انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 92 از 107:  « پیشین  1  ...  91  92  93  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


دوش در هجر آن بت عیار
تا به روزم نبود خواب و قرار

همه با ماه و زهره بودم انس
همه با آه و ناله بودم کار

نه کسی یک زمان مرا مونس
نه کسی یک نفس مرا غمخوار

همه بستر ز اشک من رنگین
همه کشور ز آه من بیدار

رخم از خون چو لالهٔ خودرنگ
اشکم از غم چو لؤلؤ شهوار

بر و رویم ز زخم دست کبود
دل و جانم به تیر هجر فکار

رخم از رنج زرد همچو ترنج
دلم از درد پاره همچو انار

نفسم سرد و سینه آتشگاه
دهنم خشک و دیده طوفان‌بار

گاه چون شمع قوت آتش تیز
گاه چون زیر جفت نالهٔ زار

دست بر سر زنان همی گفتم
کای فلک دست از این ضعیف بدار

تن بفرسود چند ازین محنت
جان بپالود چند از این آزار

تا کی این جور کردن پیوست
چند از این نحس بودن هموار

برگذر از ره جفا و مرا
روزکی چند بی‌غمی بگذار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


طاقتم نیست از خدای بترس
بیش ازینم به دست غم مسپار

این همی گفتم و همی کردم
خاک بر سر ز گنبد دوار

یار چون نالهای من بشنید
گفت با من به سر در آن شب تار

مکن ای انوری خروش و جزع
که شدت بخت جفت و دولت یار

بار انده مکش که بار دگر
برهانیدت ایزد از غم و بار

بند بگشود چرخ، تنگ مباش
راه بنمود بخت، باک مدار

به تو آورد سعد گردون روی
روی زی درگه خداوند آر

شمس دین پهلوان لشکر شاه
پشت اسلام و قبلهٔ احرار

خاص سلطان اغلبک آنکه کفش
در سخا هست همچو ابر بهار

موی بر سایلان زبان خواهد
طبعش از بهر بخشش دینار

نظر لطف او بر آنکه فتاد
باز رست از زمانهٔ غدار

زیر پر همای دولت او
چه یکی تن چه صدهزار هزار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


روز هیجا بر اسب که‌پیکر
چو برون آید از پی پیکار

مرکب زهره طبع مه نعلش
که تن باد پای خوش رفتار

گه زمین را کند ز پویه هوا
گه هوا را زمین کند ز غبار

برباید شهاب ناوک او
انجم از چرخ و نقش از دیوار

پیش او مار و مرغ در صف جنگ
تحفه و هدیه از برای نثار

مهر آرد گرفته در دندان
دیده آرد گرفته در منقار

سایهٔ رمح و عکس شمشیرش
بگر بیفتد بر جبال و بحار

سنگ این خاک گردد از انده
آب آن قیر گردد از تیمار

ای به ملکت چو وارث داود
ای به مردی چو حیدر کرار

ای چو چرخت هزار مدحت‌گوی
وی چو دهرت هزار خدمتگار

تا چو تیرست کار دولت تو
بی‌زبانست خصم چون سوفار

تو بشادی نشین که گشت فلک
خود برآرد ز دشمن تو دمار

بس ترا پشت نصرت یزدان
بس ترا یار دولت دادار

آنکه در دیدهٔ تو دارد قدر
وانکه بر درگه تو یابد بار


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


رفعت این را همی دهد تشریف
دولت آنرا همی نهد مقدار

بنده نیز ار به حکم اومیدی
مدحتی گفت ازو عجب مشمار

عالمی را چو از تو شاکر دید
گشت در دام خدمت تو شکار

ور ز اقبال قربتی یابد
پیش تخت تو چون صغار و کبار

جست از جور عالم جافی
رست از مکر گیتی مکار

کرد در منزل قبول نزول
گشت بر مرکب مراد سوار

تا نباشد به رنگ روز چو شب
تا نباشد به فعل نور چو نار

شب اعدات را مباد کران
روز شادیت را مباد کنار

پای بدگوی حاسدت در بند
سر بدخواه و دشمنت بر دار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


کای کاینات رابه وجود تو افتخار
وی پیش از آفرینش و کم ز آفریدگار

ای صاحب ملک دل و صدر ملک نشان
دستور بحر دست و خداوند کان یسار

امر تو همچو میل فلک باعث مسیر
نهی تو همچو طبع زمین موجب قرار

از همت تو یافته افلاک طول و عرض
وز مدت تو یافته ایام پود و تار

از سیر کلک تو همه آفاق در سکون
وز سد حزم تو همه آفاق در حصار

یک‌چند بی‌شبانی حزم تو بوده‌اند
گرگ ستم سمین، برهٔ عافیت نزار

پهلوی ملک بستر عدل آنگهی بسود
کاقبال کرد بالش عالیت آشکار

جایی رسیده پاس تو کز بهر خواب امن
بگرفت فتنه را هوس کوک و کو کنار

از خواب امن و مستی جود تو در وجود
کس نیست جز که بخت تو بیدار و هوشیار

عدل تو سایه‌ایست که خورشید را ز عجز
امکان پیسه کردن آن نیست در شمار

تا حشر منکسف نشود آفتاب اگر
آید به زیر سایهٔ عدلت به زینهار

رای تو بر محیط فلک شعله‌ای کشید
در سقف او هنوز سفر می‌کند شرار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

حلم تو بر بسیط زمین سایه‌ای فکند
طبع اندرو هنوز دفین می‌نهد وقار

قهر تو گر طلایه به دریا کشد شود
در در صمیم حلق صدف دانهٔ انار

ور یک نسیم حلق تو بر بیشه بگذرد
از کام شیر نافه برد آهوی تتار

جائی که از حقیقت باران سخن رود
تقلیدیان مختصر از روی اختصار

گویند ابر آب ز دریا برآورد
وانگه به دست باد کند بر جهان نثار

این خود فسانه‌ایست همینست و بیش نه
کز خجلت کف تو عرق می‌کند بحار

بی‌آبروی دست تو هرکس که آب یافت
از دست چرخ بود چنان کاتش از خیار

ای آفتاب عاطفت ای آسمان محل
وی هم ز آفتاب و هم از آسمانت عار

از گفتهای بنده سه بیت از قصیده‌ای
کانجا نه معتبر بود اینجا نه مستعار

آورده‌ام به صورت تضمین در این مدیح
نز بهر آنکه بر سخنم نیست اقتدار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


لیکن چو سنتی است قدیمی روا بود
احیای سنت شعرای بزرگوار

ای فکرت تو مشکل امروز دیده دی
وی همت تو حاصل امسال داده پار

قادر به حکم بر همه‌کس آسمان صفت
فایض به جود بر همه خلق آفتاب‌وار

در ابر اگر ز دست تو یک خاصیت نهند
دست تهی برون ندمد هرگز از چنار

تا از مدار چرخ و مسیر ستارگان
چون چرخ پر ستاره کند باغ را بهار

بادا فرود قدر تو اجرام را مسیر
واندر وفای عهد تو افلاک را مدار

دست وزارت تو زبردست آسمان
وین بارگه و مرتبه تا حشر پایدار

بر گوشمال خصم تو مولع سپهر و بس
در گوش او نعل سمند تو گوشوار

بر جویبار عمر تو نشو نهال عز
تا باغ چرخ را ز مجره است جویبار


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای روزگار دولت تو روز روزگار
وی بر زمانه سایهٔ تو فضل کردگار

قادر به حکم بر همه‌کس آسمان صفت
فائض به جود بر همه خلق آفتاب‌وار

حزم تو دام و دانهٔ امروز دیده دی
جود تو نقد و نسیهٔ امسال داده پار

افلاک را به عز و جلال تو اهتزاز
وایام را به جاه و جمال تو افتخار

از آب تف هیبت تو برکشد دخان
وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار

تا سد حزم تو نکشیدند در وجود
عالم نیافت عافیت عام را حصار

عقلی گه ذکا و سحابی گه سخا
بحری گه کفایت و کوهی گه وقار

هم عقل پیش نطق تو شخصی است بی‌روان
هم نطق پیش کلک تو نقدیست کم‌عیار

در ابر اگر ز دست تو یک خاصیت نهند
دست تهی برون ندمد هرگز از چنار

تا در ضمان رزق خلایق نشد کفت
ترکیب معده را نه به پیوست پود و تار

حکم تو همچو باد دهد خاک را مسیر
علم تو همچو خاک دهد باد را قرار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای روزگار دولت تو روز روزگار
وی بر زمانه سایهٔ تو فضل کردگار

قادر به حکم بر همه‌کس آسمان صفت
فائض به جود بر همه خلق آفتاب‌وار

حزم تو دام و دانهٔ امروز دیده دی
جود تو نقد و نسیهٔ امسال داده پار

افلاک را به عز و جلال تو اهتزاز
وایام را به جاه و جمال تو افتخار

از آب تف هیبت تو برکشد دخان
وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار

تا سد حزم تو نکشیدند در وجود
عالم نیافت عافیت عام را حصار

عقلی گه ذکا و سحابی گه سخا
بحری گه کفایت و کوهی گه وقار

هم عقل پیش نطق تو شخصی است بی‌روان
هم نطق پیش کلک تو نقدیست کم‌عیار

در ابر اگر ز دست تو یک خاصیت نهند
دست تهی برون ندمد هرگز از چنار

تا در ضمان رزق خلایق نشد کفت
ترکیب معده را نه به پیوست پود و تار

حکم تو همچو باد دهد خاک را مسیر
علم تو همچو خاک دهد باد را قرار

نی چرخ را به سرعت امر تو ره‌نورد
نه وهم را به پایهٔ قدر تو رهگذار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


از خاک زور بازوی امرت برد شکیب
وز آب نعل مرکب عزمت کند غبار

آنجا که یک پیاده فرو کرد عزم تو
ملکی توان گرفت به نیروی یک سوار

مهر تو دوستان را در دل شکفته گل
کین تو دشمنان را در جهان شکسته خار

چون مور هرکه با کمر طاعت تو نیست
بیرون کشد قضای بد از پوستش چو مار

هم غور احتیاط ترا دهر در جوال
هم اوج بارگاه ترا چرخ در جوار

چندین سوابق از پی کام تو آفرید
از تر و خشک عالم خاک آفریدگار

ورنه چو ذات کامل تو کل عالمست
کردی بر آفرینش ذات تو اختصار

تا نیست اختران را آسایش از مسیر
تا نیست آسمان را آرامش از مدار

بادا مسیر امر تو چون چرخ بی‌فتور
بادا مدار عمر تو چون دور بی‌شمار

هم فتنه را به دست شکوه تو گوشمال
هم چرخ را ز نعل سمند تو گوشوار

تو بر سریر رفعت و اعدا چو خاک پست
تو در مقام عزت و حاسد چو خاک خوار

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 92 از 107:  « پیشین  1  ...  91  92  93  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA