انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 88 از 107:  « پیشین  1  ...  87  88  89  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


چو زیر مرکز چرخ مدور
نهان شد جرم خورشید منور

مه عید از فلک رخسار بنمود
نه پیدایی تمام و نه مستر

چو تیغ ناخنی بر چرخ مینا
چو شست ماهیی در بحر اخضر

در اجسام زمین سیرش مؤثر
وز اجرام فلک ذاتش مؤثر

دبیری بود از او برتر بفکرت
چو فکرت بی‌نیاز از کلک و دفتر

بسی اسرار جزوی کرده معلوم
بسی احکام کلی کرده از بر

هزاران پیکر جنی و انسی
ز نور پیکر او در دو پیکر

بتی بر غرفهٔ دیگر خرامان
چو بت‌رویان چین زیبا و دلبر

ز فرقش تا قدم در ناز و کشی
ز پایش تا به سر در زر و زیور

به دستی بربطی با صوت موزون
به دیگر ساغری پر خمر احمر

برازوی صحن دیگر بود خالی
چو لشکرگاه بی‌سلطان ولشکر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

گمانی آمدم کانجا کسی نیست
به ظاهر از مجاور یا مسافر

خرد گفت این حریم پادشاهیست
به شاهی برتر از خاقان و قیصر

ز عدل او همی بارد هوا نم
ز فیض او همی زاید زمین زر

چنان کامل که نه گرم است و نه سرد
چنان عادل که نه خشک است و نه تر

ولیکن دیدن او نیست ممکن
که شب ممکن نباشد دیدن خور

وزین بربود دیوانی و در وی
دلاور قهرمانی ترک اشقر

به روز جنگ با دستان رستم
به پیش خصم با پیکار حیدر

درآرد از عدم عنقا به ناوک
ببرد خاصیت ز اشیا به خنجر

برازوی خواجهٔ چونان ممکن
که تمکین بودش از تمکین مسخر

ز عونش از عنایت چار عنصر
ز سیرش با سعادت هفت کشور

غنی و نعمت او دانش ودین
سخی و بخشش او حشمت وفر

وزو بر پیر دیگر بود هندی
بزرگ اندیشه‌ای چونان معمر

که ذاتش داشت بر آرام پیشی
که زادش بود با جنبش برابر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


وفاق او صلاح اهل عالم
خلاف او فساد کون و جوهر

خیالات ثوابت در خیالم
چنان آمد همی بی‌حد و بی‌مر

که اندر چرخ کحلی کرده ترکیب
هزاران در و مروارید و گوهر

شهاب تیزرو چون بسدین تیر
گذاره کرده از پیروزه مغفر

مجره گفتیی تیغ گهردار
نهادستی بزنگاری سپر بر

به شاخ ثور بر شکل ثریا
چو مرواریدگون بار صنوبر

بنات‌النعش گرد قطب گردان
گهی از جرم زیر و گاه از بر

چو گرد مرکز رای خداوند
قضای ایزد دادار داور

وزیر ملک سلطان معظم
نصیر دین یزدان و پیمبر

جهان حمد محمود آنکه از جاه
جهان حمدش گرفت از پای تا سر

مؤخر عهد و در دانش مقدم
مقدم عقل و در رتبت مؤخر

به جنب رایش اجرام سماوی
چو با خورشید اجرام مکدر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


نه اوج قدر او را هیچ پستی
نه بحر طبع او را هیچ معبر

ندارد عقل بی‌عونش هدایت
نگیرد باز بی‌سعیش کبوتر

یقینی چون گمان او نباشد
نباشد دیدهٔ احوال چو احور

به وهمش قدرت آن هست کز دهر
بگرداند بد و نیک مقدر

به قدرش قوت آن هست کز سهم
کشد پیش قضا سد سکندر

کفش بحرست و موجش جود و بخشش
خطش تارست و پودش مشک و عنبر

اگرنه نهی کردستی ز اسراف
خدای و نهی او نهیی است منکر

ز افراط سخای او شدستی
جهان درویش و درویشی توانگر

سموم قهرش اندر لجهٔ بحر
نسیم لطفش اندر شورهٔ بر

برآرد از مسام ماهی آتش
برآرد از غبار تیره عرعر

نه با آرام حلمش خاک را صبر
نه با تعجیل امرش باد را پر

به جنب آن خفیف، اثقال مرکز
به پیش این کسل، اعجال صرصر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


گرش بهتان نهد خصم بداندیش
ورش عصیان کند چرخ ستمگر

لعاب آن شود چون آب افیون
نجوم این شود چون جرم اخگر

اگرنه کلک او شد ناف آهو
وگرنه طبع او شد ابر آذر

چرا بارد به نطق آن در دریا
چرا ساید به نوک این مشک اذفر

در این جنبش اگر جز قوت نفس
فلک را علتی یابند دیگر

نظام کار او باشد که او را
همی از باختر تازد به خاور

ایا طبع تو بر احسان موفق
و یا بخت تو بر اعدا مظفر

تویی آن‌کس که گر کوشی، برآری
به قهر از صبح عالم شام محشر

تویی آن‌کس که گر خواهی برانی
به لطف از دود دوزخ آب کوثر

نیاوردست پوری بهتر از تو
جهان از نه پدر وز چار مادر

تو عقلی بوده‌ای در بدو ابداع
هدایت را چنان لابد و درخور

که جز نور تو تااکنون نبودست
هیولی را به صورت هیچ رهبر

زمین پیش وقار تو مجوف
جهان پیش کمال تو محقر

خرد جز در دماغ تو شمیده
سخن جز در ثنای تو مزور

تو بیش از عالمی گرچه درویی
چو رمز معنوی در لفظ ابتر

کند با لطف تو دوران گردون
چنان چون با سمندر طبع آذر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


بود با تو هدر وسواس شیطان
چنان چون با پسر تعلیم آزر

حوادث چون به درگاهت رسیدند
نزاید بیش از ایشان فتنه و شر

که شب را تیرگی چندان بماند
که رخ پیدا کند خورشید ازهر

جهان از فتنه طوفانست و در وی
پناه و حلم تو کشتی و لنگر

اگر پیروزیی بینی ز خود دان
بزیر دور این پیروزه چادر

وگر من بنده را حرمان من داشت
دو روز از خدمتت مهجور و مضطر

چو دارم حلقهٔ عهد تو در گوش
به یک جرمم مزن چون حلقه بر در

تو مخدوم قدیمی انوری را
چنان چون بوالفرج را بوالمظفر

مرا درگاه تو قبله است و در وی
اگر کفران کنم چه من چه کافر

نمی‌گویم که تقصیری نرفته است
درین مدت که نتوان کرد باور

ولیکن اختیار من نبودست
که مجبور فلک نبود مخیر

از این بی‌پا و سر گردون گردان
به سرگردانیی بودستم اندر

که گر تقریر آن بودی در امکان
زبانم اندکی کردی مقرر

به ابرامی که دادم عذر نه زانگ
بود گستاخ‌تر دیرینه چاکر

همیشه تا بود دی پیش از امروز
همیشه تا بود دی بعد آذر

همه آذرت با دی باد مقرون
همه امروز از دی باد خوشتر

به هر چت رای بگراید مهیا
به هر چت کام روی آرد میسر

حساب عمر تو چون دور گردون
به تکراری که سر ناید مکرر

چنان چون مرجع اجزا سوی کل
چو کان بادست رادت مرجع زر

نکوخواهت نکونام و نکوبخت
بداندیشت بدآیین و بداختر

همه روزت چو روز عیداضحی
همه سالت نشاط جام و ساغر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای در ضمان عدل تو معمور بحر و بر
وی در مسیر کلک تو اسرار نفع و ضر

ای روزگار عادل و ایام فتنه‌سوز
وی آسمان ثابت و خورشید سایه‌ور

عدل تو بود اگرنه جهان را نماندی
با خشک ریش جور فلک هیچ خشک و تر

در روزگار عدل تو با جبر خاصیت
بیجاده از تعرض کاهست بر حذر

گیتی ز فضلهٔ دل ودست تو ساختست
در آب ساده گوهر و در خاک تیره زر

وز مابقی خوان تو ترتیب کرده‌اند
بر خوان دهر هرچه فلک راست ماحضر

قدر تو کسوتیست که خیاط فطرتش
بردوختست از ابرهٔ افلاک آستر

گردون بر نتایج کلکت بود عقیم
دریا بر لطافت طبعت بود شمر

بر ملک پرده کلک تو دارد همی نگاه
از راز دهر اگرچه گرفتست پرده بر

در ملک دهر کیست که بودست سالها
زین روی پرده‌دار و زان روی پرده‌در

ای چرخ استمالت و مریخ انتقام
ای آقتاب تخاطر و ای مشتری خطر

حرص ثنا و عشق جمالت مبارکت
گر در قوای نامیه پیدا کند اثر

این در زبان خامش سوسن نهد کلام
وان در طباق دیدهٔ نرگس نهد بصر

از عشق نقش خاتم تست آنکه طبع موم
با انگبین همی نبرد دوستی به سر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


نشگفت اگر نگین ترا در قبول مهر
چون موم نرم سجدهٔ طاعت برد حجر

قهر تو آتشی است چنان اختیارسوز
کاسیب او دخان کند اندیشه در فکر

از شر دشمن ایمنی از بهر آنکه هست
هستی و نیستیش به یک بار چون شرر

بر کشتن حسود تو مولع چو آسمان
کس در جهان ندیده و نشنیده در سمر

طوفان چرخ جان یکی را چو غوطه داد
فریاد از اخترانش برآمد که لاتذر

نگذارد ار به چرخ رسد باد قهر تو
آثار حسن عاریتی بر رخ قمر

ور سایهٔ تغیر تو بر جهان فتد
در طبع کو کنار مرکب کند سهر

بیند فلک نظیر تو لیکن به شرط آنک
هم سوی تو به دیدهٔ احول کند نظر

چون زاب تیغ دودهٔ سلجوق بیخ ملک
کرد از طریق نشو به هر شش جهت سفر

آمد نظام شاخس و صدر شهید برگ
وان شاخ و برگ را تو خداوند بار و بر

دست زوال تا ابد از بهر چون تو بار
در بیخ این درخت نخواهد زدن تبر

ز اول که داشت در تتق صنع منزوی
ارواح را مشیمه و اشباح را گهر

در خفیه با زمانه قضا گفت حاملی
ای مادر جهان به جهانی همه هنر

گفتا چگونه، گفت به آخر زمان ترا
زاید وزیر عالم عادل یکی پسر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


هم در نفاذ امر بود پادشا نشان
هم در نهاد خویش بود پادشا سیر

عقلی مجرد آمده در حیز جهت
روحی مقدس آمده در صورت بشر

با سیر حکم او به مثل چرخ کند سیر
با سنگ حلم او به مثل کوه تیز پر

می‌بود تا به عهد تو بیچاره منتظر
کان وعده را نبود کسی جز تو منتظر

و امروز چون به کام رسید از نشاط آن
کانچ از قضا شنید همان دید از قدر

گردان به گرد کوی زمانه زمانه‌ایست
با یک دهان ز شکر قضا تا به سر شکر

دانی چه خود همای بقا در هوای دهر
از بهر مدت تو گشادست بال و پر

ورنه نه آن درشت پسندست روزگار
کو روزگار خویش به هرکس کند هدر

خود خاک درگه تو حکایت همی کند
چونان که سطح آب حکایت کند صور

کز روی سبق مرتبه در مجمع وجود
ذات تو آمد اول و پس دهر بر اثر

من این همی ندانم دانم که چون تو نیست
در زیر چرخ و کس نرسیدست بر زبر

در جیب چرخ گر نشود دست امتحانت
در طول و عرض دامن آخر زمان نگر

تا تربیت کنند سه فرزند کون را
ترکیب چار مادر و تاثیر نه پدر

از طوق طوع گردن این چار نرم دار
در پای قدر تارک آن نه فرو سپر

تا واحد است اصل شمار و نه از شمار
دوران بی‌شمار به شادی همی شمر

بر مرکز مراد تو ایام را مدار
تا چرخ را مدار بود گرد این مدر

جویندهٔ رضای تو سلطان دادبخش
دارندهٔ بقای تو سبحان دادگر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


زهی بقای تو دوران ملک را مفخر
خهی لقای تو بستان عدل را زیور

به بارگاه تو حاجب هزار چون خاقان
به بزم‌گاه تو چاکر هزار چون قیصر

ز امن داشته عزم تو پیش خوف سنان
ز عدل ساخته حزم تو پیش ظلم سپر

زبان تیغ تو پیوسته در دهان عدو
سنان رمح تو همواره در دل کافر

به احتشام تو بنیاد جود آبادان
به احترام تو آثار بخل زیر و زبر

کشیده رخت تو خورشید بر نطاق حمل
نهاده تخت تو افضال بر بساط قمر

ز وصف حلم تو باشد بیان من قاصر
ز نعت عدل تو گردد زبان من مضطر

ز ناچخ تو شود گاه خشم شیر نهان
ز خنجر تو کند وقت کینه ببر حذر

شرف به لطف همی پرورد ترا در ملک
هنر به ناز همی پرورد ترا در بر

دو شاهزاده که هستند از این درخت سخا
مبارک و هنری کامران و نام‌آور

گزیده سیف‌الدین اختیار ملک و شرف
ستوده عزالدین آن افتخار عدل و هنر

اسیر ناچخ این گشته ژنده پیلی مست
مطیع خنجر آن گشته شرزه شیری نر

سزد ز پیکر خورشید چتر آنرا طوق
رسد ز شهپر سیمرغ تیر این را پر

سخای این شده ایام عدل را قانون
عطای آن شده فرزند جود را مادرر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 88 از 107:  « پیشین  1  ...  87  88  89  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA