ارسالها: 14491
#109
Posted: 20 Sep 2014 22:11
رباعی شمارهٔ ۵۲۱
با گلرخ خویش گفتم: ای غنچه دهان
هر لحظه مپوش چهره چون عشوه دهان
زد خنده که: من بعکس خوبان جهان
در پرده عیان باشم و بی پرده نهان
رباعی شمارهٔ ۵۲۲
حاصل زدر تو دایما کام جهان
لطف تو بود باعث آرام جهان
با فیض خدا تا بابد تابان باد
مهر علمت مدام بر بام جهان
رباعی شمارهٔ ۵۲۳
بنگر به جهان سر الهی پنهان
چون آب حیات در سیاهی پنهان
پیدا آمد ز بحر ماهی انبوه
شد بحر ز انبوهی ماهی پنهان
رباعی شمارهٔ ۵۲۴
چون حق به تفاصیل شئون گشت بیان
مشهود شد این عالم پر سود و زیان
گر باز روند عالم و عالمیان
با رتبهٔ اجمال حق آیند عیان
رباعی شمارهٔ ۵۲۵
سودت نکند به خانه در بنشستن
دامنت به دامنم بباید بستن
کان روز که دست ما به دامان تواست
ما را نتوان ز دامنت بگسستن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#110
Posted: 20 Sep 2014 22:17
رباعی شمارهٔ ۵۲۶
پل بر زبر محیط قلزم بستن
راه گردش به چرخ و انجم بستن
نیش و دم مار و دم کژدم بستن
بتوان نتوان دهان مردم بستن
رباعی شمارهٔ ۵۲۷
از ساحت دل غبار کثرت رفتن
به زانکه به هرزه در وحدت سفتن
مغرور سخن مشو که توحید خدا
واحد دیدن بود نه واحد گفتن
رباعی شمارهٔ ۵۲۸
عشق آن صفتی نیست که بتوان گفتن
وین در به سر الماس نشاید سفتن
سوداست که میپزیم والله که عشق
بکر آمد و بکر هم بخواهد رفتن
رباعی شمارهٔ ۵۲۹
از باده بروی شیخ رنگ آوردن
اسلام ز جانب فرنگ آوردن
ناقوس به کعبه در درنگ آوردن
بتوان نتوان ترا بچنگ آوردن
رباعی شمارهٔ ۵۳۰
تا لعل تو دلفروز خواهد بودن
کارم همه آه و سوز خواهد بودن
گفتی که بخانهٔ تو آیم روزی
آن روز کدام روز خواهد بودن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟