✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿دوش در هجر آن بت عیارتا به روزم نبود خواب و قرارهمه با ماه و زهره بودم انسهمه با آه و ناله بودم کارنه کسی یک زمان مرا مونسنه کسی یک نفس مرا غمخوارهمه بستر ز اشک من رنگینهمه کشور ز آه من بیداررخم از خون چو لالهٔ خودرنگاشکم از غم چو لؤلؤ شهواربر و رویم ز زخم دست کبوددل و جانم به تیر هجر فکاررخم از رنج زرد همچو ترنجدلم از درد پاره همچو انارنفسم سرد و سینه آتشگاهدهنم خشک و دیده طوفانبارگاه چون شمع قوت آتش تیزگاه چون زیر جفت نالهٔ زاردست بر سر زنان همی گفتمکای فلک دست از این ضعیف بدارتن بفرسود چند ازین محنتجان بپالود چند از این آزارتا کی این جور کردن پیوستچند از این نحس بودن همواربرگذر از ره جفا و مراروزکی چند بیغمی بگذار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿طاقتم نیست از خدای بترسبیش ازینم به دست غم مسپاراین همی گفتم و همی کردمخاک بر سر ز گنبد دواریار چون نالهای من بشنیدگفت با من به سر در آن شب تارمکن ای انوری خروش و جزعکه شدت بخت جفت و دولت یاربار انده مکش که بار دگربرهانیدت ایزد از غم و باربند بگشود چرخ، تنگ مباشراه بنمود بخت، باک مداربه تو آورد سعد گردون رویروی زی درگه خداوند آرشمس دین پهلوان لشکر شاهپشت اسلام و قبلهٔ احرارخاص سلطان اغلبک آنکه کفشدر سخا هست همچو ابر بهارموی بر سایلان زبان خواهدطبعش از بهر بخشش دینارنظر لطف او بر آنکه فتادباز رست از زمانهٔ غدارزیر پر همای دولت اوچه یکی تن چه صدهزار هزار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿روز هیجا بر اسب کهپیکرچو برون آید از پی پیکارمرکب زهره طبع مه نعلشکه تن باد پای خوش رفتارگه زمین را کند ز پویه هواگه هوا را زمین کند ز غباربرباید شهاب ناوک اوانجم از چرخ و نقش از دیوارپیش او مار و مرغ در صف جنگتحفه و هدیه از برای نثارمهر آرد گرفته در دنداندیده آرد گرفته در منقارسایهٔ رمح و عکس شمشیرشبگر بیفتد بر جبال و بحارسنگ این خاک گردد از اندهآب آن قیر گردد از تیمارای به ملکت چو وارث داودای به مردی چو حیدر کرارای چو چرخت هزار مدحتگویوی چو دهرت هزار خدمتگارتا چو تیرست کار دولت توبیزبانست خصم چون سوفارتو بشادی نشین که گشت فلکخود برآرد ز دشمن تو دماربس ترا پشت نصرت یزدانبس ترا یار دولت دادارآنکه در دیدهٔ تو دارد قدروانکه بر درگه تو یابد بار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿رفعت این را همی دهد تشریفدولت آنرا همی نهد مقداربنده نیز ار به حکم اومیدیمدحتی گفت ازو عجب مشمارعالمی را چو از تو شاکر دیدگشت در دام خدمت تو شکارور ز اقبال قربتی یابدپیش تخت تو چون صغار و کبارجست از جور عالم جافیرست از مکر گیتی مکارکرد در منزل قبول نزولگشت بر مرکب مراد سوارتا نباشد به رنگ روز چو شبتا نباشد به فعل نور چو نارشب اعدات را مباد کرانروز شادیت را مباد کنارپای بدگوی حاسدت در بندسر بدخواه و دشمنت بر دار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿کای کاینات رابه وجود تو افتخاروی پیش از آفرینش و کم ز آفریدگارای صاحب ملک دل و صدر ملک نشاندستور بحر دست و خداوند کان یسارامر تو همچو میل فلک باعث مسیرنهی تو همچو طبع زمین موجب قراراز همت تو یافته افلاک طول و عرضوز مدت تو یافته ایام پود و تاراز سیر کلک تو همه آفاق در سکونوز سد حزم تو همه آفاق در حصاریکچند بیشبانی حزم تو بودهاندگرگ ستم سمین، برهٔ عافیت نزارپهلوی ملک بستر عدل آنگهی بسودکاقبال کرد بالش عالیت آشکارجایی رسیده پاس تو کز بهر خواب امنبگرفت فتنه را هوس کوک و کو کناراز خواب امن و مستی جود تو در وجودکس نیست جز که بخت تو بیدار و هوشیارعدل تو سایهایست که خورشید را ز عجزامکان پیسه کردن آن نیست در شمارتا حشر منکسف نشود آفتاب اگرآید به زیر سایهٔ عدلت به زینهاررای تو بر محیط فلک شعلهای کشیددر سقف او هنوز سفر میکند شرار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿حلم تو بر بسیط زمین سایهای فکندطبع اندرو هنوز دفین مینهد وقارقهر تو گر طلایه به دریا کشد شوددر در صمیم حلق صدف دانهٔ انارور یک نسیم حلق تو بر بیشه بگذرداز کام شیر نافه برد آهوی تتارجائی که از حقیقت باران سخن رودتقلیدیان مختصر از روی اختصارگویند ابر آب ز دریا برآوردوانگه به دست باد کند بر جهان نثاراین خود فسانهایست همینست و بیش نهکز خجلت کف تو عرق میکند بحاربیآبروی دست تو هرکس که آب یافتاز دست چرخ بود چنان کاتش از خیارای آفتاب عاطفت ای آسمان محلوی هم ز آفتاب و هم از آسمانت عاراز گفتهای بنده سه بیت از قصیدهایکانجا نه معتبر بود اینجا نه مستعارآوردهام به صورت تضمین در این مدیحنز بهر آنکه بر سخنم نیست اقتدار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿لیکن چو سنتی است قدیمی روا بوداحیای سنت شعرای بزرگوارای فکرت تو مشکل امروز دیده دیوی همت تو حاصل امسال داده پارقادر به حکم بر همهکس آسمان صفتفایض به جود بر همه خلق آفتابواردر ابر اگر ز دست تو یک خاصیت نهنددست تهی برون ندمد هرگز از چنارتا از مدار چرخ و مسیر ستارگانچون چرخ پر ستاره کند باغ را بهاربادا فرود قدر تو اجرام را مسیرواندر وفای عهد تو افلاک را مداردست وزارت تو زبردست آسمانوین بارگه و مرتبه تا حشر پایداربر گوشمال خصم تو مولع سپهر و بسدر گوش او نعل سمند تو گوشواربر جویبار عمر تو نشو نهال عزتا باغ چرخ را ز مجره است جویبار ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای روزگار دولت تو روز روزگاروی بر زمانه سایهٔ تو فضل کردگارقادر به حکم بر همهکس آسمان صفتفائض به جود بر همه خلق آفتابوارحزم تو دام و دانهٔ امروز دیده دیجود تو نقد و نسیهٔ امسال داده پارافلاک را به عز و جلال تو اهتزازوایام را به جاه و جمال تو افتخاراز آب تف هیبت تو برکشد دخانوز سنگ جذب همت تو برکشد بخارتا سد حزم تو نکشیدند در وجودعالم نیافت عافیت عام را حصارعقلی گه ذکا و سحابی گه سخابحری گه کفایت و کوهی گه وقارهم عقل پیش نطق تو شخصی است بیروانهم نطق پیش کلک تو نقدیست کمعیاردر ابر اگر ز دست تو یک خاصیت نهنددست تهی برون ندمد هرگز از چنارتا در ضمان رزق خلایق نشد کفتترکیب معده را نه به پیوست پود و تارحکم تو همچو باد دهد خاک را مسیرعلم تو همچو خاک دهد باد را قرار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ای روزگار دولت تو روز روزگاروی بر زمانه سایهٔ تو فضل کردگارقادر به حکم بر همهکس آسمان صفتفائض به جود بر همه خلق آفتابوارحزم تو دام و دانهٔ امروز دیده دیجود تو نقد و نسیهٔ امسال داده پارافلاک را به عز و جلال تو اهتزازوایام را به جاه و جمال تو افتخاراز آب تف هیبت تو برکشد دخانوز سنگ جذب همت تو برکشد بخارتا سد حزم تو نکشیدند در وجودعالم نیافت عافیت عام را حصارعقلی گه ذکا و سحابی گه سخابحری گه کفایت و کوهی گه وقارهم عقل پیش نطق تو شخصی است بیروانهم نطق پیش کلک تو نقدیست کمعیاردر ابر اگر ز دست تو یک خاصیت نهنددست تهی برون ندمد هرگز از چنارتا در ضمان رزق خلایق نشد کفتترکیب معده را نه به پیوست پود و تارحکم تو همچو باد دهد خاک را مسیرعلم تو همچو خاک دهد باد را قرارنی چرخ را به سرعت امر تو رهنوردنه وهم را به پایهٔ قدر تو رهگذار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿از خاک زور بازوی امرت برد شکیبوز آب نعل مرکب عزمت کند غبارآنجا که یک پیاده فرو کرد عزم توملکی توان گرفت به نیروی یک سوارمهر تو دوستان را در دل شکفته گلکین تو دشمنان را در جهان شکسته خارچون مور هرکه با کمر طاعت تو نیستبیرون کشد قضای بد از پوستش چو مارهم غور احتیاط ترا دهر در جوالهم اوج بارگاه ترا چرخ در جوارچندین سوابق از پی کام تو آفریداز تر و خشک عالم خاک آفریدگارورنه چو ذات کامل تو کل عالمستکردی بر آفرینش ذات تو اختصارتا نیست اختران را آسایش از مسیرتا نیست آسمان را آرامش از مداربادا مسیر امر تو چون چرخ بیفتوربادا مدار عمر تو چون دور بیشمارهم فتنه را به دست شکوه تو گوشمالهم چرخ را ز نعل سمند تو گوشوارتو بر سریر رفعت و اعدا چو خاک پستتو در مقام عزت و حاسد چو خاک خوار✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿