انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 86 از 107:  « پیشین  1  ...  85  86  87  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


خراب کرد به یکبار بخل کشور جود
نماند در صدف مکرمات گوهر جود

وبال گشت همه فضل و علم و راحت و مال
شرنگ گشت همه نوش و شهد و شکر جود

برفت باد مروت بگشت خاک وفا
ببست آب فتوت بمرد آدر جود

نخفت فتنه و بی‌جفت خفت شخص هنر
نماند همت و بی‌شوی ماند دختر جود

فلک به مهر نشد یک نفس مطیع خرد
جهان به کام نشد یک زمان مسخر جود

دریده گشت به زوبین ناکسی دل لطف
بریده گشت به شمشیر ممسکی سر جود

نمی‌دمد به مشامم نسیم سنبل عدل
نمی‌دهد به دماغم بخار عنبر جود

به صدق نیست در این عهد بخت ناصر جاه
به طبع نیست در این عصر ملک غمخور جود

هلاک گشت عقات امل ز گرسنگی
مگر نماند به برج شرف کبوتر جود

چرا فروغ نیابد هوای سال امید
که آفتاب هنر رفت در دو پیکر جود

وجود جود عدم گشت و نیست هیچ شکی
که در جهان کرم کس ندید منظر جود

کنون که صبح خساست به شرق بخل دمید
درون پرده شود آفتاب خاور جود

سهیل عدل نتابد به طرف قطب شرف
سپهر ملک نگردد به گرد محور جود

در این هوس که خرامنده ماه من برسید
به شکل عربده بر من کشید خنجر جود

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


لبش به نوش بیاکنده لطف صانع لطف
رخش به مشک نگاریده صنع داور جود

به خشم گفت که چندین به رسم بی‌ادبان
مگوی مرثیهٔ جود در برابر جود

امید جود مبر از جهان کنون که گشاد
فلک به طالع فرخنده بر جهان در جود

به عون همت سلطان عصر و شاه جهان
شجاع دولت و سالار ملک و صفدر جود

خدایگان سلاطین ستوده عزالدین
کمال ملت و دیهیم عدل و مفخر جود

جهانگشای ولی نعمتی که همت او
همیشه هست به انعام روح‌پرور جود

طری به مکرمت جود اوست سوسن ملک
قوی به تقویت کلک اوست لشکر جود

به فهم حکمت او حاصل است مشکل علم
به وهم همت اوظاهر است مضمر جود

نهفته در دل داهیش بخت ذات کرم
سرشته در کف کافیش طبع جوهر جود

به یمن دولت او گشت چرخ خادم ملک
به عون همت او هست دهر چاکر جود

زهی به حزم و فراست کمال رتبت و جاه
خهی به عزم و سیاست کمال و زیور جود

تویی به طالع میمون مدام بابت ملک
تویی به رای همایون همیشه در خور جود

به احتشام تو فرخنده گشت طالع سعد
به احترام تو رخشنده گشت اختر جود

ز عکس تیغ تو تایید یافت بازوی عدل
به نوک کلک تو تشریف یافت محضر جود

غلام ملک تو بر سر نهاد تاج شرف
عروس بخت تو بر روی بست معجر جود

ندید مثل تو هنگام عدل چشم خرد
نزاد شبه تو هنگام لطف مادر جود

بنازنید ترا افتخار بر سر تخت
بپرورید ترا روزگار بر بر جود

صفات حمد تو در ابتدای مصحف مجد
مثال نعت تو در انتهای دفتر جود

ز هول جود تو لاغر شدست فربه بخل
ز امن بر تو فربه شدست لاغر جود

شدست نام تو مجموع بر وجود کرم
بدین صفات شدی در زمانه سرور جود

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


هرکرا در دور گردون ذکر مقصد می‌رود
یا سخن در سر این صرح ممرد می‌رود

یا حدیث آن بهشتی چهره کز بدو وجود
همچو خاتونان درین فیروزه مرقد می‌رود

یا در آن حورا نسب کودک شروعی می‌کند
کز تصنع گه مخطط گاه امرد می‌رود

یا همی گوید چرا در کل انسان بر دوام
از تحرک میل و تحریک مجدد می‌رود

بر زبان دور گردون در جواب هرکه هست
ذکر دوران علاء الدین محمد می‌رود

آنکه پیش سایهٔ او سایهٔ خورشید را
در نشستن گفت‌وگوی صدر و مسند می‌رود

وانکه جز در موکب رایش نراند آفتاب
رایتش بر چرخ منصور و مید می‌رود

گرچه از تاثیر نه گردون به دست روزگار
ساکنان خاک را انعام بی‌حد می‌رود

هرچه رفتست از عطیتهای ایشان تاکنون
حاطه‌الله زو به یک احسان مفرد می‌رود

عقل کل کو تا ببیند نفس خاکی گوهری
کز دو عالم گوهرافشانان مجرد می‌رود

طبعش استقبال حاجتها بدان سرعت کند
کاندر آن نسبت زمان گویی مقید می‌رود

دست اورا در سخا تشبیه می‌کردم به ابر
عقل گفت این اصل باری ناممهد می‌رود

پیش دست او هنوز اندر دبیرستان جود
بر زبان رعد او تکرار ابجد می‌رود

خاک پایش را ز غیرت آسمان بر سنگ زد
تا به گاه چرخ موزون نامعدد می‌رود

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


گفت صراف قضا ای شیخ اگر ناقد منم
در دیار ما تصرف فرق فرقد می‌رود

وصف می‌کردم سمندش را شبی با آسمان
گفتم این رفتار بین کان آسمان قد می‌رود

گفت دی بر تیغ کوهی بود پویان گفتیی
آفتابستی که سوی بعد ابعد می‌رود

ماه بشنید این سخن آسیب زد با منطقه
گفت آیا تا حدیث نعل و مقود می‌رود

ای جوان دولت خداوندی که سوی خدمتت
دولت من سروقد یاسمین خد می‌رود

جانم از یک ماهه پیوند تو عیشی یافتست
کز کمالش طعنه در عیش مخلد می‌رود

ختم شد بر گوهر تو همچو مردی مردمی
در تو این دعوی به صد برهان مکد می‌رود

دور نبود کین زمان در مجلس حکم قضا
بر زبان چرخ و اختر لفظ اشهد می‌رود

نعت تو کی گنجد اندر بیت چندی مختصر
راستی باید سخن در صد مجلد می‌رود

چشم بد دور از تو خود دورست کز بس باس تو
فتنه اکنون همچو یاجوج از پس سد می‌رود

دانی از بهر تو با چشم بد گردون چه رفت
آنچه آن با چشم افعی از زمرد می‌رود

تا عروس روزگار اندر شبستان سپهر
در حریر ابیض و در شعر اسود می‌رود

وقف بادا بر جمال و جاه و عمرت روزگار
زانکه در اوقاف احکام مبد می‌رود

حاجب بارت سپه‌داری که در میدان چرخ
حزم را پیوسته با تیغ مهند می‌رود

ساقی بزمت سمن ساقی که بر قصر سپهر
لهو را همواره با صرف مورد می‌رود


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


طبعم به عرضه کردن دریا و کان رسید
نطقم به تحفه دادن کون و مکان رسید

هم وهم من به مقصد خرد و بزرگ تاخت
هم گام من به معبد پیر و جوان رسید

این دود عود شکر که جانست مجمرش
بدرید آسمانه و بر آسمان رسید

انده بمرد و مفسدت او ز دل گذشت
شادی بزاد و منفعت او به جان رسید

رنجور بادیه به فضای ارم گریخت
مقهور هاویه به هوای جنان رسید

بلبل فصیح گشت چو بوی بهار یافت
گل تازگی گرفت چو در بوستان رسید

پرواز کرد باز هوای ثنا و مدح
وز فر او اثر به زمین و زمان رسید

محبوب شد جهان که ز اقلیم رابعش
از چهرهٔ سخا و سخن کاروان رسید

محنت رود چو مدت عنف از زمانه رفت
نوبت رسد چو نوبت لطف جهان رسید

عالی سخن به حضرت عالی نسبت شتافت
صاحب هنر به درگه صاحب‌قران رسید

دستور شهریار جهان مجد دین که دین
از جاه او به منفعت جاودان رسید

محسود خسروان علی‌بن عمر که عدل
از رای او به رؤیت نوشیروان رسید

آن شه‌نشان که قدرت شمشیر سرفشان
در عهد او به خامهٔ عنبر فشان رسید

نقش بقا چو جلوه‌گری یافت از ازل
منشور بخت او ز ابد آن زمان رسید

ای صاحبی که از رقم مهر و کین تو
در کاینات نسخهٔ سود و زیان رسید

در کارکرد کلک تو خسرو چو فتح کرد
حالی به سایهٔ علم کاویان رسید


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

برخاست چرخ در طلب کبریاء تو
می‌بودش این گمان که بدو در توان رسید

از کبریاء تو خبری هم نمی‌رسد
آنجا که مرغ وهم و قیاس و گمان رسید

در منزلی که خصم تو نزل زمانه خورد
از هفت عضو خصم تو یک استخوان رسید

مصروع کرد بر جگر مرگ قهر تو
هر لقمه‌ای که خصم ترا در دهان رسید

دولت وصال عمر ابد جست سالها
دیدی که از قبول تو آخر به آن رسید

در اضطراب دیدهٔ تسکین گشاده شد
چون التفات تو به جهان جهان رسید

در کردهٔ خدای میاور حدیث رد
کام از حرم به چنین خاکدان رسید

ای خرد بارگاه بلا را ز کام تو
اینک ز صد هزار بزرگی نشان رسید

سلطانی از نیاز در خواجگی زند
چون نام خواجگی تو سلطان نشان رسید

نقد وجود چرخ عیار از در تو برد
چون در علو به کارگه امتحان رسید

تقدیر رزق اگرچه به حکم خدای بود
توجیه رزق از تو به انس و به جان رسید

در عشق مال آز روان شد به سوی تو
هم در نخست گام به دریا و کان رسید

مرغ قضا چو بر در حکم تو بار یافت
چشمش به یک نظر به همین آشیان رسید

صدرا به روزگار خزان دست طبع من
در باغ مدح تو به گل و ارغوان رسید

گلزار مدح تو به طراوت اثر نمود
این طرفه تحفه بین که مرا از خزان رسید

شخصم به جد و جهد به فرمان عقل و جان
از آسمان گذشت و به این آستان رسید

سی سال در طریق تحیر دلم بتاخت
اکنون ز خدمت در تو بر کران رسید

آخر فلک ز مقدم من در دیار تو
آوازه درفکند که جاری زبان رسید

نی نی به سوی صدر هم از لفظ روزگار
آمد ندا که بار دگر قلتبان رسید

کس را ز سرکشان زمانه نگاه کن
تا خام قلتبان‌تر از این مدح خوان رسید

این است و بس که از قبل بخت نیست شد
از بادهٔ محبت تو سرگران رسید

از فیض جاه باش که از فیض مکرمت
از باختر ثنای تو تا قیروان رسید

تا در ضمیر خلق نگردد که امر حق
نزدیک هر ضعیف و قوی با امان رسید

وز بهرهٔ زمانه تو بادی که شاه را
از دولت تو بهره دل شادمان رسید

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


شبی گذاشته‌ام دوش در غم دلبر
بدان صفت که نه صبحش پدید بد نه سحر

چنان شبی به درازی که گفتی هردم
سپهر باز نزاید همی شبی دیگر

هوا سیاه به کردار قیرگون خفتان
فلک کبود نمودار نیلگون مغفر

چو اخگر اخگر هر اختر از فلک رخشان
وزان هر اختر در جان من دو صد اخگر

رخم ز انده جان زرد و جان بر جانان
لبم زآتش دل خشک و دل بر دلبر

ز آرزوی لب شکرین او همه شب
بدم ز آتش دل همچو اندر آب شکر

نبود در همه عالم کسی مرا مونس
نبود در همه گیتی کسی مرا غمخوار

گهی ز گریهٔ من پر فزغ شدی گردون
گهی زنالهٔ من پر جزع شدی کشور

رخم ز دیده پر از خالهای شنگرفی
بر از تپنچه پر از شاخهای نیلوفر

ز گرد تارک من چشم علویان شده کور
ز آه نالهٔ من گوش سفلیان شده کر

فلک ز انده جان کرده مر مرا بالین
جهان ز آتش دل کرده مر مرا بستر

شب دراز دو چشمم همی ز نوک مژه
عقیق ناب چکانیده بر صحیفهٔ زر

نه بر فلک ز تباشیر صبح هیچ نشان
نه بر زمین ز خروش خروس هیچ اثر

به دست عشوه همه شب گرفته دامن دل
که آفتاب هم اکنون برآید از خاور

رسم به روز و شکایت از این فلک بکنم
به پیش آن فلک رفعت و سپهر هنر

نظام ملکت سلطان و صدر دین خدای
خدایگان وزیران وزیر خوب سیر

محمد آنکه وزارت بدو نظام گرفت
چنانکه دین محمد به داد و عدل عمر

سپهر قدر و زمین حلم و آفتاب لقا
سحاب جود و فلک همت و ملک مخبر


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


جهان مسخر احکام او به نیک و به بد
فلک متابع فرمان او به خیر و به شر

یکی به مدحت او روز و شب گشاده زبان
یکی به خدمت او سال و مه ببسته کمر

زمان خویش به توفیق او سپرده قضا
عنان خویش به تدبیر او سپرده قدر

نه از موافقت او قضا بتابد روی
نه از متابعت او قدر بپیچد سر

نعال مرکب او دارد آن بها و شرف
غبار موکب او دارد آن محل و خطر

کزین کنند عروسان خلد را یاره
وزان کنند بزرگان ملک را افسر

اگر سموم عتابش گذر کند بر بحر
وگر نسیم نوالش گذر کند بر بر

شود ز راحت آن خاک این بخور عبیر
شود ز هیبت این آب آن بخار شرر

اگر تو بحر سخا خوانیش همی چه عجب
که لفظ او همه در زاید و کفش گوهر

وگر سخای مصور ندیده‌ای هرگز
گه عطا به کف راد او یکی بنگر

ز سیم و زر و گهر همچو آسمان باشد
همیشه سایل او را زمین راهگذر

ایا به تابش و بخشش ز آفتاب فزون
و یا به رفعت و همت ز آسمان برتر

ترا سزد که بود گاه طاعت و فرمان
فلک غلام و قضا بنده و قدر چاکر

مرا سزد که بود گاه نظم مدحت تو
بیاض روز و سیاهش شب و قلم محور

مه از جهان اگر اندر جهان کسی باشد
تو آن کسی که ازو پیشی و بدو اندر

اگر به حکمت و برهان مثل شد افلاطون
وگر به حشمت و فرمان سمر شد اسکندر

ز تست حکمت و برهان درین زمانه مثل
به تست حشمت و فرمان درین دیار سمر

تو آن کسی که ترا مثل نافرید ایزد
تو آن کسی که ترا شبه ناورید اختر

سخا به نام تو پاید همی چو جسم به روح
جهان به فر تو نازد همی چو شاخ به بر

وجود جود و سخا بی‌کف تو ممکن نیست
نه ممکن است عرض در وجود بی‌جوهر

اگر ز آتش خشم تو بدسگال ترا
به آب عفو تو حاجت بود عجب مشمر

تو آن کسی که اگر با فلک به خشم شوی
سموم خشم تو نسرینش را بسوزد پر

چه غم خوری که اگر بدسگال تو به مثل
بر آسمان شود از قدر و منزلت چو قمر

همان کند به عدو تیغ تو که با مه چرخ
به یک اشارت انگشت کرد پیغمبر

همیشه تا که بود باد و خاک و آتش و آب
قوام عالم کون و فساد را در خور

بقات باد چو خاک و چو باد و آتش و آب
ندیم بخت و قرین دولت و معین داور

که قول و رای صوابت قوام عالم را
بهست از آب و ز خاک و ز باد و از آذر


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای به رفعت ز آسمان برتر
نور رای تو آفتاب دگر

ای تو مقصود جنس و نوع جهان
وی تو مختار خاص و عام بشر

کمترین آستان درگه تست
برترین بام گنبد اخضر

دهر در مدحتت گشاده زبان
چرخ در خدمتت ببسته کمر

نزد عدل تو ای به جود مثل
روز بار تو ای به جاه سمر

نتوان برد نام نوشروان
نتوان کرد یاد اسکندر

در هوای تو عیش خوش مدغم
در خلاف تو بخت بد مضمر

یک نسیم است از رضای تو خیر
یک سموم است از خلاف تو شر

ای جهان لفظ و تو درو معنی
هم ازو پیش و هم بدو اندر

چرخ در جنت همت تو قصیر
بحر در پیش خاطر تو شمر

دست راد تو ابر بی‌نقصان
طبع پاک تو بحر بی‌معبر

وهمت آرد ز راز چرخ نشان
کلکت آرد ز علم غیب خبر

کار بندد مسخر و منقاد
امر و نهی ترا قضا و قدر

چون بخوانی خلاف چرخ هبا
چون برانی قبول بخت هدر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


پاسبان سرای ملک تواند
نه فلک چار طبع و هفت اختر

نوبت ملک پنج کن که شدست
دشمن تو چو مهره در ششدر

چون تو گردد به قدر خصمت اگر
شبه لؤلؤ شود عرض جوهر

ای زمین حلم آفتاب لقا
وی فلک همت ملک مخبر

ای بزرگی که از بزرگی و جاه
هرکه بر خدمت تو یافت ظفر

کرد بیرون ز دست محنت پای
برد در دولتت به کیوان سر

بگذشت از فلک به مرتبه آنک
کرد روزی به درگه تو گذر

بنده نیز ار به حکم اومیدی
خدمتی گفت ازو عجب مشمر

عاجزی بود کرد با تو پناه
از بد روزگار بد گوهر

مهملی بود دامن تو گرفت
از جفای سپهر دون‌پرور

طمعش بود کز خزانهٔ جود
بی‌نیازش کنی به جامه و زر

گردد از دست بخشش تو غنی
یابد از فر دولت تو خطر

برهد از نحوست انجم
بجهد از خساست کشور

مدتی شد که تا بدان اومید
چشم دارد به راه و گوش به در

هست هنگام آنکه باز کشد
بر سر او همای جود تو پر

حلقه در گوش چرخ‌کرده هرآنک
کرد بر وی عنایت تو نظر

بنده را گوشمال داد بسی
به عنایت یکی بدو بنگر

صله دادن ترا سزاوارست
زانکه آن دیده‌ای ز جد و پدر

بیخ کان را نشاند دست سخات
شاخ آن جز کرم نیارد بر

نیست نادر ز خاندان نظام
دانش و رادی و ذکا و هنر

نور نادر نباشد از خورشید
بوی نادر نباشد از عنبر

تا بود تیره خاک و صافی آب
تا بود تند باد و تیز آذر

عالمت بنده باد و دهر غلام
آسمان تخت و آفتاب افسر

عید فرخنده و قرین اقبال
ملک پاینده و معین داور

چون منت صدهزار مدحت‌گوی
چون جهان صدهزار فرمان‌بر

دیر زی شادمان و نهمت یاب
کامران ملک‌دار و دولت‌خور

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 86 از 107:  « پیشین  1  ...  85  86  87  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA