انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 87 از 107:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهٔ اهل خراسان به بر خاقان بر

نامه‌ای مطلع آن رنج تن و آفت جان
نامه‌ای مقطع آن درد دل و سوز جگر

نامه‌ای بر رقمش آه عزیزان پیدا
نامه‌ای در شکنش خون شهیدان مضمر

نقش تحریرش از سینهٔ مظلومان خشک
سطر عنوانش از دیدهٔ محرومان تر

ریش گردد ممر صوت ازو گاه سماع
خون شود مردمک دیده ازو وقت نظر

تاکنون حال خراسان و رعایات بودست
بر خداوند جهان خاقان پوشیده مگر

نی نبودست که پوشیده نباشد بر وی
ذره‌ای نیک و بد نه فلک و هفت اختر

کارها بسته بود بی‌شک در وقت و کنون
وقت آنست که راند سوی ایران لشکر

خسرو عادل خاقان معظم کز جد
پادشاهست و جهاندار به هفتاد پدر

دایمش فخر به آنست که در پیش ملوک
پسرش خواندی سلطان سلاطین سنجر

باز خواهد ز غزان کینه که واجد باشد
خواستن کین پدر بر پسر خوب سیر

چون شد از عدلش سرتاسر توران آباد
کی روا دارد ایران را ویران یکسر

ای کیومرث‌بقا پادشه کسری عدل
وی منوچهرلقا خسرو افریدون فر

قصهٔ اهل خراسان بشنو از سر لطف
چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگر

این دل افکار جگر سوختگان می‌گویند
کای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفر

خبرت هست که از هرچه درو چیزی بود
در همه ایران امروز نماندست اثر

خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان
نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر

بر بزرگان زمانه شده خردان سالار
بر کریمان جهان گشته لئیمان مهتر

بر در دونان احرار حزین و حیران
در کف رندان ابرار اسیر و مضطر

شاد الا بدر مرگ نبینی مردم
بکر جز در شکم مام نیابی دختر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


مسجد جامع هر شهر ستورانشان را
پایگاهی شده نه سقفش پیدا و نه در

خطبه نکنند به هر خطه به نام غز ازآنک
در خراسان نه خطیب است کنون نه منبر

کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند، از بیم خروشید نیارد مادر

آنکه را صدره غز زر ستد و باز فروخت
دارد آن جنس که گوئیش خریدست به زر

بر مسلمانان زان نوع کنند استخفاف
که مسلمان نکند صد یک از آن باکافر

هست در روم و خطا امن مسلمانان را
نیست یک ذره سلامت به مسلمانی در

خلق را زین غم فریادرس ای شاه‌نژاد
ملک را زین ستم آزاد کن ای پاک سیر

به خدایی که بیاراست به نامت دینار
به خدایی که بیفراخت به فرت افسر

که کنی فارغ و آسوده دل خلق خدا
زین فرومایهٔ غز شوم پی غارت‌گر

وقت آنست که یابند ز رمحت پاداش
گاه آنست که گیرند ز تیغت کیفر

زن و فرزند و زر جمله به یک حمله چو پار
بردی امسال روانشان به دگر حمله ببر

آخر ایران که ازو بودی فردوس به رشک
وقف خواهد شد تا حشر برین شوم حشر

سوی آن حضرت کز عدل تو گشتست چو خلد
خویشتن زینجا کز ظلم غزان شد چو سقر

هرکه پایی و خری داشت به حیلت افکند
چکند آنکه نه پایست مر او را و نه خر

رحم‌کن رحم بر آن قوم که نبود شب و روز
در مصیبتشان جز نوحه‌گری کار دگر

رحم‌کن رحم برآن قوم که جویند جوین
از پس آنکه نخوردندی از ناز شکر

رحم‌کن رحم بر آنها که نیابند نمد
از پس آنکه ز اطلسشان بودی بستر

رحم‌کن رحم بر آن قوم که رسوا گشتند
از پس آنکه به مستوری بودند سمر

گرد آفاق چو اسکندر بر گرد ازآنک
تویی امروز جهان را بدل اسکندر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

از تو رزم ای شه و از بخت موافق نصرت
از تو عزم ای ملک و از ملک‌العرش ظفر

همه پوشند کفن گر تو بپوشی خفتان
همه خواهند امان چون تو بخواهی مغفر

ای سرافراز جهانبانی کز غایت فضل
حق سپردست به عدل تو جهان را یکسر

بهره‌ای باید از عدل تو نیز ایران را
گرچه ویران شد بیرون ز جهانش مشمر

تو خور روشنی و هست خراسان اطلال
نه بر اطلال بتابد چو بر آبادان خور

هست ایران به مثل شوره تو ابری و نه ابر
هم برافشاند بر شوره چو بر باغ مطر

بر ضعیف و قوی امروز تویی داور حق
هست واجب غم حق ضعفا بر داور

کشور ایران چون کشور توران چو تراست
از چه محرومست از رافت تو این کشور

گر نیاراید پای تو بدین عزم رکاب
غز مدبر نکشد باز عنان تا خاور

کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند
از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر

پادشاه علما صدر جهان خواجهٔ شرع
مایهٔ فخر و شرف قاعدهٔ فضل و هنر

شمس اسلام فلک مرتبه برهان‌الدین
آنکه مولیش بود و شمس و فلک فرمان‌بر

آنکه از مهر تو تازه است چو از دانش روح
وانکه بر چهر تو فتنه است بر شمس قمر

یاورش بادا حق عزوجل در همه کار
تا در این کار بود با تو به همت یاور

چون قلم گردد این کارگر آن صدر بزرگ
نیزه کردار ببندد ز پی کینه کمر

به تو ای سایهٔ حق خلق جگرسوخته را
او شفیع است چنان کامت را پیغمبر

خلق را زین حشر شوم اگر برهانی
کردگارت برهاند ز خطر در محشر

پیش سلطان جهان سنجر کو پروردت
ای چنو پادشه دادگر حق‌پرور

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


مست شبانه بودم افتاده بی‌خبر
دی در وثاق خویش که دلبر بکوفت در

چون اصطکاک و قرع هوا از طریق صوت
داد از ره صماخ دماغ مرا خبر

بر عادتی که باشد گفتم که کیست این
گفت آنکه نیست در غم و شادیت ازو گذر

جستم چنان ز جای که جانم خبر نداشت
کان دم به پای می روم از عشق یا به سر

در باز کرد و دست ببوسید و در کشید
تنگش چو خرمن گل و تنگ شکر ببر

القصه اندر آمد و بنشست و هر سخن
گفت و شنید از انده و شادی و خیر و شر

پس در ملامت آمد کین چیست می‌کنی
یزدانت به کناد که کردست خود بتر

یا در خمار مانده‌ای از صبح تا به شام
یا در شراب خفته‌ای از شام تا سحر

تو سر به نای و نوش فرو برده‌ای و من
خاموش و سرفکنده که هین بوک و هان مگر

دل گرم کرده‌ای ز تف عشق من به سست
سردی مکن که گرم کنی همچو دل جگر

باری ز باده خوردن و عشرت چو چاره نیست
در خدمت بساط خداوند خواجه خور

صدر زمانه ناصر دین طاهر آنکه هست
در شان ملک آیتی از نصرت و ظفر

تا حضرتی ببینی بر چرخ کرده فخر
تا مجلسی بیابی از خلد برده فر

بربسته پیش خدمت اسبان رتبتش
رضوان میان کوثر و تسنیم را کمر

گفتم که پایمرد و وسیلت که باشدم
گفتا که بهتر از کرم او کسی دگر

فردا که ناف هفته و روز سه‌شنبه است
روزی که هست از شب قدری خجسته‌تر

روزی چنان که گویی فهرست عشرتست
یک حاشیه به خاور و دیگر به باختر

آثار او چو عدت ایام بر قرار
و اوقات او چو صورت افلاک بر گذر

بی هیچ شک نشاط صبوحی کند به‌گاه
دانی چه کن و گرچه تو دانی خود این قدر

کاری دگر نداری بنشین و خدمتی
ترتیب کن هم امشب و فردا به گه ببر

دوش آنچنان که از رگ اندیشه خون چکید
نظمی چنان که دانی رفتست مختصر

گر زحمتت نباشد از آن تا ادا کنم
آهسته همچنین به همین صورت پرده‌در

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


نماز شام چو کردم بسیج راه سفر
درآمد از درم آن سرو قد سیمین‌بر

ز تف آتش دل وز سرشک دیده شده
لب چو قندش خشک و رخ چو ماهش تر

در آب دیده همی گشت زلف مشکینش
چو شاخ سنبل سیراب در می احمر

مرا دلی ز غریوش چو اندر آتش عود
مرا تنی ز وداعش چو اندر آب شکر

چه گفت، گفت نه سوگند خورده‌ای به سرم
که هرگز از خط عشق تو برندارم سر

هنوز مدت یک هجر نارسیده به پای
هنوز وعدهٔ یک وصل نارسیده به سر

بهانهٔ سفر و عزم رفتن آوردی
دلت ز صحبت یاران ملول گشت مگر

چه وقت رفتن و هنگام کردن سفرست
سفر مکن که شود بر دلم جهان چو سقر

مرا درین غم وتیمار ودرد دل مگذار
ز عهد و بیعت و سوگند خویشتن مگذر

وگر به رغم دل من همی بخواهی رفت
از آن دیار خبرده مرا وزان کشور

کجاست مقصد و تا چند خواهی آنجا ماند
کجا رسیم دگر بار و کی به یکدیگر

چو این بگفت به بر در گرفتمش گفتم
که جان جان و قرار دلی و نور بصر

سفر مربی مردست و آستانهٔ جاه
سفر خزانهٔ مالست و اوستاد هنر

به شهر خویش درون بی‌خطر بود مردم
به کان خویش درون بی‌بها بود گوهر

درخت اگر متحرک شدی ز جای به جای
نه جور اره کشیدی و نه جفای تبر

به جرم خاک و فلک در نگاه بید کرد
که این کجاست ز آرام و آن کجا ز سفر

ز دست فتنهٔ این اختران بی‌معنی
ز دام عشوهٔ این روزگار دون‌پرور

همی به خدمت آن صدر روزگار شوم
که روزگار ازو یافتست قدر و خطر

نظام ملکت سلطان و صدر دین خدای
خدایگان وزیران وزیر خوب سیر

محمد آنکه ز جاهش گرفت ملت و ملک
همان نظام که دین ز ابتدا به عدل عمر

بزرگواری کاندر بروج طاعت اوست
مدبران فلک را مدار گرد مدر

بر شمایل حلمش نموده کوه سبک
بر بسایط طبعش نموده بحر شمر

چه دست او به سخا در چه ابر در نیسان
چه طبع او به سخن در چه بحر بی‌معبر

شمر ز تربیت جود او شود دریا
عرض به تقویت جاه او شود جوهر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ز بیم او نچشد شیر شرزه طعم وسن
ز عدل او نبرد شور و فتنه رنج سهر

چو باز او شکرد صید او چه شیر و چه گرگ
چو اسب او گذرد راه او چه بحر و چه بر

سعادت ابدی در هوای او مدغم
نوایب فلکی در خلاف او مضمر

اگر به وجه عنایت کند به شوره نگاه
وگر ز روی سیاست کند به خاره نظر

شود به دولت او خاک شوره مهر گیا
شود ز هیبت او سنگ خاره خاکستر

به ابر بهمن اگر دست جود بنماید
عرق چکد ز مسامش به جای قطر مطر

چو دست دولت او بر زمانه بگشودند
کشید پای به دامن درون قضا و قدر

ایا به جاه و شرف با ستاره سوده عنان
و یا به جود و سخا گشته در زمانه سمر

ببرده نام ز فرزانگان به قدر و به جاه
ربوده گوی ز سیارگان به فخر و به فر

به روز بار ترا مهر بالش ومسند
به روز جشن ترا ماه مشرب و ساغر

کند نسیم رضای تو کاه را فربه
کند سموم خلاف تو کوه را لاغر

به حضرت تو درون تیر کلک مستوفی
به مجلس تودرون زهره ساز خنیاگر

ز تیر حادثه ایمن شد و سنان بلا
هر آفریده که کرد از حمایت تو سپر

به زیر سایهٔ عدل تو نیست خوف و رجا
ورای پایهٔ قدر تو نیست زیر و زبر

بجز در آینهٔ خاطر تو نتوان دید
ز راز چرخ نشان و ز علم غیب خبر

اگر ز حلم تو یک ذره بر سپهر نهند
قرار یابد ازو همچو کشتی از لنگر

نسیم لطف تو ار بگذرد به آتش تیز
ز شعلهاش گشاید به خاصیت کوثر

حسام قهر تو شخص اجل زند به دو نیم
چنان که ماه فلک را بنان پیغمبر

به نیش کژدم قهرت اگر قضا بزند
عدوت را که سیه روز باد و شوم اختر

به هیچ داروی و تریاک برنیارد خاست
ز خاک جز که به آواز صور در محشر

قدر ز شست تو بر اختران رساند تیر
قضا ز دست تو بر آسمان گشاید در

چه باره‌ایست به زیر تو در بنامیزد
که منزلیش بود باختر دگر خاور

هلال نعل فلک قامت ستاره مسیر
زمین‌نوردی دریا گذار که پیکر

به زور چرخ و به آواز رعد و جستن برق
به قد کوه و تن پیل و پویهٔ صرصر

گه درنگ ازو طیره خورده پای خیال
گه شتاب درو خیره مانده مرغ به پر

گه تحرک او منقطع صبا و دبور
بر تحمل او مضطرب حدید و حجر

درخش نعلش سندان و سنگ را در خاک
فروغ و شعله دهد همچو اختر و اخگر

بزرگوارا دریا دلا خداوندا
ترا سپهر سریرست و آفتاب افسر

ز شوق خدمت تو عمرها گذشت که من
چو شکرم در آب و چو عود بر آذر

بدان عزیمت و اندیشه‌ام که تا ننهد
قضابه دست اجل بر به حنجرم خنجر

بجز مدیح توام برنیاید از دیوان
بجز ثنای توام بر نیاید از دفتر

ز نظم و نثر مدیح تو اندر آویزم
ز گوش و گردم ایام عقدهای گهر

نه نظم بلکه ازین درجهای پر ز نکت
نه نثر بلکه ازین درجهای پر ز درر

همیشه تا که بروید ز خاکها زر و سیم
همیشه تا که بتابد ز آسمان مه و خور

علو و رفعت تو همچو ماه باد و چو مهر
سرشک و چهرهٔ خصمت چو سیم باد و چو زر

تو بر میان کمر ملک بسته و جوزا
به پیش طالع سعدت همیشه بسته کمر

جهان مطیع و فلک تابع و ستاره حشم
زمان غلام و قضا بنده و قدر چاکر

درخت بخت حسود ترانه بیخ و نه شاخ
چو شاخ دولت خصم ترانه بار و نه بر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


خوشا نواحی بغداد جای فضل و هنر
کسی نشان ندهد در جهان چنان کشور

سواد او به مثل چون پرند مینا رنگ
هوای او به صفت چون نسیم جان‌پرور

به خاصیت همه سنگش عقیق لؤلؤبار
به منفعت همه خاکش عبیر غالیه‌بر

صبا سرشته به خاکش طراوت طوبی
هوا نهفته در آبش حلاوت کوثر

کنار دجله ز خوبان سیم‌تن خلخ
میان رحبه ز ترکان ماه‌رخ کشمر

هزار زورق خورشید شکل بر سر آب
بر آن صفت که پراکنده بر سپهر شرر

به وقت آنکه به برج شرف رسد خورشید
به گاه آنکه به صحرا کشد صبا لشکر

دهان لاله کند ابر معدن لؤلؤ
کنار سبزه کند باد مسکن عنبر

به شبه باغ شود آسمان به وقت غروب
به شکل چرخ شود بوستان به وقت سحر

به وقت شام همی این بدان سپارد گل
به گاه بام همی آن بدین دهد اختر

به رنگ عارض خوبان خلخی در باغ
میان سبزه درفشان شود گل احمر

شکفته نرگس بویا به طرف لاله‌ستان
چنانکه در قدح گوهرین می اصفر

ستاک لاله فروزان بدان صفت که بود
زمشک و غالیه آکنده بسدین مجمر

نوای بلبل و طوطی خروش عکه و سار
همی کند خجل الحانهای خنیاگر

بدین لطافت جایی من از برای امید
به فال نیک گزیدم سفر به جای حضر

نماز شام ز صحن فلک نمود مرا
عروص چرخ که بنهفت روی در خاور

بدان صفت که شود غرقه کشتی زرین
به طرف دریا چون بگسلد ازو لنگر

به گرد گنبد خضرا چنان نمود شفق
که گرد خیمهٔ مینا کشیده شوشهٔ زر

ستارگان همه چو لعبتان سیم‌اندام
به سوک مهر برافکنده نیلگون معجر

بنات نعش همی گشت گرد قطب چنان
که گرد حقهٔ فیروه گوهرین زیور

بر آن مثال همی تافت راه کاهکشان
که در بنفشه‌ستان برکشیده صف عبهر

ز تیغ کوه بتابید نیم شب پروین
چنان که در قدح لاجورد هفت درر

سپهر گفتی نقاش نقش مانی گشت
که هر زمان بنگارد هزار گونه صور

ز برج جدی بتابید پیکر کیوان
به شکل شمع فروزنده در میان شمر

همی نمود درفشنده مشتری در حوت
چنان که دیدهٔ خوبان ز عنبرین چادر

ز طرف میزان می‌تافت صورت مریخ
بدان صفت که می لعل رنگ در ساغر

چنان که عاشق ومعشوق در نقاب گمان
بتافت تیر درافشان و زهرهٔ ازهر

به رسم لعبت‌بازان سپهر آینه رنگ
زمان زمان بنمودی عجایب دیگر

فلک به لعبت مشغول و من به توشهٔ راه
جهان به بازی مشغول و من به عزم سفر

درین هوس که خرامان نگار من برسید
بدان صفت که برآید ز کوه پیکر خور

فرو گسسته به عناب عنبرین سنبل
فرو شکسته به خوشاب بسدین شکر

همی گرفت به لؤلؤ عقیق در یاقوت
همی نهفت به فندق بنفشه در مرمر

ز عکس نرگس او می‌نمود بر زلفش
چنان که ریخته بر سبزه دانهای گهر

ز بس که بر رخ خورشید زد دو دست به خشم
گلش چو شاخ سمن گشت و برگ نیلوفر

به طعنه گفت که عهد و وفای عاشق بین
به طیره گفت که مهر و هوای دوست نگر

نبود هیچ گمانی مرا که دشمن‌وار
بدین مثال ببندی به هجر دوست کمر

مجوی هجر من و شاخ خرمی مشکن
متاب رخ ز من و جان خوشدلی مشکر

به جای ملحم چینی منه هوا بالین
به جای اطلس رومی مکن زمین بستر

خدای گفت حضر هست بر مثال بهشت
رسول گفت سفر هست بر مثال سقر

کجا شوی تو که بی‌روی من نیابی خواب
کجا روی تو که بی‌روی من نبینی خور

در این دیار به حکمت نیابمت همتا
درین سواد به دانش نبینمت همبر

کمینه چاکر علمت هزار افلاطون
کهینه بندهٔ فضلت هزار اسکندر

ز شکلهای تو عاجز روان بطلمیوس
ز حکمهای تو قاصر روان بومعشر

تو آن‌کسی که ز فضل تو فاضلان عراق
به خاک پای تو روشن همی کنند بصر

جواب دادم کای ماه‌روی غالیه‌موی
به آب دیده مزن بر دل رهی آذر

قرار گیر و ز سامان روزگار مگرد
صبور باش و ز فرمان ایزدی مگذر

هوا نکرد تن من بدین فراغ و وداع
رضا نداد دل من بدین قضا و قدر

ولیک حکم چنین کرد کردگار جهان
ز حکم او نتوان یافت هیچگونه مفر

به صبر باد فلک در حضر ترا ناصر
به عون باد ملک در سفر مرا یاور

وداع کرد بدین‌گونه چون برفت جهان
به سیم خام بیندود گنبد اخضر

به شکل عارض گلرنگ او همی تابید
فروغ خسرو سیارگان به مشرق در

غلام‌وار چو هنگام کوچ قافله بود
سوار گشتم بر کرهٔ هیون پیکر

پلنگ هیات و قشقاو دم گوزن سرین
عقاب طلعت عنقا شکوه طوطی پر

قوی قوائم و باریک دم فراخ کفل
دراز گردن و کوتاه سم میان لاغر

به وقت جلوه‌گری چون تذرو خوش‌رفتار
به گاه راهبری چون کلاغ حیلت‌گر

به گاه کینه هوا در دو پای او مدغم
به وقت حمله صبا در دو دست او مضمر

خروش دد بشنیدی ز روم در کابل
خیال موی بدیدی ز هند در ششتر

بدین نوند رسیدم در آن دیار و زمن
به گوش حضرت شاه جهان رسید خبر

مرا به حضرت عالی تقربی فرمود
به نام شاه بپرداختم یکی دفتر

هزار فصل درو لفظها همه دلکش
هزار عقد درو نکتها همه دلبر

بدان امید که شاه جهان شرف دهدم
شوم به دولت او نیک‌بخت و نیک‌اختر

به هر دو سال بسازم ز علم تصنیفی
برای دولت منصور خسرو صفدر

برین مثال بود یاد تازه در عقبی
برین نهاد بود نام زنده تا محشر

بماند نام سکندر هزار و پانصد سال
مصنفات ارسطو به نام اسکندر

جهان نخواست مرا بخت شاعری فرمود
که هیچ عقل نمی‌کرد احتمال ایدر

ز بحر خاطر من صد طویله در برسید
به مدح شاه جهان چون شدم سخن‌گستر

بدین فصاحت شعری که چشم دارد کور
بدین عبارت نظمی که گوش دارد کر

بدان خدای که در صنع خویش بی‌آلت
بیافرید بدین گونه چرخ پهناور

به نور علم که دانا بدو گرفت شرف
به ذات حلم که مردم بدو گرفت خطر

به فیض عقل مجرد که اوست منبع خیر
به لطف نفس مفارق که اوست مدفع شر

به نفس ناطقه کو راست پیل گردن نه
به روح عاقله کوراست شیر فرمان‌بر

به انتهای وجودات اولین ترکیب
به ابتدای مقولات آخرین جوهر

به هول جنبش محشر به حق مصحف مجد
به ذات ایزد بی‌چون به جان پیغمبر

به اعتقاد ابوبکر و صولت فاروق
به ترسکاری عثمان و حکمت حیدر

به زور رستم دستان و عدل نوشروان
به جاه خسرو ساسان و ماتم نوذر

به خاک پای جهان شهریار قطب‌الدین
که هست مفخر سوگند نامها یکسر

در این دیار ندانم کسی که وقت سخن
به جای خصم مناظر نشنیدم همبر

ز فضل خویش در این فصل هرچه می‌رانم
هر آنکسی که ندارد همی مرا باور

اگر چنان که درستی و راستی نکند
خدای بادبه محشر میان ما داور

هزار سال بقا باد شاه عالم را
که هست گردش گردون ملک را محور

پریر وقت سحر چون نسیم باد شمال
همی رساند به ارواح بوی عنبر تر

سرم ز خواب گران شد به من نمود هوس
خیال آن بت شمشاد قد نسرین بر

به لطف گفت که عمرت چگونه می‌گذرد
نبود گوش دلت را نصیحت کهتر

نگفتمت که مکن بد بجای وصلت من
که هرکسی که کند بد بدی برد کیفر

جواب دادم کای ماهروی سرد مگوی
که کار من شودی هرچه زود نیکوتر

ولیک شاه به فتح بلاد مشغولست
نمی‌کند به پرستندگان خویش نظر

به مهر گفت که چون نیستت به کام جهان
در این هوس منشین روزگار خویش مبر

به یک قصیدهٔ غرا بخواه دستوری
ز بارگاه خداوند تاج و زینت و فر

به شرم گفتم طبعم نمی‌دهد یاری
ز گفتهٔ تو اگر مدحتی بود در خور

به نام دولت مودود شاه بن زنگی
بیار و مردمی و دوستی بجای آور

به مدح شاه بخواند این قصیدهٔ غرا
ز نظم خویشتن آن رشک لعبت آزر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


چو از دوران این نیلی دوایر
زمانه داد ترکیب عناصر

زمین شد چون سپهر از بس بدایع
خزان شد چون بهار از بس نوادر

درخت مفلس از گنج طبیعت
توانگر شد به انواع جواهر

چنان شد باغ کز نظارهٔ او
همی خیره بماند چشم ناظر

زنور دانهٔ نار کفیده
ببیند در دل آبی همی سر

تو گویی برگ سیب و سیب الوان
سپهرست و برو اجرام زاهر

ز شکل بربط و از دستهٔ او
اگر فکرت کند مرد مفکر

همان هیات که از امرود و شاخش
به خاطر اندرست آید به خاطر

اگرنه برج ثور و شاخ انگور
دو موجودند از یک مایه صادر

چرا پس خوشهٔ انگور و پروین
یکی صورت پذیرفت از مصور

وگرنه شاخها را جام نرگس
به باغ اندر شرابی داد مسکر

چرا چونان که مستان شبانه
توان و سرنگونسارند و فاتر

چمن را شاخ چندان زر فرستاد
ز دارالضرب وی پنهان و ظاهر

که هر ساعت چمن گوید که هر شاخ
کف خواجه است با این بخشش و بر

ظهیر دین یزدان بوالمناقب
نصیر ملت اسلام ناصر

کمال فضل و او با فضل کامل
وفور علم و او با علم وافر

به تقدیم قضا رایش مقدم
به تقدیر قدر حکمش مدبر

بود در پیش حلمش خاک عاجل
بود در جنب حکمش برق صابر

به کلکش در فتوت را خزاین
به طبعش در مروت را ذخایر

امور شرع را عدلش مربی
رموز غیب را حلمش مفسر

ندارد هیچ حاصل عقل کلی
که نه در ذهن او آن هست حاضر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


خطابش منهی آمال عاقب
عتابش داعی آجال قاهر

ز سهمش گوئیا اقرار حشوست
به دیوانش اندرون انکار منکر

دهد پیشش گواهی در مظالم
رگ و پی بر فجور مرد فاجر

قضا تاویل سهم او ندارد
حریف خویش بشناسد مقامر

بر از گردون تاسع کرد مفروض
ز قدر او خرد گردون عاشر

قدر تقدیر قدر او نداند
مقدر کی بود هرگز مقدر

ایا آرام خاکت در نواهی
و یا تعجیل بادت در اوامر

بیان از وصف انعام تو عاجز
زبان از شکر اکرام تو قاصر

ره درگاه تو گویی مجره است
ز سیم سایلت وز زر زایر

گر از جود تو گیتی دانه سازد
به دام او درآید نسر طایر

ور از لطف تو تن مایه پذیرد
چو روحش درنیابد حس باصر

نیارد چون تو گردون مدور
نزاید چون تو ایام مسافر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


به فرمان بردن اندر شرع مامور
به فرمان دادن اندر حکم آمر

عمارت یافت از عدلت زمانه
زمانه هست معمور و تو عامر

فرو خورد آب عدلت آتش ظلم
چنان چون مار موسی سحر ساحر

اگر مسعود ناصر تربیت داد
عیاضی را به خلعتهای فاخر

مرا آن داد جاهت کان ندادست
عیاضی را دو صد مسعود ناصر

وگر چند اندرین مدت ندیدست
کسم در خدمتت الا بنادر

به یاد آن حقوق مکرماتت
زبانها دارم از خلق تو شاکر

وگر عمرم بر آن مقصور دارم
به آخر هم نمیرم جز مقصر

به شعر آنرا مقابل کی توان کرد
ولیکن شعر نیکوتر ز شاعر

چو خاموشی بود کفران نعمت
در این معنی چه خاموش و چه کافر

همیشه تا بود ارکان مؤثر
همیشه تا بودگردون مؤثر

چو ارکانت مبادا هیچ نقصان
چو گردونت مبادا هیچ آخر

ز چرخت باد عمری در تزاید
ز بختت باد عزمی بر تواتر

بر احکام قضا حکم تو قاضی
بر اسرار قدر علم تو قادر

سعادت همنشینت در مجالس
هدایت هم حریفت بر منابر

ترا در شرع امری باد جاری
مرا در شعر طبعی باد ماهر

چو عیدی بگذرد تا عید دیگر
به عید دیگرت هر شب مبشر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 87 از 107:  « پیشین  1  ...  86  87  88  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA