انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 16:  « پیشین  1  ...  11  12  13  14  15  16  پسین »

ابوسعید ابوالخیر


زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۳۱

سهلست مرا بر سر خنجر بودن
یا بهر مراد خویش بی سر بودن
تو آمده‌ای که کافری را بکشی
غازی چو تویی خوشست کافر بودن


رباعی شمارهٔ ۵۳۲

دنیا نسزد ازو مشوش بودن
از سوز غمش دمی در آتش بودن
ما هیچ و جهان هیچ و غم و شادی هیچ
خوش نیست برای هیچ ناخوش بودن


رباعی شمارهٔ ۵۳۳

در راه خدا حجاب شد یک سو زن
رو جملهٔ کار خویش را یک سو زن
در ماندهٔ نفس خویش گشتی و ترا
یک سو غم مال و دختر و یک سو زن


رباعی شمارهٔ ۵۳۴

یا رب تو زخواب ناز بیدارش کن
وز مستی حسن خویش هشیارش کن
یا بی‌خبرش کن که نداند خود را
یا آنکه زحال خود خبردارش کن


رباعی شمارهٔ ۵۳۵

یک لحظه چراغ آرزوهاپف کن
قطع نظر از جمال هر یوسف کن
زین شهد یک انگشت به کام تو کشم
از لذت اگر مست نگردی تف کن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۳۶

خواهی که کسی شوی زهستی کم کن
ناخورده شراب وصل مستی کم کن
با زلف بتان دراز دستی کم کن
بت را چه گنه تو بت‌پرستی کم کن


رباعی شمارهٔ ۵۳۷

یا رب تو به فضل مشکلم آسان کن
از فضل و کرم درد مرا درمان کن
بر من منگر که بی کس و بی هنرم
هر چیز که لایق تو باشد آن کن


رباعی شمارهٔ ۵۳۸

یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم
آنچ از کرم و لطف تو زیبد آن کن


رباعی شمارهٔ ۵۳۹

ای غم گذری به کوی بدنامان کن
فکر من سرگشتهٔ بی سامان کن
زان ساغر لبریز که پر می ز غمست
یک جرعه به کار بی سرانجامان کن


رباعی شمارهٔ ۵۴۰

ای نه دلهٔ ده دله هر ده یله کن
صراف وجود باش و خود را چله کن
یک صبح با خلاص بیا بر در دوست
گر کام تو بر نیامد آنگه گله کن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۴۱

در درگه ما دوستی یک دله کن
هر چیز که غیرماست آنرا یله کن
یک صبح به اخلاص بیا بر در ما
گر کار تو بر نیامد آنگه گله کن


رباعی شمارهٔ ۵۴۲

ای شمع چو ابر گریه و زاری کن
وی آه جگر سوز سپه‌داری کن
چون بهرهٔ وصل او نداری ای دل
دندان بجگر نه و جگر خواری کن


رباعی شمارهٔ ۵۴۳

ای ناله گرت دمیست اظهاری کن
و آن غافل مست را خبرداری کن
ای دست محبت ولایت بدر آی
وی باطن شرع دوستی کاری کن


رباعی شمارهٔ ۵۴۴

گفتم که: رخم به رنگ چون کاه مکن
کس را ز من و کار من آگاه مکن
گفتا که: اگر وصال ما می‌طلبی
گر میکشمت دم مزن و آه مکن


رباعی شمارهٔ ۵۴۵

درویشی کن قصد در شاه مکن
وز دامن فقر دست کوتاه مکن
اندر دهن مار شو و مال مجوی
در چاه نشین و طلب جاه مکن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۴۶

افعال بدم ز خلق پنهان می‌کن
دشوار جهان بر دلم آسان می‌کن
امروز خوشم به دار و فردا با من
آنچ از کرم تو می‌سزد آن می‌کن


رباعی شمارهٔ ۵۴۷

عاشق من و دیوانه من و شیدا من
شهره من و افسانه من و رسوا من
کافر من و بت پرست من ترسا من
اینها من و صد بار بتر زینها من


رباعی شمارهٔ ۵۴۸

ای چشم من از دیدن رویت روشن
از دیدن رویت شده خرم دل من
رویت شده گل، خرم و خندان گشته
روشن مه من گشته ز رویت دل من


رباعی شمارهٔ ۵۴۹

ای عشق تو مایهٔ جنون دل من
حسن رخ تو ریخته خون دل من
من دانم و دل که در وصالت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من


رباعی شمارهٔ ۵۵۰

شد دیده به عشق رهنمون دل من
تا کرد پر از غصه درون دل من
زنهار اگر دلم بماند روزی
از دیده طلب کنید خون دل من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۵۱

ای زلف مسلسلت بلای دل من
وی لعل لبت گره گشای دل من
من دل ندهم به کس برای دل تو
تو دل به کسی مده برای دل من


رباعی شمارهٔ ۵۵۲

بختی نه که با دوست در آمیزم من
صبری نه که از عشق بپرهیزم من
دستی نه که با قضا در آویزم من
پایی نه که از دست تو بگریزم من


رباعی شمارهٔ ۵۵۳

ای آنکه تراست عار از دیدن من
مهرت باشد بجای جان در تن من
آن دست نگار بسته خواهم که زنی
با خون هزار کشته در گردن من


رباعی شمارهٔ ۵۵۴

ای گشته سراسیمه به دریای تو من
وی از تو و خود گم شده در رای تو من
من در تو کجا رسم که در ذات و صفات
پنهانی من تویی و پیدای تو من


رباعی شمارهٔ ۵۵۵

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده در افتد نه تو مانی و نه من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۵۶

زد شعله به دل آتش پنهانی من
زاندازه گذشت محنت جانی من
معذورم اگر سخن پریشان افتاد
معلوم شود مگر پریشانی من


رباعی شمارهٔ ۵۵۷

سلطان گوید که نقد گنجینهٔ من
صوفی گوید که دلق پشمینهٔ من
عاشق گوید که درد دیرینهٔ من
من دانم و من که چیست در سینهٔ من


رباعی شمارهٔ ۵۵۸

رازی که به شب لب تو گوید با من
گفتار زبان نگرددش پیرامن
زان سر به گریبان سخن برنارد
پیراهن حرف تنگ دارد دامن


رباعی شمارهٔ ۵۵۹

دارم ز جفای فلک آینه گون
وز گردش این سپهر خس پرور دون
از دیده رخی همچو پیاله همه اشک
وز سینه دلی همچو صراحی همه خون


رباعی شمارهٔ ۵۶۰

شوریده دلی و غصه گردون گردون
گریان چشمی و اشک جیحون جیحون
کاهیده تنی و شعله خرمن خرمن
هر شعله ز کوه قاف افزون افزون
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۶۱

فریاد ز دست فلک آینه گون
کز جور و جفای او جگر دارم خون
روزی به هزار غم به شب می‌آرم
تا خود فلک از پرده‌چه آرد بیرون


رباعی شمارهٔ ۵۶۲

تا گرد رخ تو سنبل آمد بیرون
صد ناله ز من چون بلبل آمد بیرون
پیوسته ز گل سبزه برون می‌آید
این طرفه که از سبزه گل آمد بیرون


رباعی شمارهٔ ۵۶۳

در راه یگانگی نه کفرست و نه دین
یک گام زخود برون نه و راه ببین
ای جان جهان تو راه اسلام گزین
با مار سیه نشین و با ما منشین


رباعی شمارهٔ ۵۶۴

گر سقف سپهر گردد آیینهٔ چین
ور تختهٔ فولاد شود روی زمین
از روزی تو کم نشود دان به یقین
میدان که چنینست و چنینست و چنین


رباعی شمارهٔ ۵۶۵

گر صفحهٔ فولاد شود روی زمین
در صحن سپهر گردد آیینهٔ چین
از روزی تو کم نشود یک سر موی
حقا که چنینست و چنینست و چنین
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۶۶

ای در همه شان ذات تو پاک از شین
نه در حق تو کیف توان گفت نه این
از روی تعقل همه غیرند و صفات
ذاتت بود از روی تحقق همه عین


رباعی شمارهٔ ۵۶۷

یا رب به رسالت رسول الثقلین
یا رب به غزا کنندهٔ بدر و حنین
عصیان مرا دو حصه کن در عرصات
نیمی به حسن ببخش و نیمی به حسین


رباعی شمارهٔ ۵۶۸

بر ذره نشینم بچمد تختم بین
موری بدو منزل ببرد رختم بین
گر لقمه مثل ز قرص خورشید کنم
تاریکی سینه آورد بختم بین


رباعی شمارهٔ ۵۶۹

هان یاران هوی و ها جوانمردان هو
مردی کنی و نگاه داری سر کو
گر تیر چنان رسد که بشکافد مو
باید که ز یک دگر نگردانی رو


رباعی شمارهٔ ۵۷۰

دورم اگر از سعادت خدمت تو
پیوسته دلست آینهٔ طلعت تو
از گرمی آفتاب هجرم چه غمست
دارم چو پناه سایهٔ دولت تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۷۱

ای آینه را داده جلا صورت تو
یک آینه کس ندید بی صورت تو
نی نی که ز لطف در همه آینه‌ها
خود آمده‌ای به دیدن صورت تو


رباعی شمارهٔ ۵۷۲

جان و دل من فدای خاک در تو
گر فرمایی بدیده آیم بر تو
وصلت گوید که تو نداری سرما
بی سر بادا هر که ندارد سر تو


رباعی شمارهٔ ۵۷۳

ای گشته جهان تشنهٔ پرآب از تو
ای رنگ گل و لالهٔ خوش‌آب از تو
محتاج به کیمیای اکسیر توایم
بیش از همه عقل گشته سیراب از تو


رباعی شمارهٔ ۵۷۴

ای شعلهٔ طور طور پر نور از تو
وی مست به نیم جرعه منصور از تو
هر شی جهان جهان منشور از تو
من از تو و مست از تو و مخمور از تو


رباعی شمارهٔ ۵۷۵

ای سبزی سبزهٔ بهاران از تو
وی سرخی روی گلعذاران از تو
آه دل و اشک بی قراران از تو
فریاد که باد از تو و باران از تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعی شمارهٔ ۵۷۶

ای رونق کیش بت‌پرستان از تو
وی غارت دین صد مسلمان از تو
کفر از من و عشق از من و زنار از من
دل از تو و دین از تو و ایمان از تو


رباعی شمارهٔ ۵۷۷

ابریست که خون دیده بارد غم تو
زهریست که تریاق ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بی دل کند و زدین برآرد غم تو


رباعی شمارهٔ ۵۷۸

از دیدهٔ سنگ خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا نداند غم تو
دم در کشم و غمت همه نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو


رباعی شمارهٔ ۵۷۹

ای پیر و جوان دهر شاد از غم تو
فارغ دل هیچ کس مباد از غم تو
مسکین من بیچاره درین عالم خاک
سرگردانم چو گرد باد از غم تو


رباعی شمارهٔ ۵۸۰


ای نالهٔ پیر قرطه پوش از غم تو
وی نعرهٔ رند می‌فروش از غم تو
افغان مغان نیره‌نوش از غم تو
خون دل عاشقان بجوش از غم تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 12 از 16:  « پیشین  1  ...  11  12  13  14  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

ابوسعید ابوالخیر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA