ارسالها: 14491
#151
Posted: 24 Sep 2014 23:00
تکه ۱ - ابیات پراکنده از رباعیات
چون نیست شدی هست ببودی صنما
چون خاک شدی پاک شدی لاجرما
وای ای مردم داد زعالم برخاست
جرم او کند و عذر مرا باید خواست
مرغی به سر کوه نشست و برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست
بی غم دل کیست تا بدان مالم دست
بی غم دل زنگیان شوریدهٔ مست
جز درد دل از نظارهٔ خوبان چیست
آنرا که دو دست و کیسه از سیم تهیست
فاساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عشق میان ما بماند بی هیچ
آنرا که کلاه سر بباید زد و برد
زانست که او بزرگ را دارد خرد
آنجا که مرا با تو همی هست دیدار
آنجا روم و روی کنم در دیوار
تا با تو تویی ترا بدین حرف چه کار
کین آب حیاتست ز آدم بیزار
گر من به ختن ز یار وادارم دست
باورد و نسا و طوس یار من بس
فاساختن و روی خوش و صفرا کم
تا عهد میان ما بماند محکم
من گبر بدم کنون مسلمان گشتم
بد عهد بدم کنون به فرمان گشتم
جایی که حدیث تو کند خندانم
خندان خندان به لب برآید جانم
اشتربان را سرد نباید گفتن
او را چو خوشست غریبی و شب رفتن
از ترکستان که بود آرندهٔ تو
گو رو دیگر بیار مانندهٔ تو
زلفت سیهست مشک را کان گشتی
از بس که بجستی تو همه آن گشتی
گر آنچه بگفتهای به پایان نبری
گر شیر شوی زدست ما جان نبری
هر جا که روی دو گاو کارند و خری
خواهی تو بمرو باش خواهی بهری
آراسته و مست به بازار آیی
ای دوست نترسی که گرفتار آیی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#152
Posted: 24 Sep 2014 23:05
تکه ۲
مرد باید که جگر سوخته چندان بودا
نه همانا که چنین مرد فراوان بودا
تکه ۳
کار چون بسته شود بگشایدا
وز پس هر غم طرب افزایدا
تکه ۴
خداوندا بگردانی بلا را
ز آفتها نگه داری تو ما را
تکه ۵
به حق هر دو گیسوی محمد
زبون گردان زبردستان ما را
تکه ۶
نسیما جانب بستان گذر کن
بگو آن نازنین شمشاد ما را
به تشریف قدوم خود زمانی
مشرف کن خراب آباد ما را
تکه ۷
چون مرا دیدی تو او را دیدهای
چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا
تکه ۸
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
تکه ۹
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا
به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا
هر آن زمین که تو یک ره برو قدم بنهی
هزار سجده برم خاک آن زمین ترا
هزار بوسه دهم بر سخای نامهٔ تو
اگر ببینم بر مهر او نگین ترا
به تیغ هندی گو دست من جدا بکنند
اگر بگیرم روزی من آستین ترا
اگر چه خامش مردم که شعر باید گفت
زبان من به روی گردد آفرین ترا
تکه ۱۰
در شب تاریک برداری نقاب از روی خویش
مرد نابینا ببیند بازیابد راه را
طاقت پنجاه روزم نیست تا بینم ترا
دلبرا شاها ازین پنجه بیفگن آه را
پنج و پنجاهم نباید هم کنون خواهم ترا
اعجمیام میندانم من بن و بنگاه را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#153
Posted: 24 Sep 2014 23:11
تکه ۱۱
هر کسی محراب کردست آفتاب و سنگ و چوب
من کنون محراب کردم آن نگارین روی را
تکه ۱۲
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گه وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان ببینیا
تکه ۱۳
آتش نمرود هرگز پور آذر را نسوخت
پور آذر پیش ازین آتش چو خاکستر شدهاست
تا بدین آتش نسوزی تو یقین صافی نهای
خواه گو دیوانه خوانی خواه گویی بیهدهاست
ای دریغا جان قدسی کز همه پوشیدهاست
بس که دیدست روی او یا نام او بشنیدهاست
هر که بیند در زمان آن حسن او کافر شود
ای دریغا کین شریعت کفر ما ببریدهاست
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو یک رهی
کین چنین جان را خدا از دو جهان بگزیدهاست
تکه ۱۴
امروز بهر حالی بغداد بخاراست
کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست
تکه ۱۵
ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود
تا میخورم امروز که وقت طرب ماست
تکه ۱۶
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست
غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست
تکه ۱۷
هر آن دلی که ترا، سیدی بدان نظرست
خطر گرفت اگرچه حقیر و بیخطرست
تکه ۱۸
اگرچه خرد یکی شاخک گیاه بود
که تو بدو نگری زادسرو غاتفرست
تکه ۱۹
هر آن دلی که نهفتست زیر هفت زمین
که تو بدو نگری همتش ز عرش برست
تکه ۲۰
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#154
Posted: 24 Sep 2014 23:17
تکه ۲۱
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
در هیچ وقت خدمت مردی نکردهای
و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
تکه ۲۲
رنج مردم ز پیشی و بیشیست
راحت و ایمنی ز درویشیست
بر گزین زین جهان یکی و بس
گرت با دانش و خرد خویشیست
تکه ۲۳
از دوست پیام آمد کاراسته کن کار
مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار
اینست شریعت
اینست طریقت
تکه ۲۴
ای روی تو چو روز دلیل موحدان
وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد
ای من مقدم از همه عشاق چون تویی
مر حسن را مقدم چون از کلام قد
مکی به کعبه فخر کند مصریان به نیل
ترسا به اسقف و علوی به افتخار جد
فخر رهی بدان دو سیه چشمکان تست
کامد پدید زیر نقاب از بر دو خد
تکه ۲۵
از دوست به هر چیز چرا بایدت آزرد
کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد
گر خوار کند مهتر خواری نکند عیب
چون باز نوازد شود آن داغ جفا سرد
صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش
گر خار بر اندیشی خرما نتوان خورد
او خشم همی گیرد تو عذر همی خواه
هر روز به نو یار دگر مینتوان نکرد
تکه ۲۶
آری چنین کنند کریمان که شاه کرد
سوی رهی بچشم بزرگی نگاه کرد
تکه ۲۷
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
کسی کش پف کند سبلت بسوزد
تکه ۲۸
برون ز گوشه بهشت برین سقر باشد
فزون ز توشه شکر معده بار خر باشد
هر آنکه توشهٔ روزی و گوشهای دارد
به راستی ملک ملک بحر و بر باشد
زیادت از سرت ار یک کله بدست آری
به خاکپای قناعت که درد سر باشد
تکه ۲۹
عاشقی خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن سختتر گردد کمند
تکه ۳۰
با خلق هر کرم که کند هم خدا کند
باشد که ناگهی نگهی هم بما کند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#155
Posted: 24 Sep 2014 23:23
تکه ۳۱
مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر
کرا معاینه آمد خبر چه سود کند
تکه ۳۲
هیچ صورتگر بصد سال از بدایع وزنگار
آن نداند کرد و نتواند که یک باران کند
تکه ۳۳
او درین فکر تا به ما چه کند
ما درین فکر تا خدا چه کند
تکه ۳۴
ما دل آسوده تا خدا چه کند
خواجه در حیله تا به ما چه کند
تکه ۳۵
بزیر قبهٔ تقدیس مست مستانند
که هر چه هست همه صورت خدا دانند
تکه ۳۶
کار همه راست چنانکه بباید
حال شادیست شاد باشی شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری
دولت تو خود همان کند که بباید
رای وزیران ترا به کار نیاید
هر چه صوابست بخت خود فرماید
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
وانکه ترا زاد نیز چون تو نزاید
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دیگر به بهتری نگشاید
تکه ۳۷
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خوشی او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
تکه ۳۸
هر باد که از سوی بخارا بمن آید
با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید
بر هر زن و هر مرد کجا بروزد آن باد
گویی مگر آن باد همی از ختن آید
تکه ۳۹
نی نی ز ختن باد چنان خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بر معشوق من آید
هر شب نگرانم به یمن تا تو بر آیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید
با هر که سخن گویم اگر خواهم و گر نی
اول سخنم نام تو اندر دهن آید
تکه ۴۰
بده تو بار خدایا درین خجسته سفر
هزار نصرت و شادی هزار فتح و ظفر
به حق چار محمد به حق چار علی
بدو حسن به حسین و به موسی و جعفر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#156
Posted: 25 Sep 2014 07:15
تکه ۴۱
چیست ازین خوبتر در همه آفاق کار
دوست به نزدیک دوست یار به نزدیک یار
دوست بر دوست رفت یار به نزدیک یار
خوشتر ازین در جهان هیچ نبودهاست کار
تکه ۴۲
خوبتر اندر جهان ازین چه بود کار
دوست بر دوست رفت و یار بر یار
آن همه اندوه بود و این همه شادی
آن همه گفتار بود و این همه کردار
دوست بر دوست رفت یار بر یار
خوشتر ازین هیچ در جهان نبود کار
تکه ۴۳
حق تعالی که مالک الملکست
لیس فی الملک غیره مالک
برساند به یکدگر ما را
انه قادر علی ذلک
تکه ۴۴
معدن شادیست این معدن جود و کرم
قبلهٔ ما روی یار قبلهٔ هر کس حرم
تکه ۴۵
دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام
بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام
یکی که خوبان را یکسره نکو خوانند
دگر که عاشق گویند عاشقان را نام
دریغم آید چون مر ترا نکو خوانند
دریغم آید چون بر رهیت عاشق نام
تکه ۴۶
نظری فگن به حالم که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم
تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو
چو تو غالبی بهر کس به تو خویش میسپارم
تکه ۴۷
بوالعجب یاری ای یار خراسانی
بندهٔ بوالعجبیهای خراسانم
تکه ۴۸
همه جمال تو بینم چو دیده باز کنم
همه تنم دل گردد که با تو راز کنم
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو آمد سخن دراز کنم
تکه ۴۹
مدتی هست که ما از خم وحدت مستیم
شیشهٔ کثرت این طایفه را بشکستیم
اینکه گویند فنا هست غلط میگویند
تا خدا هست درین معرکه ما هم هستیم
تکه ۵۰
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم
خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود
عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#157
Posted: 25 Sep 2014 07:27
تکه ۵۱
تعویذ گشت خوی بدان روی خوب را
ورنه به چشم بد بخورندیش مردمان
تکه ۵۲
تو چنانی که ترا بخت چنانست و چنان
من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین
تکه ۵۳
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانهٔ ایشان نهای ببین
تکه ۵۴
ترا روی زرد و مرا روی زرد
تو از مهر و ماه و من از مهر ماه
تکه ۵۵
بر فلک بر دو مرد پیشه ورند
آن یکی درزی آن دگر جولاه
این ندوزد مگر قبای ملوک
و آن نبافد مگر گلیم سیاه
تکه ۵۶
ما و همین دوغ وا و ترب و ترینه
پختهٔ امروز یا ز باقی دینه
عز ولایت به ذل عزل نیرزد
گرچه ترا نور حاج تا به مدینه
تکه ۵۷
حال عالم سر بسر پرسیدم از فرزانهای
گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانهای
گفتمش، آن کس که او اندر طلب پویان بود؟
گفت: یا کوریست یا کریست یا دیوانهای
گفتمش: احوال عمر ما چه باشد عمر چیست؟
گفت: یا برقیست یا شمعیست یا پروانهای
بر مثال قطرهٔ برفست در فصل تموز
هیچ عاقل در چنین جاگاه سازد خانهای
یا مثال سیل خانست آب در فصل بهار
هیچ زیرک در چنین منزل فشاند دانهای
فیلسوفی گفت: اندر جانب هندوستان
حکمتی دیدم نوشته بر در بت خانهای
گفتم: آن حکمت چه حکمت بود؟ گفت: این حکمتست
آدمی را سنگ و شیشه چرخ چون دیوانهای
نعمت دنیا و دنیا نزد حق بیگانه است
هیچ عاقل مهر ورزد با چنین بیگانهای؟
تکه ۵۸
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تن درستی
فتح و فرج و فراخ دستی
تکه ۵۹
ای ساقی پیش آر ز سرمایهٔ شادی
زان میکه همی تابد چون تاج قبادی
زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعلست
قفل در کرمست و کلید در شادی
تکه ۶۰
ایا بر جان ما ماهر چو بر شطرنج اهوازی
چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی
تکه ۶۱
تنگ دلی نی و دل تنگ نی
تنگدلان را بر ما رنگ نی
تکه ۶۲
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی
یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟