انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 98 از 107:  « پیشین  1  ...  97  98  99  ...  106  107  پسین »

Anvari | دیوان اشعار انوری


زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿



پایهٔ قدرت نشان می‌خواست گردون از قضا
گفت آنک زآفرینش پاره‌ای آنسوترک

ملک بخشاینده در حرمان میمون خدمتت
چون خلافت بی‌علی بودست و بی‌زهر افدک

آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد
تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک

او به تاراج قضا در چون غنیمت در مصاف
زو صبایع در جدل کان جز ولی آن عضو لک

پای چون هیزم شکسته دل چو آتش بی‌قرار
مانده در اطوارد و دودم چو ماهی در شبک

دوستان با یک جگر پر خون که اینک قد مضی
دشمنان با یک دهن پر خنده کانک قد هلک

آسمان خود سال و مه با بنده این دستان کند
در دیش با خیش دارد در تموزش با فنک

شکر یزدان را که این یک دست بوسش داد دست
تا کند خار سپهر از پای بیرون یک به یک

تا نباشد همچو عنقا خاصه در عزلت غراب
تا نباشد همچو شاهین خاصه در قدرت کرک

جان خصم از تیر سیمرغ افکنت بر شاخ عمر
باد لرزان در برش چون جان گنجشک از پفک

ساختت از شاعران پر اخطل و فضل و جریر
مجلست از ساقیان پر اخطی و رای و یمک

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

ای گشته نوک کلک تو صورت‌نگار ملک
او بی‌قرار و داده مسیرش قرار ملک

یارب چگونه در سر کلکی توان نهاد
چندین هزار تعبیه از کار و بار ملک

تا کلک در یمین تو جاری زبان نشد
نور نگین زبانه نزد در یسار ملک

الا از آن لعاب که منسوج کلک تست
دیباچهٔ قضا نکند پود و تار ملک

علم خدای بر دو قلم ساخت حل و عقد
آن رازدار غیب شد این رازدار ملک

آن در ازل بکرد به یکبار ثبت حکم
وین تا ابد بساخت به یکبار کار ملک

کلک ترا که عاقلهٔ نسل آدمست
آورده ناقد طرف از جویبار ملک

ذات ترا که واسطهٔ عقد عالمست
پرورد دایهٔ شرف اندر کنار ملک

عمریست تا که نشو نبات فساد نیست
با آفتاب رای تو در نوبهار ملک

الا نوای شکر نزد عندلیب ذکر
از اعتدال دور تو بر شاخسار ملک

بر چارسوی باس تو قلاب مفسدت
دست بریده باز کشید از عیار ملک

بر شیر مرغزار فلک تب کمین کند
گر بگذرد به عهد تو در مرغزار ملک

ایام امتداد نفاذ ترا بدید
گفتا زهی دوام که دارد مدار ملک

تقدیر گرد بارهٔ حزم تو طوف کرد
گفتا زهی اساس که دارد حصار ملک

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


از سایهٔ وقوف تو بیرون نیافتند
گرچه زنور و سایه برون شد گذار ملک

دایم چو خلق ساعت از امداد سعی تو
نونو همی فزاید خویش و تبار ملک

ای بارگاه تو افق آفتاب عدل
وی آستان تو ربض استوار ملک

چون خوانمت وزیر که صد پادشا نشاند
توقیع تو ز تاجوران در دیار ملک

یک مستحق نماند کز انصاف تو نیافت
معراج تخت دولت و معلاق دار ملک

فاروق حق و باطل ملک زمین تویی
احسنت شاد باش زهی حق‌گزار ملک

خورشید روزکی دو سه پیش از وزارتت
بر پای کرد نوبتئی در جوار ملک

یعنی که ملک را به وزارت سزا منم
بر ناگرفته چون همه طفلان شمار ملک

چون در سواد ملک بجنبید رایتت
آن در سواد سایهٔ او بیخ و بار ملک

تقدیر گفت خیمه بکن هین که آمد آنک
هست از هزار گونه شرف یادگار ملک

باری کسی که ملک برد انتظار اوی
نه چون تویی که هرزه بری انتظار ملک

ای ملک در بسیط زمین خواستار تو
واندر بسیط او همه‌کس خواستار ملک

تا روزگار دست تصرف همی کند
اندر نهان ملت و در آشکار ملک

ای در تصرف تو جهان تا ابد مباد
یک روزه روزگار تو جز روزگار ملک

عهدت قدیم باد و به عهد تو ملک شاد
یارت خدای باد و شکوه تو یار ملک

ملکی که خیمه از خم گردون برون ز دست
در زینهار تو نه تو در زینهار ملک

بر درگهت رکوع وضیع و شریف عصر
در مجلست سجود صغار و کبار ملک

✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿

حبذا کارنامهٔ ارتنگ
ای بهار از تو رشک برده به رنگ

صحنت از صحن خلد دارد عار
سقفت از سقف چرخ دارد ننگ

داده رنگ ترا قضا ترکیب
کدره نقش ترا قدر بی‌رنگ

صورت قندهار پیش تو زشت
عرصهٔ روزگار نزد تو تنگ

وحش و طیرت بصورت و بصفت
همه همراز در شتاب و درنگ

تیر ترکانت فارغ از پرتاب
تیغ گردانت ایمنست از زنگ

داعی زایران درت بصریر
هم ز یک خطوه و ز یک فرسنگ

حاکی مطربان خمت به صدا
هم در آن پرده و در آن آهنگ

لب ناییت می‌سراید نای
دست چنگیت می‌نوازد چنگ

بوده بر یاد خواجه بی‌گه و گاه
جام ساقیت پر شراب چو زنگ

مجد دین بوالحسن که فرهنگش
خاک را فر دهد هوا را هنگ

آنکه عدلش در انتظام امور
شکل پروین دهد به هفتو رنگ

وانکه سهمش در انتقام حسود
ناف آهو کند چو کام نهنگ

تا بود پشت و روی کار جهان
گه شکر در مزاج و گاه شرنگ

باد پیوسته از سرشک حسد
روی بدخواه تو چو پشت پلنگ


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


مرحبا موکب خاتون اجل
عصمةالدین شرف داد و دول

آنکه بردست نهایت به ابد
وانکه بردست بدایت به ازل

آن به جاه و به هنر به ز فلک
وان به قدر و به شرف بر ز زحل

با وفاقش الم دهر شفا
با خلافش اسد چرخ حمل

ای به اجناس هنر گشته سمر
وی به انواع شرف گشته مثل

دهر نتواندت آورد نظیر
چرخ نتواندت آورد بدل

چرخ با جود تو ایمن ز نیاز
دهر با عدل تو خالی ز خلل

نقش کلکت همه در منظوم
در نطقت همه وحی منزل

با کمال تو فلک یک نقطه است
با وقار تو زمین یک خردل

دست عدل تو اگر قصد کند
دور دارد ز جهان دست اجل

از خداوندان برتر ز تو نیست
جز خداوند جهان عزوجل

ای مه از گوهر آدم به شرف
وی بر از گنبد اعظم به محل

تیغ مریخ کند قهر تو کند
مشکل چرخ کند کلک تو حل

بنده هرچند به خدمت نرسد
متهم نیست به تقصیر و کسل

اندرین سال که بگذشت برو
آن رسیده است که زان لاتسال

بندها داشته بی‌هیچ گناه
عزلها یافته بی‌هیچ عمل

آن همه مغز چو تجویف دماغ
وین همه پوست چو ترکیب بصل

قرب ماهی نبود بیش هنوز
تا برستست از آن ویل و وجل

تا به اول نرسد هیچ آخر
تا چو آخر نبود هیچ اول

باد بی‌اول و آخر همه عمر
شب و روزت چو شب و روز امل

نوش در کام حسود تو شرنگ
زهر در کام مطیع تو عسل

پای دور فلک و دست قضا
لنگ در تربیت خصمت و شل


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای کرده درد عشق تو اشکم به خون بدل
وی یازدم سرشته به مهر تو در ازل

ای بی‌بدل چو جان بدلی نیست بر توام
بر بی‌بدل چه‌گونه گزیند کسی بدل

گشتی به نیکویی مثل اندر جهان حسن
تا من به عاشقی شدم اندر جهان مثل

ترسم که روز وصل تو نادیده ناگهان
سر برزند ز مشرق عمرم شب اجل

دردا و حسرتا و دریغا که روز و شب
با صد دریغ و حسرت و دردم ازین قبل

در مشکلی فکند مرا عشق تو که آن
جز کلک خواجه کس نکند در زمانه حل

صدر امم امام طریقت جمال دین
لطف خدای و روح هنر مایهٔ دول

صدری که چون سخن ز سخنهای او رود
ادراک منهزم شود و عقل مبتذل

سری بود مشاهده بی‌صورت و بی‌حروف
نطقی بود معاینه بی‌نحو و بی‌علل

روح از نهیت آنکه مگر وحی منزلست
اندر فتد به سجده که سبحان لم‌یزل

رایش فرو گشاده سراپردهٔ فلک
قدرش فرو شکسته کله گوشهٔ زحل

در روح او دمیده قضا صدق چون یقین
در ذات او سرگشته قدر علم چون عمل

با حزم او طریقت و دین فارغ از فتور
با عزم او دیانت و دین ایمن از خلل

خورشید علم را فلک شرح و بسط او
بیت‌الشرف شدست چو خورشید را حمل

ای در وقار حاکی اخلاق تو زمین
وی در ثبات راوی افعال تو جبل

گر نز پی حسود تو بودی وقار تو
برداشتی ز روی زمین عادت جدل

صافی‌ترست جوهرت از روح در صفا
عالی‌ترست منبرت از چرخ در محل

در بحر علم کشتی علم تو می‌رود
بی‌بادبان عشوه و بی‌لنگر حیل

در برق فکرتت نرسد ناوک عقول
در سمع خاطرت نشود عشوهٔ امل

نه راه همتت بزند رتبت جهان
نه آب عصمتت ببرد آتش زلل

آن‌کس که با محاسب جلد از کمال جهل
نشناخت جز به حیله همی اکثر از اقل

گشت از عنایت تو همه دیده چون بصر
زین پیش گرچه بود همه پرده چون بصل

شعرش همه نکت شد و نظمش همه مدیح
قولش همه مثل شد و درجش همه غزل

آری به قوت و مدد تربیت شوند
باران و برگ و گل گهر و اطلس و عسل

تا باد گلفشان گذرد بر چنار و سرو
تا ابر درفشان گذرد بر حضیض و تل

این در جوار خاک شتابان و تیزرو
چون مرغ زخم یافته در حالت وجل

وان بر بسیط باغ گرازان و خوشخرام
چون بر زمین آینه‌گون ناقه و جمل

گاه از نسیم این دهن خاک پر عبیر
گاه از نثار آن چمن باغ پر حلل

در باغ علم همچو گل نوشکفته باش
دشمنت چو به برگ گل تر درون جعل

پای زمانه در تبع تابع تو لنگ
دست سپهر در مدد حاسد تو شل


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل
اشهب روز کند ادهم شب را ارجل

کوه را از مدت سایهٔ ابر و نم شب
پر طرایف شود اطراف چه هامون و چه تل

سبزه چون دست به هم درزند اندر صحرا
لاله را پای به گل در شود اندر منهل

ساعد و ساق عروسان چمن را بینی
همه بربسته حلی و همه پوشیده حلل

پیش پیکان گل و خنجر برق از پی آن
تا نسازند کمین و نسگالند جدل

بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه
بر بسیط کره از خوید زره پوشد طل

وز پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون
سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل

هر کرا فصل دی از شغل نما عزلی داد
شحنهٔ نفس نباتیش درآرد به عمل

باد با آب شمر آن کند اندر بستان
که کند با رخ آیینه به سوهان مصقل

وان کند عکس گل و لاله به گردش که به شب
عکس آتش بکند گرد تنور و منقل

مرغزاری شود اکنون فلک و ابر درو
راست چونان که تو گفتی همه ناقه است و جمل

میل اطفال نبات از جهت قوت و قوت
کرده یک روی بر اعلی و دگر در اسفل

هر نماز دگری بر افق از قوس قزح
درگهی بینی افراشته تا اوج زحل

به مثالی که به چیزیش مثل نتوان زد
جز به عالی در دستور جهان صدر اجل

ناصر دین و نصیر دول و صاحب عصر
بلمظفر که دول یافت بدو دین و دول

آنکه رایش دهد اجرام کواکب را نور
وانکه کلکش کند اسرار حوادث را حل

آنکه داخل بود اندر سخنش صدق و صواب
همچو اندر کلمات عربی نحو و علل

وانکه خارج بود از مکرمتش روی و ریا
همچو از معجزه‌های نبوی زرق و حیل

طبع نامیزد بی‌رخصتش الوان حدوث
عقل نشناسد بی‌دفترش اکثر ز اقل

زاید از دست و عنانش همه اعجال صبا
خیزد از پای و رکابش همه آرام جبل

نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس
عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول

روز مولود موالید و جودش گفتند
مرحبا ای ز عمل آخر و از علم اول

ای به اجناس شرف در همه اطراف سمر
وی به انواع هنر در همه آفاق مثل

بس بقایی نبود خصم ترا در دولت
چه عجب رایحهٔ گل ببرد روح جعل

ای دعاوی سخا بی‌کف دستت باطل
وی قوانین سخن بی‌سر کلکت مختل

بنده سالیست که تا در کنف خدمت تو
غم ایام نخوردست چه اکثر چه اقل

ورنه با او فلک این کرد ازین پیش همی
کاتش و آب کند با گهر موم و عسل

جز در آیینه و آبت نتوان دید نظیر
جز در اندیشه و خوابت نتوان یافت بدل

هم ترا دارد اگر داردت ایام نظیر
هم ترا آرد اگر آردت افلاک بدل

نه خدایی و دهد دست تو رزق مقدور
نه رسولی و بود نطق تو وحی منزل

هرچه در مدح تو گویم همه دانی که رواست
چیست کان بر تو روا نیست مگر عزوجل

مدحتی کان نه ترا گویم بهتان و خطاست
طاعتی کان نه ترا دارم طغیان و زلل

شعر نیکو نبود جز به محل قابل
شرع کامل نبود جز به نبی مرسل

بود بی‌بالش تو صدر وزارت خالی
بود بی‌حشمت تو کار ممالک مهمل

نتوانم که جهان دگرت گویم از آن
کاین جهانیست مفصل تو جهان مجمل

هست با جود تو ایمن همه عالم ز نیاز
هست با عدل تو خالی همه گیتی ز خلل

کهربا چون گرهٔ ابروی باس تو بدید
خاصیت باز فرستاد مزاجش به ازل

عدل تو مسطر اشغال جهانست کز آن
راست شد قاعده‌ها همچو خطوط جدول

دست عدل تو گشادست چنان بر عالم
که فرو بندد اگر قصد کند دست اجل

بر تو واقف نشود عقل کل از هیچ قیاس
وز تو ایمن نبود خصم تو از هیچ قبل

خصمت ار دولتکی یافت مزور وانرا
روزکی چند نگهداشت بتزویر و حیل

آخرالامر درآمد به سر اسب اجلش
تا درافتاد به یک حادثه چون خر به وحل

گاه با ضربت رمحی ز سماک رامح
گاه با نکبت عزلی ز سماک اعزل

رویش از غصهٔ ایام بر دشمن و دوست
داشتی چون گل دورو اثر خوف و خجل

گوش کاره شود از قصهٔ او لاتسمع
هوش واله شود از غصهٔ او لاتسال

بخت بیدار تو بود آنکه برانگیخت چنین
دولت خفتهٔ او را ز چنان خواب کسل

لله الحمد که تا حشر نمی‌باید بست
در قطار تعبش نیز نه ناقه نه جمل

شد ز فر تو همه مغز چو تجویف دماغ
گرچه دی بود همه پوست چو ترکیب بصل

تا محل همه چیز از شرف او خیزد
جاودان بر همه چیزیت شرف باد و محل

درگهت مقصد ارکان و برو باز حجاب
مجلست ملجا اعیان و درو مدح و غزل

پای اقبال جهان سوی بداندیش تو لنگ
دست آسیب جهان سوی نکوخواه تو شل

روزه پذرفته و روزت همه فرخنده چو عید
وز قضا بستده با دخل ابد وجه ازل


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


به نیک طالع و فرخنده روز و فرخ فال
به سعد اختر و میمون زمان و خرم حال

به بارگاه وزارت به فرخی بنشست
خدایگان وزیران و قبلهٔ آمال

نظام مملکت و صدر دین و صاحب عصر
سپهر رفعت و قدر و جان عز و جلال

محمدآنکه به اقبال او دهد سوگند
روان پاک محمد به ایزد متعال

زمانه بخشش و خورشیدرای و گردون‌قدر
کریم‌طبع و پسندیده‌فعل و خوب‌خصال

ببسته از پی حکمش میان زمین و زمان
گشاده از پی حمدش زبان نسا و رجال

به گام عقل مساحت کند محیط فلک
به نور رای تصور کند خیال حیال

بهجنب قدر بلندش مدار انجم پست
به پیش رای مصیبش زبان حجت لال

به کینش اندر مضمر عنا و محنت و مرگ
به مهرش اندر مدغم بقا و نعمت و مال

حواله کرد به دیوان و مهر و کینش مگر
خدای نامهٔ ارواح و قسمت آجال

به فر دولت او شیر فرش ایوانش
تواند ار بکند شیر چرخ را چنگال

به حشمتش بکند دیده تیهو از شاهین
به قوتش بکند پنجه روبه از ریبال

ز بیم او همه عمر استخوان دشمن اوست
چو از بخار دخانی زمین گه زلزال

ز دست بخشش او حاکی است اشک سحاب
ز حزم محکم او راوی است سنگ جبال

دلش ملال نداند همی به بخشش و جود
مگر ز بخشش و جودش ملول گشت ملال

تو آن کسی که سپهرت نپرورید نظیر
تو آن کسی که خدایت نیافرید همال

عنایتی بد و صلصال، اصل آدم و تو
از آن عنایت محضی و آدم از صلصال

به قدر و جاه و شرف از کمال بگذشتی
درست شد که کمالیست از ورای کمال

اگر به کوه برند از عنایت تو نشان
وگر به بحر برند از سیاست تو مثال

در آن بنفشه به جای خارهٔ صلب
وزین پشیزه بریزد ز پشت ماهی دال

فلک خرام سمند ترا سزد که بود
جهان به زیر رکاب و فلک به زیر نعال

ز نعل مرکب و از طبل باز تو گیرند
هلال و بدر به چرخ بلند بر اشکال

مه نوی تو به ملک اندر از خسوف مترس
از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال

چگونه یازد بدخواه زی تو دست جدل
چگونه آرد بدگوی با تو پای جدال

که شیر رایت قهرت چو کام بگشاید
فرو شوند هزبران به گوشها چو شکال

نهان از آن ننماید ضمیر او که دلش
ز تف هیبت تو همچو لب شکسته سفال

چو باد در قفس انگار کار دولت خصم
از آنکه دیرنپاید چو آب در غربال

شد آنکه دشمن تو داشت گربه در انبان
کنون گهست که با سگ درون شود به جوال

بزرگوارا من بنده گرچه مدت دیر
به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال

بخیر بر تو دعا کرده‌ام همی شب و روز
بطبع بر تو ثنا گفته‌ام همی مه و سال

به خدمت تو چنان تشنه بوده‌ام بخدای
که هیچ تشنه نباشد چنان به آب زلال

به بخت تیرهٔ برگشته گفتم آخر هم
به کام باز بگردد سپهر خیره منال

جمال جاه تو از پرده برگشاید روی
همان قدر تو بر بنده گستراند بال

بحق خاتم و کلک تو بر یسار و یمین
که بی‌تو باز ندانسته‌ام یمین ز شمال

به بند چرخ بدم بسته تاکنون که گشاد
خدای بر من و بر دیگران در اقبال

به ایمنی و خوشی در سرای عمر بمان
بفرخی و فرح بر سریر ملک ببال

ز رشک چهرهٔ بدخواه تو چو زر عیار
ز اشک دیدهٔ بدگوی تو چو بحر طلال

مباد اختر خصم ترا سعود و شرف
مباد کوکب خبت ترا هبوط و زوال


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


ای ترا کرده خداوند خدای متعال
داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال

حق آنرا که زبر دست جهانی کردت
که مرا بیهده بی‌جرمی در پای ممال

بکرم یک سخن بنده تامل فرمای
پس براندیش و فروبین و بدان صورت حال

هفته‌ای هست که در دست تجنیست اسیر
به حدیثی که چو موی کف دستست محال

آخر از بهر خدا این چه خیالست و گمان
واخر از بهر خدا این چه جوابست و سؤال

تو خداوند که بر من بودت منت جان
تو خداوند که بر من بودت منت مال

از من آید که به نقص تو زبان بگشایم
یارب این خود بتوان گفت و درآید به خیال

حاش لله نه مرا بلکه فلک را نبود
با سگ کوی تو این زهره و یارای مقال

دشمنان خاک درین کار همی اندازند
ورنه من پاکم ازین، پاکتر از آب زلال

گرچه فرمانت روانست به هرچ آن بکنی
با من عاجز مسکین چه سیاست چه نکال

جهد آن کن که در این حادثه و درد گران
دور باشی ز تهور که ندارند به فال

بنده را نیست غم جان و جوانی و جهان
غم آنست که بیهوده درافتی به وبال

ور چنانست که خشنودی تو در آن هست
کاندرین روز دو عمرم که مبیناد زوال

کار را باش که کردم ز دل و سینهٔ پاک
خون خود گرچه ندارد خطری بر تو حلال

وعده‌ای می‌ننهم هین من و قتال و کنب
مهلتی می‌ندهم هین من و جلاد و دوال

مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود
نه گناهی و نه خوفی و نه قیلی و نه قال

سخن بنده همین است و بر این نفزاید
که نیفزاید ازین بیهده الا که ملال

تا که ایمد کمالست پس از هر نقصان
بیم نقصانت مبادا ز فلک ای کل کمال

به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند
ای خداوند خدا را مفکن در اقوال


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿


خدای خواست که گیرد زمانه جاه و جلال
جمال داد جهان را به جود و جاه و کمال

سپهر معنی مسعود کز قران سعود
نزاد مادر گیتی چو او ستوده خصال

قضا توان و قدر قدرت و ستاره محل
زمانه بخشش و کان دستگاه و بحر نوال

به جنب قدر رفیعش مدار انجم پست
به پیش رای مصیبش زبان حجت لال

به نوک حامه ببندد ره قضا و قدر
به تیر نکته بدوزد لب صواب و محال

گر ابر خاطر او قطره بر زمین بارد
به جای برگ زبان بردمد ز شاخ نهال

چو رای روشن او باشد آفتاب سپهر
گر آفتاب امان یابد ز کسوف و زوال

هلال چرخ معالیش منخسف نشود
از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال

سپر برشده را رای او به خدمت خواند
کمر ببست به جوزا چو بندگان به دوال

ز حرص خدمت او سرنگون همی آیند
به وقت مولد از ارحام مادران اطفال

ز شاخ بادرم آید کف چنار برون
گر از مهب کف او وزد نسیم شمال

ترازویی که بدان بار بر او سنجند
سپهر کفهٔ او زیبد و زمین مثقال

ز حرص آنکه ازو سائلان سؤال کنند
همی سؤال بخواهد ز سائلان به سؤال

ایا محامد تو نقش گشته در اوهام
و یا مؤثر تو وقف گشته بر اقوال

خطر ندید هر آنکو ندید از تو قبول
شرف نیافت هر آنکو نجست با تو وصال

تو آن کسی که سپهرت نپرورید نظیر
تو آن کسی که خدایت نیافرید همال

زمانه سال و مه از خدمت تو جوید نام
ستاره روز و شب از طلعت تو گیرد فال

تو آدمی و همه دشمنان تو ابلیس
تو مهدیی و همه حاسدان تو دجال

به دست حزم بمالی همی مخالفت را
زمانه نیز نبیند چو تو مخالف مال

اگرنه کین تو کفرست پس چرا دارد
سپهر خصم ترا خون مباح و مال حلال

عدو حرارت بیم تو دارد اندر دل
ز دست مردمک دیده زان زند قیفال

بزرگوارا شد مدتی که من خادم
به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال

نه آنکه از دل و جان مخلصت نبودستم
گواه دارم، وان کیست ایزد متعال

ز مجلس تو گر ابرام دور داشته‌ام
نه از فراغت من بود بل ز بیم ملال

وگرنه در دو سه موسم ز طبع چون آتش
قصیده‌هات بیاورد می چو آب زلال

به جای دیگر اگر اول التجا کردم
بدیدم آنچه مبیناد هیچ کس به خیال

خدای داند و کس چون خدای نیست که کس
به عمر خویش ندیدست از آن سمج‌تر حال

ثنا قبول به همت کنند اهل ثنا
بلی که مرد به همت پرد چو مرغ به بال

بدین دلیل تویی خواجهٔ به استحقاق
وزین قیاس تویی مهتر به استقلال

نه هرکرا به لقب با کسی مشابهت است
شبیه اوست چنان چون یمین شبیه شمال

که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک
به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال

ببین که میر معزی چه خوب می‌گوید
حدیث هیات بینو و شکل کعب غزال

در این مقابله یک بیت ازرقی بشنو
نه بر طریق تهجی به وجه استدلال

زمرد و گیه سبز هر دو همرنگند
ولیک زین به نگین‌دان کشند از آن به جوال

همیشه تا که بود نعت زلف در ابیات
همیشه تا که بود وصف خال در امثال

سری که از تو بپیچد بریده باد چو زلف
دلی که از تو بگردد سیاه باد چو خال

هزار سال تو مخدوم و دهر خدمتگار
هزار جای تو ممدوح و بنده مدح سگال


✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿ ✿
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
صفحه  صفحه 98 از 107:  « پیشین  1  ...  97  98  99  ...  106  107  پسین » 
شعر و ادبیات

Anvari | دیوان اشعار انوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA