✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ای ترک می بیار که عیدست و بهمنستغایب مشو نه نوبت بازی و برزنستایام خز و خرگه گرمست و زین سببخرگاه آسمان همه در خز ادکنستخالی مدار خرمن آتش ز دود عودتا در چمن ز بیضهٔ کافور خرمنستآن عهد نیست آنکه ز الوان گل چمنگفتی که کارگاه حریر ملونستسلطان دی به لشکر صرصر جهان بکندبینی که جور لشکر دی چون جهان کنستدر خفیه گرنه عزم خروجست باغ راچون آبگیرها همه پر تیغ و جوشنستنفس نباتی ار به عزبخانه باز شدعیبش مکن که مادر بستان سترونستباد صبا که فحل بنات نبات بودمردم گیاه شد که نه مردست و نه زنستاز جوش نشو دیگ نما تا فرو نشستاز دود تیره بر سر گیتی نهنبنستدر باغ برکه رقص تموج نمیکندبیچاره برکه را چه دل رقص کردنستکز دست دی چو دشمن دستور مدتیستکز پای تا به سر همه دربند آهنستصدری که دایم از پی تفویض کسب ملکخاک درش ملوک جهان را نشیمنستآن پادشا نشان که ز تمکین کلک اوستهر پادشا که بر سر ملکی ممکنستآن کز نهیب تف سموم سیاستشخون در عروق فتنه ز خشکی چوروینستهر آیتی که آمده در شان کبریاستاندر میان ناصیهٔ او مبینستآن قبه قدر اوست که بر اوج سقف اوخورشید عنکبوت زوایاء روزنستوان قلعه جاه اوست که گویی سپهر و مهردر منجنیق برجش سنگ فلاخنستجبر رکاب امر و عنان نفاذ اوزان دام که در ریاضت گردون توسنستخورشید سرفکنده و مه خویشتن شناسمریخ نرم گردن و کیوان فروتنستآنجا که کر و فر شبیخون قهر اوستنصرت سلاحدار و نگهبان مکمنستکلکش چه قایلست که صاحبقران نطقیعنی که نفس ناطقه در جنبش الکنست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿صوت صریر معجزش از روی خاصیتدر قوت خیال چنان صورت افکنستکاکنون مزاج جذر اصم در محاوراتده گوش و ده زبان چو بنفشه است و سوسنستای صاحبی که نظم جهان را بساط توچون آفتاب و روز جهان را معینستدر شرع ملک آیت فرمان تست و بسنصی که بیتکلف برهان مبرهنستدر نسبت ممالک جاه تو ملک کوننه کاخ و هفت مشعله و چار گلخنستدر آستین دهر چه غث و سمین نهاددست قضا که آن نه ترا گرد دامنستاز جوف چرخ پر نشود دست همتتسیمرغ همت تو نه چو مرغان ارزنستآن ابر دست تست که خاشاک سیل اوتاریخ عهد آذر و نیسان و بهمنستبرداشت رسم موکب باران و کوس رعدوین مختصر نمونه کنون اشک و شیونستتنگست بر تو سکنهٔ گیتی ز کبریاتدر جنب کبریاء تو این خود چه مسکنستوین طرفهتر که هست بر اعدات نیز تنگپس چاه یوسف است اگر چاه بیژنستخود در جهان که با تو دو سر شد چو ریسمانکاکنون همه جهان نه برو چشم سوزنستترف عدو ترش نشود زانکه بخت اوگاویست نیک شیر ولیکن لگدزنستدشمن گریزگاه فنا زان به دست کردکاینجا بدیده بود که با جانش دشمنستصدرا مرا به قوت جاه تو خاطریستکاندر ازای فکرت او برق کودنستوانجا که در معانی مدحت بکاومشگویی جهازخانهٔ دریا و معدنستگویند مردمان که بدش هست و نیک هستآری نه سنگ و چوب همه لعل و چندنستدر بوستان گفتهٔ من گرچه جای جایبا سرو و یاسمین مثلا سیر و راسنستدر حیز زمانه شتر گربها بسیستگیتی نه یک طبیعت و گردون نه یک فنستبا این همه چو بنگری از شیوهای شعراکنون به اتفاق بهین شیوهٔ منستباری مراست شعر من، از هر صفت که هستگر نامرتبست و گر نامدونستکس دانم از اکابر گردنکشان نظمکورا صریح خون دو دیوان به گردنستناجلوهگاه عارض روزست و زلف شباین تیره گل که لازم این سبز گلشنستدور زمانه لازم عهد تو باد ازآنکازتست روز هرکه در این عهد روشنستوین آبگینه خانهٔ گردون که روز و شباز شعلهای آتش الوان مزینستبادا چراغوارهٔ فراش جاه توتا هیچ در فتیلهٔ خورشید روغنست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ روز عیش و طرب و بستانستروز بازار گل و ریحانستتودهٔ خاک عبیر آمیزستدامن باد عبیر افشانستوز ملاقات صبا روی غدیرراست چون آزدهٔ سوهانستلاله بر شاخ زمرد به مثلقدحی از شبه و مرجانستتا کشیده است صبا خنجر بیدروی گلزار پر از پیکانستفلک از هاله سپر ساخت مگربا چمنشان به جدل پیمانستمیل اطفال نبات از پی قوتسوی گردون به طبیعت زانستکه کنون ابر دهد روزیشانهر کرا نفس نباتی جانستباز در پردهٔ الوان بلبلمطرب بزمگه بستانستکز پی تهنیت نوروزیباغ را باد صبا مهمانستساعد شاخ ز مشاطهٔ طبعغرقه اندر گهر الوانستچهرهٔ باغ ز نقاش بهاربه نکویی چو نگارستانستابر آبستن دریست گرانوز گرانیش گهر ارزانستبه کف خواجهٔ ما ماند راستنی که آن دعوی و این برهانستمضمر اندر کف این دینارستمدغم اندر دل آن بارانستکثرت این سبب استغناستکثرت آن مدد طوفانستبذل آن گه به و دشوارستجود این دم به دم و آسانستگرچه پیدا نکنم کان کف کیستکس ندانم که برو پنهانستکف دستیست که بر نامهٔ رزقنام او تا به ابد عنوانستمجد دین بوالحسن عمرانیکه نظیر پسر عمرانستآنکه در معرکهٔ سحر بیانقلمش همچو عصا ثعبانستطول و عرض دلش از مکرمتستپود و تار کفش از احسانستچرخ با قدر بلندش داندکه برو اوج زحل تاوانستابر با دست جوادش داندکه برو نام سخا بهتانستنظرش مبدا صد اقبالستسخطش علت صد خذلانستناوک حادثهٔ گردون راسایهٔ حشمت او خفتانستدر اثر بهر مراعات ولیشخار عقرب چو گل میزانستبر فلک بهر مکافات عدوشزخمهٔ زهره شل کیوانستنفخ صورست صریر قلمشنفخ صوری نه که در قرآنستکان نشوری دهد آنرا که تنشبر سر کوی اجل قربانستوین حیاتی دهد آنرا که دلشکشتهٔ حادثهٔ دورانست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای تمامی که پس از ذات خدایجز کمال تو همه نقصانستتیر دیوان ترا مستوفیچرخ عمال ترا دیوانستزهره در مجلس تو خنیاگرماه بر درگه تو دربانستفتنه از امن تو در زنجیرستجور از عدل تو در زندانستبالله ار با سر انصاف شوینایب عدل تو نوشروانستکچو زو درگذری کل وجودجور عبدالملک مروانستشیر با باس تو بیچنگالستگرگ با عدل تو بیدندانستآن نه شیر است کنون روباهستوین نه گرگست کنون چوپانستهست جرمی که درو شیر فلکهمه پوشیده و او عریانستقلم تست که چون کلک قضاایمن از شبهت و از طغیانستاز پی خدمت تو گوی فلکنه به صورت به صفت چوگانستدر بر سایهٔ تو ذات عدوتنه به معنی به صور انسانستدر سرای امل از جود کفتسفره در سفره و خوان در خوانستزآتش غیرت خوان تو مقیمبر فلک ثور و حمل بریانستهرچه در مدح تو گویند رواستجز تو ، وانلمیزل و سبحانستشعر جز مدحت تو تزویرستشغل جز طاعت تو عصیانسترمزی از نطق تو صد تالیف استسطری از خط تو صد دیوانستپس مقالات من و مجلس توراست چون زیره و چون کرمانستوصف احسان تو خود کس نکندمن کیم ور به مثل حسانستمن چه دانم شرف و رتبت آنکعقل در ماهیتش حیرانستاز تو آن مایه بداند خردمکه ترا جز به تو نتوان دانستای جوادی که دل و دست تراصحن دریا و انامل کانستروز نوروز و می اندر خم و ماهمه هشیار، نه از حرمانستکس دگرباره درین دم نرسدپس بخور گرچه مه شعبانستبه خدای ار به حقیقت نگریمه شعبان و صفر یکسانستهمه بگذار کدامین گنه استکه فزون از کرم یزدانستتا که نه دایرهٔ گردون راحرکت گرد چهار ارکانستدر جهان خرم و آباد بزیزانکه آباد جهان ویرانستاز بد چار و نهت باد پناهآنکه بر چار و نهش فرمانستمدت عمر تو جاویدان بادتا ابد مدت جاویدانست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ بازآمد آنکه دولت و دین در پناه اوستدور سپهر بندهٔ درگاه جاه اوستمودود شه مؤید دین پهلوان شرقکامروز شرق و غرب جهان در پناه اوستگردون غبار پایهٔ تخت بلند اوخورشید عکس گوهر پر کلاه اوستسیر ستارگان فلک نیست در بروجبر گوشهای کنگرهٔ بارگاه اوستچشم مجاهدان ظفر نیست بر قدربر سمت ظل رایت و گرد سپاه اوستای بس همای بخت که پرواز میکنددر سایهای که بر عقب نیکخواه اوستهم سبز خنگ چرخ کمین بارگیر اوهم دستگاه بهر کهین دستگاه اوستبر آستان چرخ به منت قدم نهدگردی که مایه و مددش خاک راه اوستانصاف اگر گواه دوام است لاجرمانصاف او به دولت دایم گواه اوستروزش چنین که هست همیشه به کام بادکاین ایمنی نتیجهٔ روز پگاه اوستمنصور باد رایت نصرتفزای اوکاین عافیت ز نصرت تشویش کاه اوست✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ملک هم بر ملک قرار گرفتروزگار آخر اعتبارگرفتبیخ اقبال باز نشو نمودشاخ انصاف باز بار گرفتمدتی ملک در تزلزل بودعاقبت بر ملک قرار گرفتملک تاجبخش و تاج ملوککز یمین ملک در یسار گرفتآنچه ملکی به یک سوال بدادوانکه ملکی به یک سوار گرفتصبع تیغیش چو از نیام بتافتآفتاب آسمان حصار گرفتعکس بزمش چو بر سپهر افتادخانهٔ زهره زو نگار گرفترزم او را فلک تصور کردساحتش تیغ آبدار گرفتبزم او را زمانه یاد آوردفکرتش نقش نوبهار گرفتسایهٔ حلم بر زمین افکندگوهر خاک ازو وقار گرفتشعلهٔ باس بر اثیر کشیدگنبد چرخ ازو شرار گرفتملکا، خسروا، خداوندااین سه نام از تو افتخار گرفتنه به انگشت عد و حصر قضاچرخ جود ترا شمار گرفتنه به معیار جزو و کل قدربار حلم ترا عیار گرفتهمه عالم شعار عدل تو داشتملک عالم همان شعار گرفتپای ملک استوار اکنون گشتکه رکاب تو استوار گرفتروز چند از سر خطا بینیملک ازین خطه گر کنار گرفتسایه بر کار خصم نفکندیگرچه زاندازه بیش کار گرفتخجل اینک به عذر باز آمدسر بخت تو در کنار گرفتهمتت بیضرورتی دو سه روزانفرادی به اختیار گرفتگوشهای از جهان بدو بگذاشتگوشهٔ تخت شهریار گرفتتا به پایش زمانه خار سپردتا به دستش زمانه مار گرفتروز هیجا که از طرادهٔ لعلموکبت شکل لالهزار گرفتکارزار از هزاهز سپهتصورت قهر کردگار گرفتاز نهیب تو شیر گردون راآب ناخورده پیشیار گرفتفتنه را زارزوی خواب امانهوس کوک و کوکنار گرفتای به خواری فتاده هر خصمیکاثر خصمی تو خوار گرفتخصم اگر غره شد به مستی ملکچون دماغش ز می بخار گرفتپای در دامن امل بنداشتدامن ملک پایدار گرفتملک در خواب غفلتش بگذاشتملکی چون تو هوشیار گرفتخیز و رای صبوح دولت کنهین که خصمانت را خمار گرفتتا در امثال مردمان گوینددی چو بگذشت حکم پار گرفتروزگار تو باد در ملکیکه نه گیتی نه روزگار گرفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ملک اکنون شرف و مرتبه و نام گرفتکه جهان زیر نگین ملک آرام گرفتخسرو اعظم دارای عجم وراث جمکه ازو رسم جم و ملک عجم نام گرفتسایهٔ یزدان کز تابش خورشید سپهردامن بیعت او دامن هر کام گرفتآنکه در معرکها ملک به شمشیر ستدوانکه بر منهزمان راه به انعام گرفتلمعهٔ خنجرش از صبح ظفر شعله کشیدهمه میدان فلک خنجر بهرام گرفتساقی همتش از جام کرم جرعه بریختآز دستارکشان راه در و بام گرفتحرم کعبهٔ ملکش چو بنا کرد قضاشیر لبیک زد آهوبره احرام گرفتداغ فرمانش چو تفسیده شد آرایش تننسخهٔ اول ازو شانهٔ ایام گرفتنامش از سکه چو بر آینهٔ چرخ افتادحرف حرفش همه در چهرهٔ اجرام گرفتبرق در خاره نهان گشت جز آن چاره ندیدچون به کف تیغ زراندود و لب جام گرفتکورهٔ دوزخ مرگ آتش از آن تیغ ستدکوزهٔ جنت جان مایه از آن جام گرفتای سکندر اثری کانچه سکندر بگشادکارفرمای نفاذت بدو پیغام گرفتهرچه ناکردهٔ عزم تو، قضا فسخ شمردهرچه ناپختهٔ حزم تو، قدر خام گرفتبارهٔ عدل تو یک لایه همی شد که جهانگرگ را در رمه از جملهٔ اغنام گرفتجامهٔ جنگ تو یک دور همی گشت که خصمنطفه را در رحم از جملهٔ ایتام گرفتحرف تیغ تو الفوار کجا کرد قیامکه نه در عرصه الف خفتگی لام گرفتبر که بگشاد سنان تو به یک طعنه زبانکه نه در سکنه زبانش همه در کام گرفتصبح ملکی که نه در مشرق حزم تو دمیدتا برآمد چو شفق پس روی شام گرفتتا جنین کسوت حفط تو نپوشید نخستکی تقاضای وجع دامن ارحام گرفتبس جنین خنصر چپ عقد ایادیت گذاشتبه لب از بهر مکیدن سر ابهام گرفتای عجب داعی احسانت عطا وام ندادشکر احسانت جهان چون همه در وام گرفتهرچه در شاخ هنر باغ سخن طوطی داشتهمه را داعیهٔ بر تو در دام گرفتدست خصمت به سخا زان نشود باز که بخلدستهاشان به رحم در همه در خام گرفتهمه زین سوی سراپردهٔ تایید تواندهرچه زانسوی فلک لشکر اوهام گرفتتا ظفریافتگان منهزمان را گویندکه سرخویش فلانی چه به هنگام گرفتعام بادا ظفرت برهمه کس در همه وقتکه ز تیغ تو جهان ایمنی عام گرفتخیز و با چشم چو بادام به بستان می خواهکه همه ساحت بستان گل بادام گرفت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ملک یوسف ای حاتم طی غلامتملوک جهان جمله در اهتمامتخداوند خاص و خداوند عامیاز آن بندگی میکند خاص و عامتجهان کیست پروردهٔ اصطناعتفلک چیست دروازهٔ احتشامتنه جز بذل از شهریاری مرادتنه جز عدل در پادشاهی امامترخ خطبه رخشان ز تعظیم ذکرتلب سکه خندان ز شادی نامتاجل پرتو شعلهای سنانتظفر ماهی چشمهای حسامتبر اطراف گردون غبار سپاهتدر اوتاد عالم طناب خیامتبزن بر در خسروی کوس کسریکه زد بینیازی علم گرد بامتزهی فتنه و عافیت را همشهقیام و قعود از قعود و قیامتسلامت ز گیتی به پیش تو آمدپگه زان کند بامدادان سلامتتو آن ابر دستی که گر هفت دریاهمه قطره گردد نیاید تمامتعطا وام ندهی عجب اینکه دایمجهانیست از شکر در زیر وامتگروهی نهند از کرام ملوکتگروهی نهند از ملوک کرامتمن آنها ندانم همین دانم و بسکه زیبند اینها و آنها غلامتاگر لای توحید واجب نبودیصلیبش به هم در شکستی کلامتمنافع رسان در زمین دیر ماندبس است این یک آیت دلیل دوامتچو از تست نفع مقیمان عالمدرو تا مقیمست باشد مقامت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿جهانی تو گویی که هرگز نداردجهانآفرین ساعتی بینظامتچو در رزم رانی مواکب فزونتچو در بزم باشی خزاین حطامتبه فردوس بزم تو کوثر درآمدبرون شد ز در چون درآمد مدامتچو از روی معنی بهشتست بزمتتو می خور چرا، می نباشد حرامتفلک ساغر ماه نو پیش داردچو ساقی جرع باز ریزد ز جامتهمی بینم ای آفتاب سلاطیناگر سوی گردون شود یک پیامتکه خاتم یمانی شود در یمینتکه گوهر ثریا شود بر ستامتتو خورشید گردون ملکی و چترتکه خیره است ازو خرمن مه غمامتعجب آنکه نور تو هرگز نپوشداگر چند در سایه گیرد مدامتنهای منتقم زانکه امکان نداردچو خلق عدم علت انتقامتکجا شد عنان عناد تو جنبانکه حالی نشد توسن چرخ رامتکجا شد رکاب جهاد تو ساکنکه حالی نشد کار ملکی به کامتبود هیچ ملکی که صیدت نگرددچو باشد سخا دانه و عدل دامتالا تا که صبح است در طی شامیمدار جهان باد بر صبح و شامتمبادا که یک لالهٔ فتح رویدنه در سبزهٔ خنجر سبز فامتمبادا که خورشید نصرت برآیدجز از سایهٔ زردهٔ تیزکامت✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ طغرل تگین به تیغ جهان را نظام دادزو بیشتر گرفت و به کمتر غلام دادجیشش خراج خطهٔ چین و ختا ستدامنش قرار مملکت مصر و شام دادناموس جور و فتنه به خنجر قوی شکستآرام ملک و دین به سیاست تمام دادجودش کفاف عمر به خرد و بزرگ بردعدلش حیات تازه به خاص و به عام داداز خسروان به سمع و به طاعت جواب یافتاز هر مهم به هر که بدیشان پیام دادکوسش به حربگاه چو تکبیر فتح گفتخصمش نماز خیر و سلامت سلام داداز عکس تیغ شعله بر آتش وبال کردوز نور رای نور به خورشید وام دادچون سد ایمنی لگد چرخ رخنه کردآن رخنه را به تیغ و به رای التیام کرددید آسمان که غرهٔ هر ماه چتر اوستزین روی ماه یک شبه را شکل جام دادیارب دوام دولت و ملک و بقاش دهچونان که ایمنی را دورش دوام دادای خوب زخمه مطرب خوشخوان مزن جز اینطغرل تگین به تیغ جهان را نظام داد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿