رباعی شمارهٔ ۴۳۱ آن دم که حدیث عاشقی بشنودمجان و دل و دیده را به غم فرسودممیپنداشتم عاشق و معشوق دواندچون هر دو یکیست من خود احول بودم رباعی شمارهٔ ۴۳۲ عمری به هوس باد هوی پیمودمدر هر کاری خون جگر پالودمدر هر چه زدم دست زغم فرسودمدست از همه باز داشتم آسودم رباعی شمارهٔ ۴۳۳ من از تو جدا نبودهام تا بودماینست دلیل طالع مسعودمدر ذات تو ناپدیدم ار معدومموز نور تو ظاهرم اگر موجودم رباعی شمارهٔ ۴۳۴ هرگز نبود شکست کس مقصودمآزرده نشد دلی ز من تا بودمصد شکر که چشم عیب بینم کورستشادم که حسود نیستم محسودم رباعی شمارهٔ ۴۳۵ در وصل تو پیوسته به گلشن بودمدر هجر تو با ناله و شیون بودمگفتم به دعا که چشم بد دور ز توای دوست مگر چشم بدت من بودم
رباعی شمارهٔ ۴۳۶ در کوی تو من سوخته دامن بودموز آتش غم سوخته خرمن بودمآری جانا دوش به بامت بودمگفتی دزدست دزد نبد من بودم رباعی شمارهٔ ۴۳۷ یک چند دویدم و قدم فرسودمآخر بی تو پدید نامد سودمتا دست به بیعت وفایت سودمدر خانه نشستم و فرو آسودم رباعی شمارهٔ ۴۳۸ ز آمیزش جان و تن تویی مقصودموز مردن و زیستن تویی مقصودمتو دیر بزی که من برفتم ز میانگر من گویم، ز من تویی مقصودم رباعی شمارهٔ ۴۳۹ در خواب جمال یار خود میدیدموز باغ وصال او گلی میچیدممرغ سحری زخواب بیدارم کردای کاش که بیدار نمیگردیدم رباعی شمارهٔ ۴۴۰ روزی ز پی گلاب میگردیدمپژمرده عذار گل در آتش دیدمگفتم که چه کردهای که میسوزندتگفتا که درین باغ دمی خندیدم
رباعی شمارهٔ ۴۴۱ دیشب که بکوی یار میگردیدمدانی که پی چه کار میگردیدمقربان خلاف وعدهاش میگشتمگرد سر انتظار میگردیدم رباعی شمارهٔ ۴۴۲ گر در سفرم تویی رفیق سفرمور در حضرم تویی انیس حضرمالقصه بهر کجا که باشد گذرمجز تو نبود هیچ کسی در نظرم رباعی شمارهٔ ۴۴۳ از هجر تو ای نگار اندر نارممیسوزم ازین درد و دم اندر نارمتا دست به گردن تو اندر نارمآغشته به خون چو دانه اندر نارم رباعی شمارهٔ ۴۴۴ گر دست تضرع به دعا بردارمبیخ و بن کوهها ز جا بردارملیکن ز تفضلات معبود احدفاصبر صبرا جمیل را بردارم رباعی شمارهٔ ۴۴۵ یا رب چو به وحدتت یقین میدارمایمان به تو عالم آفرین میدارمدارم لب خشک و دیدهٔ تر بپذیرکز خشک و تر جهان همین میدارم
رباعی شمارهٔ ۴۴۶ از خاک درت رخت اقامت نبرموز دست غمت جان به سلامت نبرمبردار نقاب از رخ و بنمای جمالتا حسرت آن رخ به قیامت نبرم رباعی شمارهٔ ۴۴۷ آزرده ترم گر چه کم آزار ترمبی یار ترم گر چه وفادار ترمبا هر که وفا و صبر من کردم بیشسبحان الله به چشم او خوارترم رباعی شمارهٔ ۴۴۸ جهدی بکنم که دل زجان برگیرمراه سر کوی دلستان برگیرمچون پرده میان من و دلدار منمبرخیزم و خود را ز میان برگیرم رباعی شمارهٔ ۴۴۹ ساقی اگرم می ندهی میمیرمور ساغر می ز کف نهی میمیرمپیمانهٔ هر که پر شود میمیردپیمانهٔ من چو شد تهی میمیرم رباعی شمارهٔ ۴۵۰ نه از سر کار با خلل میترسمنه نیز ز تقصیر عمل میترسمترسم ز گناه نیست آمرزش هستاز سابقهٔ روز ازل میترسم
رباعی شمارهٔ ۴۵۱ تا ظن نبری کز آن جهان میترسموز مردن و از کندن جان میترسمچون مرگ حقست من چرا ترسم ازومن خویش پرستم و از آن میترسم رباعی شمارهٔ ۴۵۲ مشهود و خفی چو گنج دقیانوسمپیدا و نهان چو شمع در فانوسمالقصه درین چمن چو بید مجنونمیبالم و در ترقی معکوسم رباعی شمارهٔ ۴۵۳ عیبم مکن ای خواجه اگر می نوشمدر عاشقی و باده پرستی کوشمتا هشیارم نشسته با اغیارمچون بیهوشم به یار هم آغوشم رباعی شمارهٔ ۴۵۴ یا رب ز گناه زشت خود منفعلموز قول بد و فعل بد خود خجلمفیضی به دلم ز عالم قدس رسانتا محو شود خیال باطل ز دلم رباعی شمارهٔ ۴۵۵ یک روز بیوفتی تو در میدانمآن روز هنوز در خم چوگانمگفتی سخنی و کوفتی برجانمآن کشت مرا و من غلام آنم
رباعی شمارهٔ ۴۵۶ از جملهٔ دردهای بی درمانموز جملهٔ سوز داغ بی پایانمسوزندهتر آنست که چون مردم چشمدر چشم منی و دیدنت نتوانم رباعی شمارهٔ ۴۵۷ زان دم که قرین محنت وافغانمهر لحظه ز هجران به لب آید جانممحروم ز خاک آستانت زانمکز سیل سرشک خود گذر نتوانم رباعی شمارهٔ ۴۵۸ بیمهری آن بهانهجو میدانمبی درد و ستم عادت او میدانمجز جور و جفا عادت آن بدخو نیمن شیوهٔ یار خود نکو میدانم رباعی شمارهٔ ۴۵۹ رویت بینم چو چشم را باز کنمتن دل شودم چو با تویی راز کنمجز نام تو پاسخ ندهد هیچ کسیهر جا که به نام خلق آواز کنم رباعی شمارهٔ ۴۶۰ عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنمدردی که ز حد گذشت درمان چه کنمخواهم که دلم به دیگری میل کندمن خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم
رباعی شمارهٔ ۴۶۱ بی روی تو رای استقامت نکنمکس را به هوای تو ملامت نکنمدر جستن وصل تو اقامت نکنماز عشق تو توبه تا قیامت نکنم رباعی شمارهٔ ۴۶۲ از بیم رقیب طوف کویت نکنموز طعنهٔ خلق گفتگویت نکنملب بستم و از پای نشستم امااین نتوانم که آرزویت نکنم رباعی شمارهٔ ۴۶۳ با چشم تو یاد نرگستر نکنمبیلعل تو آرزوی کوثر نکنمگر خضر به من بی تو دهد آب حیاتکافر باشم که بی تو لب تر نکنم رباعی شمارهٔ ۴۶۴ با درد تو اندیشهٔ درمان نکنمبا زلف تو آرزوی ایمان نکنمجانا تو اگر جان طلبی خوش باشداندیشهٔ جان برای جانان نکنم رباعی شمارهٔ ۴۶۵ یادت کنم ار شاد و اگر غمگینمنامت برم ار خیزم اگر بنشینمبا یاد تو خو کردهام ای دوست چنانکدر هرچه نظر کنم ترا میبینم
رباعی شمارهٔ ۴۶۶ آن بخت ندارم که به کامت بینمیا در گذری هم به سلامت بینموصل تو بهیچگونه دستم نایدنامت بنویسم و به نامت بینم رباعی شمارهٔ ۴۶۷ تا بردی ازین دیار تشریف قدومبر دل رقم شوق تو دارم مرقوماین قصه مرا کشت که هنگام وداعاز دولت دیدار تو گشتم محروم رباعی شمارهٔ ۴۶۸ غمناکم و از کوی تو با غم نرومجز شاد و امیدوار و خرم نروماز درگه همچو تو کریمی هرگزنومید کسی نرفت و من هم نروم رباعی شمارهٔ ۴۶۹ هر چند گهی زعشق بیگانه شومبا عافیت کنشت و همخانه شومناگاه پریرخی بمن بر گذردبرگردم زان حدیث و دیوانه شوم رباعی شمارهٔ ۴۷۰ یا رب تو چنان کن که پریشان نشوممحتاج برادران و خویشان نشومبی منت خلق خود مرا روزی دهتا از در تو بر در ایشان نشوم
رباعی شمارهٔ ۴۷۱ هیهات که باز بوی می میشنومآوازهٔ های و هوی و هی میشنوماز گوش دلم سر الهی هر دمحق میگوید ولی ز نی میشنوم رباعی شمارهٔ ۴۷۲ دانی که چها چها چها میخواهموصل تو من بی سر و پا میخواهمفریاد و فغان و نالهام دانی چیستیعنی که ترا ترا ترا میخواهم رباعی شمارهٔ ۴۷۳ ای دوست طواف خانهات میخواهمبوسیدن آستانهات میخواهمبیمنت خلق توشه این ره رامیخواهم و از خزانهات میخواهم رباعی شمارهٔ ۴۷۴ نی باغ به بستان نه چمن میخواهمنی سرو و نه گل نه یاسمن میخواهمخواهم زخدای خویش کنجی که در آنمن باشم و آن کسی که من میخواهم رباعی شمارهٔ ۴۷۵ سرمایهٔ غم ز دست آسان ندهمدل بر نکنم زدوست تا جان ندهماز دوست که یادگار دردی دارمآن درد به صد هزار درمان ندهم
رباعی شمارهٔ ۴۷۶ در کوی تو سر در سر خنجر بنهمچون مهرهٔ جان عشق تو در بر بنهمنامردم اگر عشق تو از دل بکنمسودای تو کافرم گر از سر بنهم رباعی شمارهٔ ۴۷۷ دارم ز خدا خواهش جنات نعیمزاهد به ثواب و من به امید عظیممن دست تهی میروم او تحفه به دستتا زین دو کدام خوش کند طبع کریم رباعی شمارهٔ ۴۷۸ دی تازه گلی ز گلشن آورد نسیمکز نکهت آن مشام جان یافت شمیمنی نی غلطم که صفحهای بود از سیممشکین رقمش معطر از خلق کریم رباعی شمارهٔ ۴۷۹ ما بین دو عین یار از نون تا میمبینی الفی کشیده بر صفحهٔ سیمنی نی غلطم که از کمال اعجازانگشت نبیست کرده مه را بدو نیم رباعی شمارهٔ ۴۸۰ با یاد تو با دیدهٔ تر میآیموز بادهٔ شوق بیخبر میآیمایام فراق چون به سرآمدهاستمن نیز به سوی تو به سر میآیم