال تو حاضر به وقت لهو
در بزم شهریار بشر ماه و آفتاب

خاقان کمال دولت و دین آنکه بر فلک
از سهم او کنند حذر ماه و آفتاب

محمود صفدری که ز لطف و ز عنف او
گیرند بار نفع و ضرر ماه و آفتاب

بر خصم او کشیده سنان چرخ و روزگار
در پیش او گرفته سپر ماه و آفتاب

بفزود عز و دولت او ملک و جاه را
چونان که لون و طعم ثمر ماه و آفتاب

از شخص او نگشته جدا جاه و مفخرت
وز حکم او نکرده گذر ماه و آفتاب

بنموده در ولی و عدو و خلقش آن اثر
کاندر قصب نموده گهر ماه و آفتاب

آفاق را جمال ز جاه و جلال اوست
جاه و جمال اوست مگر ماه و آفتاب

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شاها نهند اگر تو اشارت کنی به فخر
بر خاک بارگاه تو سر ماه و آفتاب

تو ماه و آفتابی اگر در جبلت‌اند
محض سخا و عین هنر ماه و آفتاب

بی‌عزم و بی‌لقای تو در سرعت و ضیاء
ننهاده گام و نا زده بر ماه و آفتاب

اندر ظلال موکب میمون عزم تو
دارند شغل و پیشه سفر ماه و آفتاب

بر قمع دشمنان تو هر لحظه می‌کشند
لشکر به جایگاه دگر ماه و آفتاب

از کنج سعد هر شب و هر روز نزد تو
آرند تحفه فتح و ظفر ماه و آفتاب

تا مانده‌اند سخرهٔ فرمان ایزدی
در قبضهٔ قضا و قدر ماه و آفتاب

بادا نگون لوای بقای عدوی تو
چونان که در میان شمر ماه و آفتاب

از روی و رای تست شب و روز بر فلک
دیده بها و یافته فر ماه و آفتاب

از طارم سپهر به چشم مناصحت
در دولت تو کرده نظر ماه و آفتاب

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای زمان شهریاری روزگارت
تا قیامت شهریاری باد کارت

ای ترا پیروزی و شاهی مسلم
باد ببر پیروزی و شاهی قرارت

ای به جایی کاسمان منت پذیرد
گر دهی جایش کجا اندر جوارت

هرکجا رای تو شد راضی به کاری
جنبش گردون طفیل اختیارست

هر کجا عزم تو شد جنبان به فتحی
بر سر ره نصرت اندر انتظارت

خندهٔ خنجر ز فتح بی‌قیاست
نالهٔ دریا ز بذل بی‌شمارت

داغ طاعت بر سرین تا وحش و طیرت
مهر بیعت بر زبان تا مور و مارت

در مقام سمع و طاعت هر دو یکسان
شیر شادروان و شیر مرغزارت

حق و باطل را که پیدا کرد و پنهان
حزم پنهان و نفاذ آشکارت

دی و فردا را به هم پیش تو آرد
بر در امروز امر کامکارت

هر مرادی کاسمان در جیب دارد
بازیابی گر بجویی در کنارت

نقش مقدوری نیارد بست گردون
جز به استصواب رای هوشیارت

بر در کس عنکبوت جور هرگز
کی تند تا عدل باشد یار غارت

پردهٔ شب درگهت را پرده گشتی
گر اجازت یافتی از پرده‌دارت

بارهٔ در هم نیارد کرد گیتی
ثابت ارکان‌تر ز حزم استوارت

افعی پیچان نشد در صف هیجا
تیز دندان‌تر ز رمح خصم خوارت

از دل خارا نیامد هیچ آتش
فتنه‌سوزی را چو تیغ آبدارت

گنج را لاغر کند بذل سمینت
ملک را فربه کند کلک نزارت

کلک از دریا کمال خویش یابد
داند این معنی دل دریا عیارت

لازم دست چو دریای تو زان شد
کلک آبستن به در شاهوارت

تابش خورشید نتواند گرفتن
کشوری از ملک و جاه بی‌کنارت

چاوش اوهام نتواند رسیدن
تا کجا تا آخر صف روز بارت

در درون پره افتد از برون نی
شیرو و گاو آسمان روز شکارت

شهریارا بخت یارت باد نی نی
آنکه او یاری ندارد باد یارت

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


آخر ای خاک خراسان داد یزدانت نجات
از بلای غیرت خاک ره گرگانج و کات

در فراق خدمت گرد همایون موکبی
کاندر نعل از هلالست اسب را میخ از نبات

موکب صدر جهان پشت هدی روی ظفر
خواجهٔ دنیی ضیاء دین حق اکفی الکفاة

لاجرم بادت نسیمی یافت چون باد مسیح
لاجرم آبت مزاجی یافت چون آب حیات

آنکه گردون را برو ترجیح نتواند نهاد
عقل کل در هیچ معنی جز که در تقدیم ذات

داده کلک بی‌قرارش کار عالم را قرار
داده رای با ثباتش ملک دنیا را ثبات

هرچه در گیتی برو نام عطا افتد کفش
جمله را گفتست خذ جام و قلم را گفته هات

در غنایی خواهد افتاد از کفش گیتی چنانک
بر مساکین طرح باید کرد اموال زکات

ای ز شرم جاه تو سرگشته اوج اندر فلک
وی ز رشک دست تو نالنده موج اندر فرات

آمدی اندر هنر اقصی نهایات الکمال
چون محیط آسمان اعلی نهایات الجهات

از خداوندی جدا هرگز نبودستی چنانک
نفس موجود از وجود و ذات موصوف از صفات

بعد از آن والی که بنیاد وجود از جود اوست
بر خلایق چون تو والی کس نبودست از ولات

دست انصاف تو بر بدعت‌سرای روزگار
دست محمودست بر بتخانه‌های سومنات

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 78 از 107:  « پیشین  1  ...  77  78  79  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA