انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 96 از 107:  « پیشین  1  ...  95  96  97  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


عاقلان دانند کاندر حل و عقد روزگار
کار کن بخت جوان تست نه گردون پیر

زیر قهر منهیان حزم تو امروز هست
هرچه در فردا نهانست از قلیل و از کثیر

نام امکان از چه معنی در جهان واقع شود
کان نیابی گر بخواهی جز یکی یعنی نظیر

خصم اگر گوید که من همچون توام گو آب را
بس که بندد چون هوا جنبان شود نقش حریر

لیک از ناهید گردون پرس تا بر شاهرود
هیچ تار عنکبوت انرد طنین آمد چو زیر

کی بود ماه مقنع همچو ماه آسمان
گرچه کوته دیدگان را در خیال افتد منیر

مشرق صبح حسود تو ز شام آبستن است
زانکه هرگز برنیاید هیچ صبحش جز که قیر

بختی بخت تو نامد زیر ران کبریا
گو جرس چندان که خواهی می‌کن از جنبش نفیر

آفتاب آسمان درع و مه کوکب حشم
از سپاه دی کی اندیشند تیز و زمهریر

صاحبا صدرا خداوندا کریما بنده را
تا که باشد هست از این خدمت چو از جان ناگزیر

احتیاج او که هرگز جز به درگاهت مباد
در اضافت هست با انعام تو چون طفل و شیر

گر کمان التفات از ره فرو گردی رواست
در هوای تو بحمدالله دلی دارم چو تیر

صدق او نقدیست اندر خدمتت نیکو عیار
چند بر سنگش زنی خود ناقدی داری بصیر

عرضه کن بر رای خود گر هیچ غش یابی درو
بعد از آن گر کیمیا داری بخیلی برمگیر

ده زبان چون سوسن و ده‌دل چو سیرم کس ندید
آخرم تا کی دهی بی‌جرم در لوزینه سیر

گر فطیری در تنوری بستم آن دوران گذشت
چرخ از آن سهوم برون آورد چون موی از خمیر

تا که باشد آسمانی را که خاک صدر تست
شکل ذاتی احسن‌الاشکال و هوالمستدیر

تا که باشد آفتابی را که عکس رای تست
لون ذاتی احسن‌الالوان و هوالمستنیر

تابع رای تو بادا آسمان اندر مدار
مسرع حکم تو بادا آفتاب اندر مسیر

طاعتت را سخت پیمان هم وضیع و هم شریف
خدمتت را نرم گردون هم صغیر و کم کبیر

پاسبان و پرده‌دار حضرتت کیوان و ماه
مطرب و مدحت سرای مجلست ناهید و تیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر
به قد چو سرو بلند و برخ چو بدر منیر

هزار جان لب لعلش نهاده بر آتش
هزار دل سر زلفش کشیده در زنجیر

گشاده طرهٔ او بر کیمن جانها دست
کشیده غمزهٔ او در کمان ابرو تیر

بدین صفت به وثاق من اندر آمده بود
چنان که آمده بی‌اختیار و بی‌تدبیر

نه در موافقتش زحمت رقیب و رهی
نه در مقدمه رنج رسول و گنج سفیر

من از خرابی ومستی به عالمی که درو
خبر نبودم ازین عالم از قلیل و کثیر

به صد لطیفه به بالین من فراز آمد
مرا چو در کف خواب و خمار دید اسیر

به طعنه گفت زهی بی‌ثبات بی‌معنی
ز غفلت تو فغان و ز عادت تو نفیر

هزار توبه بکردی ز می هنوز دمی
همی جدا نشوی زو چنانکه طفل از شیر

چه جای خواب و خمارست چند خسبی خیز
پذیره شو که درآمد به شهر موکب میر

امیر عادل مودود احمد عصمی
که عدل اوست به هر نیک و بد بشیر و نذیر

بزرگ بار خدایی که گر قیاس کنند
همه جهان ز بزرگیش نیست عشر عشیر

بر آستانهٔ قدرش قضا نیارد گفت
که جست باد گمان و نشست گرد ضمیر

هرآنچه خواسته در دهر کرده جز که ستم
هرآنچه جستده ز اقبال دیده جز که نظیر

مدبریست به ملک اندرون چنان صائب
که در جنیبت تدبیر او رود تقدیر

نه با عمارت عدلش خرابی از مستی
نه در حمایت عفوش مخافت از تغییر

ایا به دامن جاه تو در سپهر نهان
و یا به دیدهٔ جود تو در وجود حقیر

فکنده رای تو در خاک راه رایت مهر
نبشته کلک تو برآب جوی آیت تیر

کند لطافت طبع تو بحر را حیران
دهد شمایل حلم تو کوه را تشویر

زرشک قدر تو اشک فلک چو شاخ بقم
ز بیم قهر تو روی اجل چو برگ زریر

اگرچه دشمن جاهت همی به خواب غرور
همیشه هیچ نبیند مگر سرور و سریر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

هزار بار برفتست بر زبان قضا
که بر زبان سنان تو راندش تعبیر

که بود با تو همه پوست در وفا چو پیاز
که روزگار به لوزینه در ندادش سیر

صریر کلک تو در نشر کشتگان نیاز
ز نفخ صور زیادت همی کند تاثیر

حدیث خاصیت نفخ صور و قصهٔ آن
مسلمست و روا نیست اندر آن تغییر

قیاس باشد از آن راست‌تر در این معنی
دلیل باشد از این خوبتر بر آن تاثیر

که کشتگان جفای زمانه را قلمت
معاینه نه خبر زنده می‌کند به صریر

زهی بیان تو اسرار غیب را حاکی
زهی بنان تو آیات جود را تفسیر

اگر مقصرم اندر ثنات معذورم
که خاطریست پریشان و فکرتیست قصیر

سخن به پایهٔ قدرت نمی‌رسد ورنه
به قدر قدرت و قوت نمی‌کنم تقصیر

هزار بار به هر بیت بیش گفت مرا
خرد که کل جهان را مدبرست و مشیر

که هان و هان مبر این شعر پیش خدمت او
که نقدهای نفایه است و ناقدیست بصیر

برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی
برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر

ولیکن ارچه چنین بود داعی شوقم
همی گریست به خون جگر چو ابر مطیر

که این شرف اگر این بار از تو فوت شود
به جان تو که درین جان برآیدم ز زحیر

اگرچه هست بضاعت بضاعت مزجاة
به بی‌نیازی خود منگر این ز من بپذیر

خلاف نیست که دارم شعار خدمت تو
بدین وسیلت از این شعر هیچ خرده مگیر

ولیک از تو چو تشریف نیز یافته‌ام
دگر چه باید زحمت چه می‌دهم بر خیر

مرا بگوی چه باقی بود ز رونق شغل
چو در معامله از اصل بگذرد توفیر

مرا غرض شرف بارگاه عالی تست
که ساحتش به شرف باد بر سپهر اثیر

به شرح حال همانا که هیچ حاجت نیست
زبان حال به ز من همی کند تقریر

همیشه تا نبود پیر در قیاس جوان
بر وضیع و شریف و بر صغیر و کبیر

به طبع تابع رای تو باد بخت جوان
به طوع قابل حکم تو باد عالم پیر

ز اشک دیدهٔ بدخواه تو سفید چو قار
ز رشک روز بد اندیش تو سیاه چو قیر

ز دهر قامت آن کوژ همچو قامت چنگ
ز چرخ نالهٔ این زار همچو نالهٔ زیر

گرفته موی وز دنیا برون کشیده اجل
حسود جاه تو را همچو موی را ز خمیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


به فال نیک درآمد به شهر موکب میر
به طالعی که سجودش همی کند تقدیر

به بارگاه بزرگی نشست باز به کام
جمال مجلس سلطان و بارگاه وزیر

بهاء ملت اسلام و فخر دین خدای
که داد فخر و بها ملک را به صدر و سریر

جهان جاه و محامد محمد آنکه به جود
نمود کار دل و دست اوست ابر مطیر

بیان به پیش بنانش چو پیش معجز سحر
یقین به نزد گمانش چو پیش حق تزویر

به دست قهر نهد قفل ختم بر احداث
به دست عدل کشد پای فتنه در زنجیر

نه با عمارت عدلش خرابی از مستی
نه با حمایت عفوش مخالف از تغییر

همه نواحی کفرش مسخرست و مطیع
همه حوالی عدلش مبشرست و نذیر

ز سنگ خاره برآرد به تف هیبت خون
ز شیر شرزه بدو شد به دست رحمت شیر

زمانه نی و بر امر او زمانه ز من
سپهر نی و بر قدر او سپهر قصیر

ازو زمانه نتابد عنان به نرم و درشت
وزو سپهر ندارد نهان قلیل و کثیر

زمانه کیست که در نعمتش کند کفران
سپهر کیست که در خدمتش کند تقصیر

ایا به قدر و شرف در جهان عدیم شبیه
و یا به جود و خسا در زمین عزیز نظیر

نموده در نظر فکرت تو ذره بزرگ
نموده در نظر همتت وجود حقیر

دهد درنگ رکاب تو خاک را طیره
دهد شتاب عنان تو باد را تشویر

نتیجه‌های کفت را نموده ابر عقیم
لطیفه‌های دلت را نموده بحر غدیر

نهد کمال ترا عقل بر فلک تقدیم
اگر وجود ترا بر زمین نهد تاخیر

به بارگاه تو مریخ حاجب درگاه
به حضرت تو عطارد خریطه دارو دبیر

به پیش قدر تو گردون بود به پایه نژند
به جنب طبع تو دریا بود چو عشر عشیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


فتاده نور عطای تو بر وضیع و شریف
چنان که سایهٔ عدل تو بر صغیر و کبیر

به عون رایت عدل تو پشت دهر قویست
ز شیر رایت تو شیر چرخ هست اسیر

نه اوج قدر تو افلاک دید و نه انجم
نه وام جود تو قنطار داد و نه قمطیر

مگر نه جوهر صورتست مادهٔ قلمت
که آن به صوت کند مرده زنده این به صریر

سپهر کلک ضمیر تو گر به دست آرد
کند به آب روان بر عطاردش تصویر

شهاب کلک تو با دیو دولت تو به سیر
همان کند که به دیوان شهاب چرخ اثیر

ز تف آتش خشم تو بد سگالت اگر
به آب عفو پناهد به خدمتش بپذیر

که روزگارش اگر پای بر زمین آمد
شفیع هم به تو خواهد شدن که دستش گیر

رضا و کین ترا حکم طاعتست و گناه
عتاب و خشم ترا طبع آتشست و حریر

عدو به خواب غرور اندرست و چرخ بدان
که بر زبان سنان تو راندش تعبیر

بزرگوارا گفتم چو مشتری به رجوع
ز اوج اول میزان شود به خانهٔ تیر

به عون بخت و به تحویل او به میزان باز
براستی همه کارت شود چو قامت تیر

به فر دولت تو لا اله الا الله
چگونه لایق تقدیر آمد آن تدبیر

از آن ضمیر صواب آن اثر همی بینم
که مثل آن نگذشتست هرگزم به ضمیر

به شرح حال در این حال هیچ حاجت نیست
زبان حال به از من همی کند تقریر

همیشه تا نبود آسمان و انجم را
نه مانعی ز مدار و نه قاطعی ز مسیر

ز سیر انجم و اقبال آسمان بادت
به جاه دولت تو هر زمان هزار بشیر

مطیع رای بلندت همیشه چرخ بلند
غلام بخت جوانت مدام عالم پیر

ز رشک، اشک بداندیش تو عدیل بقم
ز رنج، روی بدآموز تو نظیر زریر

زدهر قامت این کوژ همچو قامت چنگ
ز چرخ نالهٔ آن زار همچو نالهٔ زیر

موافقت، ز سعود سپهر جفت مراد
مخالفت، ز جهان نفور جفت نفیر

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


با کف پای تو در خاک وقار آید چرخ
با کف دست تو در جود و سخا آید آز

با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
کز قناعت نکند دست برون پیش نیاز

هرکرا دست تو برداشت بیفزودش عز
جز که دینار که در عمر نکردیش اعزاز

در کفت نامده از بیم مذلت بجهد
همچو از بیم قطیعت بجهد از سر گاز

فلکی نه چه فلک باش که این یک سخنم
طنز را ماند و من بنده نباشم طناز

موکب عالی دستور جهان آمد باز
به سعادت به مقر شرف و عزت و ناز

جاودان در کنف خیر و سعادت بادا
موکبش تا به سعادت رود و آید باز

صاحب و صدر زمین ناصر دین آنکه قضا
کرد بر درگه عالیش در فتنه فراز

بازگیرد پس از این رونق ملک محمود
دهر شوریده‌تر و تیره‌تر از زلف ایاز

زاستین داد دگرباره کند دست برون
فتنه در خواب دگرباره کند پای دراز

شعلهٔ خوف و خطر باز نهد رخ به نشیب
رایت امن و امان باز کشد سر به فراز

گرگ با میش تعدی نکند در صحرا
تیهو از باز تحاشی نکند در پرواز

چنگ در سر کشد از بیم سیاست چو کشف
چه که در پنجهٔ شیر و چه که در مخلب باز

داعی شر که همی نعره به عیوق کشد
پس از این زهره ندارد که برادر اواز

دست با عهد تو کردست قضا در گردن
گردن از مرتبه چندان که بخواهی به فراز

ای شده دست ممالک ز ایادی تو پر
وی شده چشم معالی به بزرگی تو باز

دامن جاه ترا جیب فلک برده سجود
قبلهٔ حکم ترا حاکم قضا برده نماز

ببرد باس تو از روی اجل گونه و رنگ
بدرد وهم تو بر کتم عدم پردهٔ راز

سد حزم تو اگر گرد زمانه بکشند
مرگ سرگشته و حیران جهان گردد باز

از رسوم تو خرد ساخته پیرایهٔ ملک
وز نوال تو جهان یافته سرمایه و ساز

پایهٔ قدر تو جاییست که از حضرت او
چرخ را عقل برون کرد ز در دست‌انداز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


زحل نحس نداری تو و مریخ سفیه
ماه نمام نداری تو و مهر غماز

عرض تو هست همه مغز چو تجویف دماغ
جرم او باز همه پوست چو ترکیب پیاز

ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار
وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز

حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد
آب دندان‌تر ازو کس نتوان یافت به باز

اجلش در ندب اول گوید برخیز
دست خون باخته شد جای به یاران پرداز

عقل عاجز شود از مدح تو با قوت خود
گرچه اندر همه کاری بنماید اعجاز

نیز من قاصرم از مدح تو در بیتی چند
عذر تقصیر بگفتم به طریق ایجاز

یارب آنشب چه شبی بود که در حضرت تو
منهی حزم حدیث حرکت کرد آغاز

جان ما تیره‌تر از طرهٔ خوبان ختن
دل ما تنگتر از دیدهٔ ترکان طراز

عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب
گشته با عقدهٔ گردون به سیاست انباز

چون رکاب تو گران گشت و عنان تو سبک
شد سبک دل ز پیش عالمی از گرم و گداز

حفظ یزدان ز یمین تو همی کرد انهی
فتح گردون ز یسار تو همی کرد آواز

این همی گفت که من بر اثرم گرم مران
وان همی گفت که من بر عقبم تیز متاز

اینت اقبال که باز آمدی اندر اقبال
تا جهانی ز تو افتاده در اقبال و نواز

تا به هر نوع که باشد نبود روز چو شب
تا به هر وجه که باشد نبود حق چو مجاز

در جهان گرچه مجازست شب و روزت باد
همچو تقدیر بحق بر همه کس حکم و جواز

تا ابد نایهٔ عمر تو مقید به دوام
وز ازل جامهٔ جاه تو مزین به طراز

ساحت عز ترا نیست کناری بخرام
عرصهٔ عمر ترا نیست کرانی بگراز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

زندگانی ولی نعمت من باد دراز
در مزید شرف و دولت و پیروزی و ناز

باد معلوم خداوند که من بنده همی
نیستم جمله حقیقت چو نیم جمله مجاز

از موالید جهانم من و در کل جهان
چیست کان را متغیر نکند عمر دراز

از خلاف حرکت مختلف آمد همه چیز
اندرین منزل شادی و غم و ناز و نیاز

در بنی‌آدم چونان که صوابست خطاست
کو ز خاک است و همه خاک نشیبست و فراز

این معانی همه معلوم خداوند منست
چون چنین است به مقصود حدیث آیم باز

زیبد ار رمز دو از سر هوای دل خویش
پیش تو باز نمایم به طریق ایجاز

اولا تا که ز خدام توام نتوان گفت
که در کس به سلامی مثلا کردم باز

خدمت تو چو نمازست مرا واجب و فرض
به خدایی که جز او را نتوان برد نماز

پایم از خطهٔ فرمان تو بیرون نشود
سرم ار پیش تو چون شمع ببرند به گاز

در همه ملک تو انگشت به کاهی نبرم
تا نیابم ز رضای تو به صد گونه جواز

نیست بر رای تو پوشیده که من خدمت تو
از برای تو کنم نز پی تشریف و نواز

چون چنین معتقدم خدمت درگاه ترا
بهر آزار دلی از در عفوم بمتاز

درخیال تو نه بر وفق مرادت چو دهم
صورت ساحت من قاعدهٔ کینه مساز

گیرم از روی عیانش نتوان کرد عتاب
آخر از وجه نصیحت بتوان گفت به راز

قصه کوتاه کنم غصه بپردازم به
تا نجاتی بودم باشد ازین گرم و گداز

دی در آن وقت که بر رای رفیعت بگذشت
که فلان باز حدیث حرکت کرد آغاز

گرهی گشت بر ابروی شریفت پیدا
از سیاست شده با عقدهٔ گردون انباز

نه مرا زهرهٔ آن کز تو بپرسم کان چیست
نه گمانی که کند گرد ضمیرت پرواز

ساعتی بودم و واقف نشدم رفتم و دل
در کف غم چو تذروی شده در چنگل باز

گر به تشریف جوابم نکنی آگه از آن
دهر بر جامهٔ عمرم کشد از مرگ طراز

تا بود نیک و بد و بیش و کم اندر پی هم
تا بود سال و مه و روز و شب اندر تک و تاز

روز و شب جز سبب رافت و انصاف مباش
سال و مه جز ندب دولت و اقبال مباز

داده بر باد رضای تو فلک خرمن دهر
شسته از آب خسخای تو جهان تختهٔ آز

نامهٔ عمر ترا از فلک این باد خطاب
زندگانی ولی نعمت من باد دراز

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای بر اعدا و اولیا پیروز
در مکافات این و آن‌شب و روز

بر یکی جود فایضت غالب
وز دگر جاه قاهرت کین‌توز

بذل نزدیک همت تو چو وام
کرمت وام تو ز شکر اندوز

داده بی‌میل و کرده بی‌کینه
دور این مایه‌ساز صورت‌سوز

قالب دوستانت را دل شیر
حال دشمنانت را سگ و یوز

ای بحق هر دو تصرف تو
مالک هر دوی بدر و بدفوز

زانکه اقبال خویش را دیدم
با رخ دلگشای جان‌افروز

گفتمش هان چگونه داری حال
زیراین ورطه تاب حادثه‌سوز

گفت ویحک خبر نداری تو
که بگو بازگشت آخر گوز

حدثان کرد رای پای‌افزار
آسمان گشت مرغ دست‌آموز

شب محنت به آخر آمد و شد
شب من روز و روز من نوروز

روزم از روز بهترست اکنون
از مراعات شمس دین بهروز

باد عمرش چو جاه روز افزون
عمر اعداش عمر روز سپوز

حاسدانش همیشه سرگردان
غم بر ایشان ز بخت بد فیروز

وقت بر آبریز سبلتشان
آنکه گویند صوفیانش گوز

جاودان از فلک خطابش این
کای بر اعداد و اولیا پیروز


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


چون مراد خویش را با ملک ری کردم قیاس
در خراسان تازه بنهادم اقامت را اساس

چون غنیمت را مقابل کرده شد با ایمنی
عقل سی روز و طمع ماهی بود راسابراس

ای طمع از خاک رنگین گر تهی داری تو کیس
وی طرب از آب رنگین گر تهی داری تو کاس

وی دل ار قومی نکردند از تو یاد اندر رحیل
عیب نبود زانکه از اطوار نسناسند ناس

تا خداوندی چو مجد دولت و دین بوالحسن
حق‌شناس بندگان باشد چه غم او را شناس

آنکه از کنه کمالش قاصرست ادراک عقل
راست چونان کز کمال عقل ادارک حواس

آکه با جودش سبکساری نیاید ز انتظار
وانکه با بذلش گرانباری نباشد از سپاس

یابد از یک التفاتش ملک استغنا نیاز
همچنان کز کیمیا ترکیب زر یابد نحاس

خواستم گفتن که دست و طبع او بحرست و کان
عقل گفت این مدح باشد نیز با من هم پلاس

دست او را ابر چون گویی وآنجا صاعقه
طبع او را کان چرا خوانی و آنجا احتباس

دهر و دوران در نهاد خویش از آن عالی‌ترند
کز سر تهمت منجمشان بپیماید به طاس

در لباس سایه و نور زمان عقلش بدید
گفت با خود ای عجب نعم‌البدن بس‌اللباس

ای نداده چرخ جودت تن درین سوی شمار
وی نهاده دخل جاهت پای از آن روی قیاس

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
صفحه  صفحه 96 از 107:  « پیشین  1  ...  95  96  97  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA