انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 85 از 107:  « پیشین  1  ...  84  85  86  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


آن صاحب عادل که کار عدلش
در دولت و دین گیر و دار باشد

آن صدر که در بارگاه جاهش
تقدیر ز حجاب بار باشد

آن طاهر طاهرنسب که پاکی
از گوهر او مستعار باشد

طاهر نبود گوهری که نشوش
در پردهٔ پروردگار باشد؟

صدرا ملکا صاحبا تو آنی
کت ملک به جان خواستار باشد

تدبیر تو چون کار ملک سازد
بر دست سلیمان سوار باشد

تمکین تو چون حکم شرع راند
بر دوش مسیحا غیارباشد

باد است به دست ستم ز عدلت
چونان که به دست چنار باشد

خونست دل فتنه از شکوهت
چونان که دل کفته نار باشد

عفوت ز پی جرم کس فرستد
نفس تو چنان بردبار باشد

حزمت به سر وهم راه داند
رای تو چنان هوشیار باشد

رازی که قضا رنگ آن نبیند
نزد تو چو روز آشکار باشد

گردون نپذیرد فساد و نقصان
تا قدر ترا یار غار باشد

خورشید کسوف فنا نبیند
تا قصر ترا پرده‌دار باشد

ملکی که درو عزم ضبط کردی
گر بارهٔ چرخش حصار باشد

در حال برو رکنها جنبد
گر چون که قافش وقار باشد

دهلیز سراپردهٔ رفیعت
تا روی سوی آن دیار باشد

جنبان شده بینی به سوی حضرت
چون مورچه کاندر قطار باشد

گر سایر آن وحش و طیر گردد
ور ساکن آن مور و مار باشد

زان پس همه وقتی به بارگاهت
وفدی ز صغار و کبار باشد

دانی چه سخن در عراق مشنو
کان چشمه ازین مرغزار باشد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


تقدیر چنان کن که روی عزمت
در مملکت قندهار باشد

عزم تو قضاییست مبرم آری
مسمار قضا استوار باشد

بی‌پشتی عزم تو در ممالک
پهلوی مصالح نزار باشد

هرچ آن تو کنی از امور دولت
بی‌شایبهٔ اضطرار باشد

کانجا که مرادت عنان بتابد
در بینی گردون مهار باشد

وانجا که قضا با تو عهد بندد
یزدان به وفا حق‌گزار باشد

هرچند چنان خوبتر که خصمت
از باد اجل خاکسار باشد

می‌شایدم از بهر غصه خوردن
گر مدت عمرش دوبار باشد

صدرا به جهان در دفین طبعم
کانرا نه همانا یسار باشد

کز میوهٔ تلفیق لفظ و معنی
پیوسته چو باغ به بار باشد

چون کلک تفکر به دست گیرد
بر دست عطارد نگار باشد

در دولت تو همچو دولت تو
هرسال جوانتر ز پار باشد

صاحب‌سخن روزگارم آری
مردی که چنین کامکار باشد

کاندر کنف خاک بارگاهی
کش چرخ برین در جوار باشد

در مدح وزیری که جان آصف
از غیرت او دلفکار باشد

عمری سخن عذب پخته راند
صاحب سخن روزگار باشد

تا زیر سپهر کبود کسوت
نیکی و بدی در شمار باشد

هر نیک و بدی کز سپهر زاید
چونان که بدان اعتبار باشد

امکان نزولش مباد بر کس
الا که ترا اختیار باشد

جز بر تو مدار جهان مبادا
تا ملک جهان را مدار باشد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد

شاه سنجر که کمترین بنده‌اش
در جهان پادشه نشان باشد

پادشاه جهان که فرمانش
بر جهان چون قضا روان باشد

آنکه با داغ طاعتش زاید
هرکه ز ابنای انس و جان باشد

وانکه با مهر خازنش روید
هرچه ز اجناس بحر و کان باشد

دستهٔ خنجرش جهانگیرست
گرچه یک مشت استخوان باشد

عدلش ار با زمین به خشم شود
امن بیرون آسمان باشد

قهرش ار سایه بر جهان فکند
زندگانی در آن جهان باشد

مرگ را دایم از سیاست او
تب لرز اندر استخوان باشد

هرکجا سکه شد به نام و نشانش
بخل بی‌نام و بی‌نشان باشد

هرکجا خطبه شد به نام و بیانش
نطق را دست بر دهان باشد

ای قضا قدرتی که با حزمت
کوه بی‌تاب و بی‌توان باشد

رایتت آیتی که در حرفش
فتح تفسیر و ترجمان باشد

می‌نگویم که جز خدای کسی
حال گردان و غیب‌دان باشد

گویم از رای و رایتت شب و روز
دو اثر در جهان عیان باشد

رای تو رازها کند پیدا
که ز تقدیر در نهان باشد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


رایتت فتنها کند پنهان
که چو اندیشه بی‌کران باشد

لطفت ار مایهٔ وجود شود
جسم را صورت روان باشد

باست ار بانگ بر زمانه زند
گرگ را سیرت شبان باشد

نبود خط روزیی مجری
که نه دست تو در ضمان باشد

نشود کار عالمی به نظام
که نه پای تو در میان باشد

در جهانی و از جهان پیشی
همچو معنی که در بیان باشد

آفرین بر تو کافرینش را
هرچه گویی چنین چنان باشد

روز هیجا که از درخشش سنان
گرد راکسوت دخان باشد

در تن اژدهای رایتهات
باد را اعتدال جان باشد

شیر گردون چو عکس شیر در آب
پیش شیر علم‌ستان باشد

هم عنان امل سبک گردد
هم رکاب اجل گران باشد

هر سبو کز اجل شکسته شود
بر لب چشمهٔ سنان باشد

هر کمین کز قضا گشاده شود
از پس قبضهٔ کمان باشد

اشک بر درعهای سیمابی
نسخت راه کهکشان باشد

چون بجنبد رکاب منصورت
آن قیامت که آن زمان باشد

هر که راشد یقین که حملهٔ تست
پای هستیش بر گمان باشد

روح روح الامین در آن ساعت
نه همانا که در امان باشد

نبود هیچکس بجز نصرت
که دمی با تو همعنان باشد

هر مصافی که اندرو دو نفس
تیغ را با کفت قران باشد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


صد قران طیر و وحش را پس از آن
فلک از کشته میزبان باشد

خسروا بنده را چو ده سالست
که همی آرزوی آن باشد

کز ندیمان مجلس ار نشود
از مقیمان آستان باشد

بخرش پیش از آنکه بشناسیش
وانگهت رایگان گران باشد

چه شود گر ترا در این یک بیع
دست بوسیدنی زیان باشد

یا چه باشد که در ممالک تو
شاعری خام قلتبان باشد

لیکن اندر بیان مدح وغزل
موی مویش همه زبان باشد

تا شود پیر همچو بخت عدوت
هم درین دولت جوان باشد

تا هوای خزان به بهمن و دی
زرگر باغ و بوستان باشد

باغ ملک ترا بهاری باد
نه چنان کز پیش خزان باشد

خطبها را زبان به ذکر تو تر
تا ممر سخن دهان باشد

سکها را دهان به نام تو باز
تا ز زر در جهان نشان باشد

مدتت لازم زمان و مکان
تا زمان لازم مکان باشد

همتت ملک‌بخش و ملک ستان
تا به گیتی ده و ستان باشد

در جهان ملک جاودانت باد
خود چنین ملک جاودان باشد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای خداوندی که هرکه از طاعتت سربرکشد
روزگارش خط خذلان تا ابد بر سر کشد

گر سموم قعر تو بر موج دریا بگذرد
جاودان از قهر دریا باد خاکستر کشد

ور نسیم لطف تو بر شعلهٔ دوزخ وزد
دلو چرخ از دوزخ آب زمزم و کوثر کشد

رونق عالم تصرفهای کلکت می‌دهد
ورنه تاثیر حوادث خط به عالم درکشد

بر مسیر کلک تو ترتیب عالم واجبست
تا به استحقاقش اندر سلک نفع و ضر کشد

تیر گردون کیست باری در همه روی زمین
کو به دیوان قدر یک حرف بر دفتر کشد

گر ز بهر تیر شه گلبن کند پیکان رواست
بید باری کیست کاندر باغ شه خنجر کشد

صاحبا گر بنده را تشریف خاصت آرزوست
تا بدان دامن ز جیب آسمان برتر کشد

کیست آخر کو نخواهد کز پی تشریف تو
ذیل تاریخ شرف در عرصهٔ محشر کشد

آسمان را گر نوید جامهٔ سگبان دهی
در زمان ذراعهٔ پیروزه از سر برکشد

تا عروس بوستان را دست انصاف بهار
از ره مشاطگی در حیله و زیور کشد

رونق بستان عمرت باد تا این شعر هست
کابر آذاری همی در بوستان لشکر کشد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



خیزید که هنگام صبوح دگر آمد
شب رفت و ز مشرق علم صبح برآمد

نزدیک خروس از پی بیداری مستان
دیریست که پیغام نسیم سحر آمد

خورشید می اندر افق جام نکوتر
چون لشکر خورشید به آفاق درآمد

از می حشری به که درآرند به مجلس
زاندیشه چو بر خواب خماری حشر آمد

آغاز نهید از پی می بی‌خبری را
کز مادر گیتی همه کس بی‌خبر آمد

بر دل نفسی انده گیتی به سر آرید
گیرید که گیتی همه یکسر به سر آمد

بر بوک و مرگ عمر گرامی مگذارید
خود محنت ما جمله ز بوک و مگر آمد

ای ساقی مه روی درانداز و مرا ده
زان می که رزش مادر و لهوش پسر آمد

بر من مشکن بیش که من توبه شکستم
زان دست که صد قلزم ازو یک شمر آمد

از دست گهر گستر دستور شهنشاه
دستی نه، محیطی که نوالش گهر آمد

دستور جلال‌الوزرا کز وزرا اوست
آن شاخ که در باغ جلالت به برآمد

صدری که تر و خشک جهان فانی و باقی
بر گوشهٔ خوان کرمش ماحضر آمد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


جز بر در او قسمت روزی نکند بخت
آری چکند چون در رزق بشر آمد

هرگز چو فلک راه سعادت نکند گم
آن را که فلک سوی درش راهبر آمد

بی‌نعمت او بیخ بقا خشک لب افتاد
با همت او شاخ سخا بارور آمد

از همت او شکل جهانی بکشیدند
در نسبت او کل جهان مختصر آمد

ای شاه نشانی که ز عدل تو جهان را
در وصف نیاید که چه بختی به درآمد

عدل تو هماییست که چون سایه بگسترد
خاصیت خورشید در آن بی‌خطر آمد

نام تو بسی تربیت نام عمر داد
زان روی که عدل تو چو عدل عمر آمد

سرمایهٔ دریا نه به بازوی دلت بود
زین روی دفینش ز کران بر حذر آمد

کان در نظر رای تو نامد ز حقیری
آن چیست که آن رای ترا در نظر آمد

بی‌دست تو کس را به مرادی نرسد دست
بوسیدن دست تو از آن معتبر آمد

در شان نیاز آیت احسان و ایادیت
چون پیرهن یوسف و چشم پدر آمد

بر تو قدیمیست چنان کز ره تقدیر
نزد همه در کوکبهٔ خواب و خور آمد

عزم تو چه عزمیست که بی‌منت تدبیر
در هرچه بکوشید نصیبش ظفر آمد

عالم که ز نه برد به حیلت کلهی کرد
ترک کله قدر ترا آستر آمد

گردون که پی وهم مهندس نسپردش
آمد شد تایید ترا پی سپر آمد

اول قدم قدر تو بود آنکه چو برداشت
عالم همه زیر آمد و قدرت زبر آمد

صاحب که به سیر قلمش تیغ سکون یافت
حاتم که ز دست کرمش کان به سر آمد

اوصاف تو در نسبت آوازهٔ ایشان
وصف نفس عیسی و آواز خر آمد

در امر تو امکان تغیر ننهفتند
گویی که مثالی ز قضا و قدر آمد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


در کین تو امید سلامت ننهادند
گویی که نشانی ز سعیر و سقر آمد

دشمن کمر کین تو از بیم تو بربست
نی را ز پی حملهٔ صرصر کمر آمد

از آتش باس تو مگر دود ندیدست
کز ساده‌دلیش آرزوی شور و شر آمد

باس تو شهابیست که در کام شیاطین
با حرقتش آتش چو شراب کدر آمد

خطم تو چه پروانه شود صاعقه‌ای را
کان را ز فلک دود و ز اختر شرر آمد

تو ساکنی و خصم تو جنبان و چنین به
زیرا که سکون حلیت کل سیر آمد

عنقا که ز نازک منشی جای نگه داشت
هرگز طرف دامنش از عار تر آمد

وز هرزه‌روی سر چو به هر جای فرو کرد
یک سال زغن ماده و یکسال نر آمد

ای ملک‌ستانی که ز درگاه تو برخاست
هر مرغ که در عرصهٔ ملکی به پر آمد

من بنده کز این پیش نزد زخم درشتی
گردون که نه احوال من او را سپر آمد

در مدت ده سال که این گوشه و سکنه
در قبهٔ اسلام مرا مستقر آمد

هر نور و نظامی که درآمد ز در من
از جود تو آمد نه ز جای دگر آمد

گردون جگرم داد که احسان نه ز دل کرد
آن تو ز دل بود از آن بی‌جگر آمد

صدرا تو خداوند قدیمی نه مرا بس
آنرا که هنرهای من او را سمر آمد

اقران مرا زر ز طمع بیش تو دادی
زان در تو سخنشان همه چون آب زر آمد

از خدمت فرخندهٔ تو باز نگشتند
هرگز که نه تشریف توشان بر اثر آمد

انعام تو بر اهل هنر گرچه به حدیست
کز شکر تو کام همه‌شان پر شکر آمد

نظمی که در احوال من آمد همه وقتی
از فضل تو آمد نه ز فضل و هنر آمد

جانم که درو نقش هوای تو گرفتست
پاینده‌تر از نقش حجر بر حجر آمد

اقبال ز توقیع تو نقشی بنمودش
هرلحظه که بر غرفهٔ سمع و بصر آمد

از تو نگزیرد که تو در قالب عالم
جانی و یقین است که جان ناگزر آمد

تا در مثل آرند که اندر سفر عمر
جان مرکب و دم‌زاد و جهان رهگذر آمد

یک دم ز جهان جان تو جز شاد مبادا
کز یک نظرت برگ چنین صد سفر آمد

مقصود جهان کام تو بادا که برآید
زان کز تو برآمد همه کامی که برآمد

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


در دین چو اعتصام به حبل متین کنند
آن به که مطلع سخن از رکن دین کنند

دین‌پروری که داغ ستورش مقربان
از بهر کسب مرتبه نقش نگین کنند

ارواح انبیا ز مقامات آخرت
بر دست و کلک و فتوی او آفرین کنند

از شرم رای او رخ خورشید خوی کند
هرگه که بر سپهر حدیث زمین کنند

اطراف مدرسه‌اش به زبان صدا چو دید
هرشب مذکریش شهور و سنین کنند

خورشید کیست چاکر رایش از این سبب
هر بامدادش ابلق ایام زین کنند

نقدیست نکتهاش که دارد عیار وحی
در گنج خانهٔ خردش زان دفین کنند

ای تاج با کسی که مدار شریعتست
در شرع از طریق تهاون کمین کنند

صاحبقران شرع به جایی توان شدن
کانجات با مخنث و مطرب قرین کنند

مجلس به دوش گربه شکاران چرا شوی
چون نسبتت به خدمت شیر عرین کنند

یک التفات او ز تو گر منقطع شدی
زان التفاتها که به صوت حزین کنند

منکر مشو ازین که درین پوست نیستی
کازادگان به خیره ترا پوستین کنند

ای نایب محمد مرسل روا مدار
تا با من این مکاوحت از راه کین کنند

چندان بقات باد که تاثیر لطف صنع
از برگ اطلس وز گیا انگبین کنند

شرع از تو سرخ‌رو تو چو گل تازه‌روی تا
تشبیه چهرها به گل و یاسمین کنند

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 85 از 107:  « پیشین  1  ...  84  85  86  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA