✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ باغ سرمایهٔ دگر داردکان شد از بس که سیم و زر داردهیچ طفل رسیده نیست دروکه نه پیرایهٔ دگر داردمینماید که از رسیدن عیدچون همه مردمان خبر داردطبع بر کارگاه شاخ نگرکه چه دیبای شوشتر داردگل رعنا به یاد نرگس مستجام زرین به دست بر داردبلبل اندر هوای بزم وزیرصد نوای عجب ز بر داردابر بیکوس رعد مینرودتا گل اندر جهان حشر داردگر ز بیجاده تاج دارد گلزیبدش ملک نامور داردبر ریاحین به جملگی ملکستنه سر و کار مختصر داردنی کدامست وز کجا باریکه ز فیروزه صد کمر داردهر زمانی چنار سوی فلکبه مناجات دست بر داردمگر اندر دعای استسقاستورنه او با فلک چه سر داردپیش پیکان گل ز بیم گشادهر شب از هاله مه سپر داردبا بقایای لشکر سرماگر صبا عزم کر و فر داردتیغ در دست بید میچکندوز چه معنی زره شمر دارددر چنین موسمی که باغ هنوزکس نداند چه مدخر داردیاسمین را ببین که تا دو سه روزبیرفیقان سر سفر دارددهن لاله چون دهان صدفابر پیوسته پر گهر داردلاله گویی که بر زبان همه روزمدح دستور دادگر داردتا که اندر دعا و مدح وزیرلب لعلش همیشه تر داردناصر دین که شاخ دولت و دیناز معالیش برگ و بر داردطاهربن المظفر آنکه خدایهمه وقتیش با ظفر داردآنکه گیتی ز شکر هستی اویک دهان سر به سر شکر داردوانکه از عشق نام و صورت اوخاک سمع و هوا بصر داردرایش اندر نظام کار جهاناز قضا سعی بیشتر داردکلکش اندر بیان باطل و حقکمترین مستمع قدر دارددستش ار واهب حیات نشددر جمادات چون اثر دارداثری بیش از این بود که دروکلک نطق و نگین نظر داردکسوت قدر اوست آن کسوتکز نهم چرخ آستر دارددر نه اقلیم آسمان حکمشکارداران خیر و شر داردزاتش باس اوست اینکه هواشروز و شب شعله و شرر داردزدهٔ پشت پای همت اوستهرچه ایام خشک و تر داردسعد اکبر که از سعادت عامخویشتن در جهان سمر داردهنرش زاسمان بپرسیدمکز چه این اختصاص و فر دارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿گفت شاگرد رای دستورستبس بود گر همین هنر داردای به جایی که رایت ار خواهدرسم شب از زمان برداردناید اندر کرشمهٔ نظرتهرچه تقدیر منتظر داردکلبهای از جهان جاه تو نیستفوق و تحتی که جانور داردچشم بخت تو در جهانبانیسال و مه سرمهٔ سهر داردفتنه زان سوی خوابگاه فناروز و شب شیوهٔ حذر داردعرصهٔ ساحت تو چیست سپهرکاختر و برج و ماه و خور داردروضهٔ مجلس تو چیست بهشتکه فنا از برون در داردحیرت نعمت تو چو جذر اصمیک جهان عقل گنگ و کر داردمهر تو از بهشت دارد قدرخشم تو صولت سقر داردعقل آزاد بر تو مینرسدکه جهان جمله زیر پر داردمرغ فکرت کجا رسد که هنوزرشته در دست خواب و خور داردنیمهای زین سوی ولایت تستهر ولایت که آن فکر داردپدر اول آدم آنکه وجودنه ز مادر نه از پدر داردقبلهٔ آسمانیان زانستکه چو تو در زمین پسر دارددر دریای دهر کیست؟ توییوین سخن عقل معتبر داردگوهرت زانکه زبدهٔ بشرستجای در حیز بشر داردآفتاب ار زبرترست چه شدکار گوهر نه مستقر دادجرم خاشاک را از آن چه شرفکاب دریاش بر زبر داردبه تحمل چو تو نگردد خصمخود ندارد هنوز و گر داردچون کلیم و مسیح کی باشدهرکه چوب کلیم و خر داردخصم چندان هوس پزد که تراحلم بر عفو ماحضر دارددیو چندان علم زند که نبیمکه بیسایهٔ عمر داردبا خلاف تو دست کیست یکیکه نه یک پای در سقر داردنوح پیغمبری که بر اعداقهرت اعجاز لاتذر داردشکر این در جهان که یارد کردآنکه توفیق راهبر داردکاب در جوی تست و چرخ چو پلدشمنان را لگد سپر داردتا ز تکرار دور چنبر چرخبر جهان خیر و شر گذر داردروز عمر تو باد کز پی تستکه شب انس و جان سحر داردبر کران بادی از خطر که جهانبه تو دارد اگر خطر داردچون گل از خنده لب مبند که خصمداغ چون لاله بر جگر دارد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ عید بر بدر دین مبارک بادسنقر آن آفتاب دولت و دادآنکه شغل نظام عالم راچرخ از عدل او نهد بنیادوانکه قصر خراب دولت رادهر از دست او کند آبادبرق تیغش چو برق روشن و تیزابر جودش چو ابر معطی و رادسنگ حلمش ببرده سنگ از خاکسیر حکمش ربوده گوی از بادهمتش آنچنان که از سر عجزامر او را زمانه گردن داددر شجاعت به روز حرب و مصافآنکه شاگرد اوست هست استادپای چون بر فلک نهاد ز قدرعدل او بر زمانه دست گشادای ترا رام بوده هر توسنوی ترا بنده گشته هر آزادبنده را گرنه حشمتت بودیکاندرین حادثه شفیع افتادکه گشادیش در زمانه ز بندکه رسیدیش در زمین فریادکاندر اطراف خاوران از ویهیچکس را همی نیاید یادگرنه عدل تو داد او دادیآه تا کی برستی از بیدادچکنم از شب جهان که جهاناین نخستین جفا نبود که زادهمتت چون گشاد دست به عدلقدر تو بر سپهر پای نهادتا بود ز اختلاف جنبش چرخیکی اندوهناک و دیگر شادهیچ شادیت را مباد زوالهیچ اندوهت از زمانه مباد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ آفرین بر حضرت دستور و بر دستور بادجاودان چشم بد از جاه و جلالش دور بادملک را از رایت اقبال و رای روشنشتا که نور و سایه باشد سایه باد و نور بادرایت و رایش که در نظم ممالک آیتی استتا نزول آیت نصرت بود منصور بادمن نگویم کز پی تفویض ملک روم و چینبر درش دایم رسول قیصر و فغفور بادگویم از بهر نظام ملک سلطان سپهردر رکابش ز اختران پیوسته صد مذکور بادهرکه همچون دانهٔ انگور با او شد دودلریخته خونش چو خون خوشهٔ انگور بادتیغ زنگ از آب گیرد ملک نقصان از غرورزین سپس رایش به ملک و جاه نامغرور باداز برای پاسبان قصر او یعنی زحلدر نه اقلیم فلک تا روز هر شب سور بادمشتری را از شرف دولتسرای طالعشچون کلیمالله را خلوت سرای طور باددر کنار بارگاهش در صف حجاب باروالی عقرب کمر بربسته چون زنبور بادآفتاب ار کلبهٔ بدخواه او روشن کندروز دوران از کسوف کل شب دیجور بادزهره گر در مجلس بزمش نباشد بربطیدر میان اختران چون زاد فی الطنبور بادگر وزیر آفتاب از خدمتش گردن کشداز جمالی کافتابش می دهد مهجور بادمنشی ملک فلک در هرچه منشوری نوشتکلکش اندر عهدهٔ توقیع آن منشور باددر زوایای عدم گر بر خلافش واردیستهمچنان در طی ستر نیستی مستور بادهرچه در الواح گردونست از اسرار غیبدر ورقهای وقوفش بر ولا مسطور بادآسمان از نیک و بد هر آیتی کامل کندشان او بر اقتضای رای او مقصور باد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای به تدبیر آصف ملک سلیمان دومجبر امرت را چو انس و جان فلک مجبور بادملک معمورست تا معمار او تدبیر تستتا جهان باقیست این معمار و آن معمور باددر عمارتهای عالم کز تو خواهد شد تمامهرکجا رایت مهندس آسمان مزدور بادنعمت جاه تو عالم را مهنا نعمتیستحظ برخورداری عالم ازو موفور بادفتنه را بخت بداندیشت نکو همخوابهایستهر دو را امکان بیداری به نفخ صور بادهرکجا گنجی نهد در کان و دریا آفتابمه که بیتالمال او دارد ترا گنجور بادگر بجز کام تو زاید شب که آبستن بودشب عزب ورنه سقنقور قدر کافور بادهرکرا در سر نه از جام وفاقت مستی استجانش از درد اجل تا جاودان مخمور بادخواستم گفتن جهان مامور امرت باد و بازگفتم او مامور و آنگه گویمش مامور بادوهم با وصف تو چون خورشید و خفاشند راستدر چنین حیرت گرش سهوی فتد معذور بادخصم بد عهدت که کهف ملک را هشتم کسستگر کند خدمت همش جل باد و هم ساجور بادورنه دایم چار چشمش در غم یک استخوانبر در قصاب جان اندر سرش ساطور بادشاعران از دشمن ممدوح چون ذکری کنندرسم را گویند کز قهر اجل مقهور بادبنده میگوید مبادش مرگ بل عمر درازهمچنان مقهور این دارالغرور زور بادلیکن از جاه تو هر دم زیر بار غصهایکاندران راحت شمارد مرگ را رنجور بادباغ دولت را که آب آن لعاب کلک تستبا نمای عهد نیسان حاصل باحور بادوین چهار آزاد سروت را که تعیین شرط نیستاز جمال هریکی هردم دلت مسرور بادتاکه بر هر هفت کشور سایهشان شامل شودنشو در بلخ و هری و مرو و نیشابور بادتا که «المقدورکائن» شرط کار عالمستکلک و رایت کار ساز کائن و مقدور بادپیش صدر و مسند عالیت هر عیدی چنیناز فحول شاعران صد شاعر مشهور بادوانگه از پیرایهٔ عدل تو تا عید دگرگردن و گوش جهان پر لؤلؤ منثور بادبارگاهت کعبه، مردم حاج و درگاهت حرممجلست فردوس و کوثر جام و ساقی حور باداحتیاجی نیست جاهت را به سعی روزگارور کند نوعی بود از بندگی مشکور باد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿این همایون مقصد دنیا و دین معمور بادجاودان چون هست معمور از حوادث دور باددر حریم او خواص کعبه هست از ایمنیدر اساس استوار او ثابت طور باداز سر جاروب فراشان او هر بامدادسقف گردون پر غبار بیضهٔ کافور بادوز نوای پاسبان نوبتش هر نیم شبدر دماغ آسمان از نغمت خوش سور بادآفتاب ار بیاجازت بگذرد بر بام اوروز دوران از کسوف کل شب دیجور بادفضلهای کز خاک دیوارش به باران حل شوددر خواص منفعت چون فضلهٔ زنبور باداستناد کنگرهش را ماه بادام نیم دستواندرو پیوسته عالی مسند دستور بادچار دیوارش که از هر چار ارکان برترنداز جمالش جاودان این نه فلک مسرور بادحظ موفور است الحق این عمارت را ز حسنحظ برخوداری صاحب ازو موفور بادای سلیمان دوم را آصفی آصف اثرتخت و بالش تا ابد بر هردوتان مقصور بادهرکه چون دیو سلیمان بر شما عاصی شوددر سرای دیو محنت دایما مزدور بادنظم و ترتیب وجود از رایت و رای شماستسال و مه این رای و رایت صایب و منصور باد ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ایام زیر رایت رای امیر بادایام او همیشه چو رایش منیر بادروزش به فرخی همه نوروز باد و عیدماهش ز خرمی همه نیسان و تیر بادمیزان آسمان را عدلش عدیل گشتسلطان اختران را رایش نظیر باددر بارگاه حضرتش از احترام و جاهمریخ قهرمان و عطارد دبیر بادآنرا که دست حادثه از پای بفکنددست عنایت و کرمش دستگیر بادوانرا که راه در شب ادبار گم شودخورشید رای او به هدایت مشیر بادبهر نظام عالم سفلی به سوی اوهر ساعتی ز عالم علوی سفیر بادآنجا که از بلندی قدرش سخن رودچرخ بلند با همه رفعت قصیر بادوانجا که از احاطت علمش مثل زنندبحر محیط با همه وسعت غدیر بادای دولت جوان تو فرماندهٔ جهانگردون پیر پیش تو فرمانپذیر بادآنجا که ظل دامن بخت جوان تستاز جان جیب پیرهن چرخ پیر بادگردون ز رفعت تو به پایه بلند گشتدر پای همت تو به عبره عسیر بادجود تو فتح بابست در خشکسال آززان فتح باب دست تو ابر مطیر بادحلم ترا چو مرکز ارکان قرار دادحکم ترا چو انجم گردون مسیر بادگرم و ترست وعدهٔ وصلت چو روح و میامید من به منزلت شهد و شیر بادسردست و خشک طبع سنانت چو طبع مرگدر طبع بدسگالت ازو زمهریر بادبا دیو دولت تو به دیوان ملک درکلک ترا مزاج شهاب اثیر بادوان رازها که در سر افلاک و انجمستاز نحس و سعد رای ترا در ضمیر بادآن خاصیت که از پی نشر خلایقستتا نفخ صور کلک ترا در صریر بادتا زیرکان ز زیر به ناله مثل زننددایم ز چرخ نالهٔ خصمت چو زیر باداز رشک اشک حاسد تو چون بقم شدستاز رنج روی دشمن تو چون زریر باداز جنبش سپهر یکی باد بیقراروز نفرت زمانه یکی با نفیر بادتیر تو بر نشانهٔ اقبال و کار تودایم به راستی و روانی چو تیر بادوز یاد کرد تیر و کمان تو جان خصمدایم چو در کمان فلک جرم تیر باد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ خسروا روزت همه نوروز بادوز طرب شبهای عمرت روز بادافسر پیروز شاهی بر سرتآفتاب آسمانافروز بادچون قضای گنبد فیروزگونهمتت بر کارها پیروز بادپیش قدرت پشت و روی آفتابهمچو اشکال هلالی کوز بادشیر گردون پیش شیر رایتتسخره چون آهوی دستآموز بادبیلکی کز شست میمونت رودچون اجل جوشن گسل دلدوز بادآتشی کز نعل یک رانت جهدچون شهاب چرخ شیطانسوز بادیوزبانان ترا وقت شکارجام شاهان کاسهای یوز بادخصم را در گنبد گردان قرارهمچو بر گنبد قرار گوز بادتا شب و روز جهان آیندهاندروزگارت روز و شب نوروز باد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ صاحبا عید بر تو خرم بادکل گیتی ترا مسلم باداز تو آباد ظلم ویران شدبه تو بنیاد عدل محکم بادحزم و عزمت چو بر سؤال و جواببر قضا و قدر مقدم بادخدمت چرخ جز به درگه توچون تیمم به ساحل یم بادخطبه تعظیم یافت از نامتهمچنین سال و مه معظم باددایم از فتح باب ابر سخاتخشکسال نیاز را نم باددر یمین تو خامهٔ آصفدر یسار تو خاتم جم بادخواستم گفت ملک هفت زمینتهمه زیر نگین خاتم بادآسمان گفت گر منم چو نگینشاندر آن رقعه نام من هم بادموکب حزمت ار نهفته روداشهب روزگار ادهم بادگرد جیش تو در دماغ ظفرچون دم آستین مریم باداز بلندی سرای قدر تراسقف افلاک سطح طارم بادوز نژندی به چشم بدخواهتاشهب روزگار ادهم باددست سگبانت چون قلاده کشدشیر گردون سگ معلم بادچرخ اگر بارگاه تو نبودتا قیامت شکسته طارم بادزهره خنیاگریت گر نکندتا ابد سور زهره ماتم بادفتنه پیش زبان خامهٔ توچون زبانهای سوسن ابکم بادپس به شکر تو تا زبان سنانشاهراه حروف معجم باد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ حبس خصم تو با زوال خلاصچون نهانخانهٔ جهنم بادبر رخی کز تو خال عصیانستهمه کارش چو زلف درهم بادقهرمان تو موسوی دستستترجمان تو عیسوی دم بادچتر میمون همت عالیتسایهدار سپهر اعظم بادهمه سعی تو چون قران سعوددر مراعات نظم عالم بادهمه عون تو چون عنایت حقدر مهمات نسل آدم بادبنده از مکرمات وافر توهمچنین سال و مه مکرم باددر خلافت و رضای تو همه سالنحس و سعد زمانه مدغم باداز همه فعلهات باطل دوربا همه رایهات حق ضم بادرمحت از جنس معجز موسیمرکب از نوع رخش رستم بادگرد سم سمند تو مادامدر دو چشم عدوت توام باددست سرو ار دعای تو نکندقامتش چون بنفشه پر خم بادور میان جز به خدمتت بنددنیشکر در میان او سم بادتا کم و بیش در شمار آیددولتت بیش و دشمنت کم بادقصبش بر سر از تو دری گشتاطلسش در بر از تو معلم بادمدتت با زمانه همآوازراست چونان که زیر با بم باددلت از صد هزار دل به تو شادتا دمی در تنست بیغم بادجانت ای صدهزار جانت فدیتا به جان زنده است خرم بادجنبش فتح و آرمیدن ملکهمه در جنبش تو مدغم بادحاسدت را چو پای درگل مانداز غم و رنج دست بر هم بادعدل تو شب چو روز روشن کردروز تو همچو عید خرم باد✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿