انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  13  14  15  16  پسین »

ابوسعید ابوالخیر


مرد

 
رباعی شمارهٔ ۳۱

بر تافت عنان صبوری از جان خراب
شد همچو ر کاب حلقه چشم از تب و تاب
دیگر چو عنان نپیچم از حکم تو سر
گر دولت پابوس تو یابم چو رکاب



رباعی شمارهٔ ۳۲

کارم همه ناله و خروشست امشب
نی‌صبر پدیدست و نه هو شست امشب
دوشم خوش بود ساعتی پنداری
کفارهٔ خوشدلی دوشست امشب



رباعی شمارهٔ ۳۳

از چرخ فلک گردش یکسان مطلب
وز دور زمانه عدل سلطان مطلب
روزی پنج در جهان خواهی بود
آزار دل هیچ مسلمان مطلب



رباعی شمارهٔ ۳۴

بیطاعت حق بهشت و رضوان مطلب
بی‌خاتم دین ملک سلیمان مطلب
گر منزلت هر دو جهان میخواهی
آزار دل هیچ مسلمان مطلب



رباعی شمارهٔ ۳۵

ای ذات و صفات تو مبرا زعیوب
یک نام ز اسماء تو علام غیوب
رحم آر که عمر و طاقتم رفت بباد
نه نوح بود نام مرا نه ایوب
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۳۶

ای آینه حسن تو در صورت زیب
گرداب هزار کشتی صبر و شکیب
هر آینه‌ای که غیر حسن تو بود
خواند خردش سراب صحرای فریب



رباعی شمارهٔ ۳۷

تا زلف تو شاه گشت و رخسار تو تخت
افکند دلم برابر تخت تو رخت
روزی بینی مرا شده کشتهٔ بخت
حلقم شده در حلقهٔ سیمین تو سخت



رباعی شمارهٔ ۳۸

تا پای تو رنجه گشت و با درد بساخت
مسکین دل رنجور من از درد گداخت
گویا که ز روز گار دردی دارد
این درد که در پای تو خود را انداخت



رباعی شمارهٔ ۳۹


مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت



رباعی شمارهٔ ۴۰

آنروز که آتش محبت افروخت
عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
از جانب دوست سرزد این سوز و گداز
تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۴۱

دیشب که دلم ز تاب هجران میسوخت
اشکم همه در دیدهٔ گریان میسوخت
میسوختم آنچنانکه غیر از دل تو
بر من دل کافر و مسلمان میسوخت



رباعی شمارهٔ ۴۲


عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت
عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت
زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت
جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت



رباعی شمارهٔ ۴۳

شیرین دهنی که از لبش جان میریخت
کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
گر شیخ به کفر زلف او ره می‌برد
خاک ره او بر سر ایمان می‌ریخت



رباعی شمارهٔ ۴۴

عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت
زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت
خون در دل و ریشهٔ تنم سوخت چنان
کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت



رباعی شمارهٔ ۴۵

میرفتم و خون دل براهم میریخت
دوزخ دوزخ شرر ز آهم میریخت
می‌آمدم از شوق تو بر گلشن کون
دامن دامن گل از گناهم میریخت
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۴۶

از کفر سر زلف وی ایمان میریخت
وز نوش لبش چشمهٔ حیوان میریخت
چون کبک خرامنده بصد رعنایی
میرفت و ز خاک قدمش جان میریخت



رباعی شمارهٔ ۴۷

از نخل ترش بار چو باران میریخت
وز صفحهٔ رخ گل بگریبان میریخت
از حسرت خاکپای آن تازه نهال
سیلاب ز چشم آب حیوان میریخت



رباعی شمارهٔ ۴۸

ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت
منمای بکس خرقهٔ خون آلودت
می‌نال چنانکه نشنوند آوازت
می‌سوز چنانکه برنیاید دودت



رباعی شمارهٔ ۴۹

آن یار که عهد دوستداری بشکست
میرفت و منش گرفته دامن در دست
می‌گفت دگر باره به خواب‌م بینی
پنداشت که بعد ازو مرا خوابی هست



رباعی شمارهٔ ۵۰

از بار گنه شد تن مسکینم پست
یا رب چه شود اگر مرا گیری دست
گر در عملم آنچه ترا شاید نیست
اندر کرمت آنچه مرا باید هست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۵۱

از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست
وز جانب میخانه رهی دیگر هست
اما ره میخانه ز آبادانی
راهیست که کاسه می‌رود دست بدست



رباعی شمارهٔ ۵۲

تیری ز کمانخانه ابروی تو جست
دل پرتو وصل را خیالی بر بست
خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز
ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست



رباعی شمارهٔ ۵۳

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست ز هر چه نیست نقصان و شکست
انگار که هر چه هست در عالم نیست
پندار که هر چه نیست در عالم هست



رباعی شمارهٔ ۵۴

دی طفلک خاک بیز غربال بدست
میزد بدو دست و روی خود را می‌خست
میگفت به های‌های کافسوس و دریغ
دانگی بنیافتیم و غربال شکست



رباعی شمارهٔ ۵۵

کردم توبه، شکستیش روز نخست
چون بشکستم بتوبه‌ام خواندی چست
القصه زمام توبه‌ام در کف تست
یکدم نه شکسته‌اش گذاری نه درست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۵۶

آزادی و عشق چون همی نامد راست
بنده شدم و نهادم از یکسو خواست
زین پس چونان که داردم دوست رواست
گفتار و خصومت از میانه برخاست



رباعی شمارهٔ ۵۷

خیام تنت بخیمه میماند راست
سلطان روحست و منزلش دار بقاست
فراش اجل برای دیگر منزل
از پافگند خیمه چو سلطان برخاست



رباعی شمارهٔ ۵۸

هر چند بطاعت تو عصیان و خطاست
زین غم نکشی که گشتن چرخ بلاست
گر خسته‌ای از کثرت طغیان گناه
مندیش که ناخدای این بحر خداست



رباعی شمارهٔ ۵۹

من بندهٔ عاصیم رضای تو کجاست
تاریک دلم نور و صفای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
این بیع بود لطف و عطای تو کجاست



رباعی شمارهٔ ۶۰

گر طالب راه حق شوی ره پیداست
او راست بود با تو، تو گر باشی راست
وانگه که به اخلاص و درون صافی
او را باشی بدان که او نیز تراست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۶۱

غم عاشق سینهٔ بلا پرور ماست
خون در دل آرزو ز چشم ترماست
هان غیر، اگر حریف مایی پیش آی
کالماس بجای باده در ساغر ماست



رباعی شمارهٔ ۶۲

ما کشتهٔ عشقیم و جهان مسلخ ماست
ما بیخور و خوابیم و جهان مطبخ ماست
ما را نبود هوای فردوس از آنک
صدمرتبه بالاتر از آن دوزخ ماست



رباعی شمارهٔ ۶۳

یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست
بردار که بیحاصلی از حاصل ماست
الحمد که چون تو رهنمایی داریم
کز گمشدگانیم که غم منزل ماست



رباعی شمارهٔ ۶۴

یاد تو شب و روز قرین دل ماست
سودای دلت گوشه نشین دل ماست
از حلقهٔ بندگیت بیرون نرود
تا نقش حیات در نگین دل ماست



رباعی شمارهٔ ۶۵

گردون کمری ز عمر فرسودهٔ ماست
دریا اثری ز اشک آلودهٔ ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهودهٔ ماست
فردوس دمی ز وقت آسودهٔ ماست
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۶۶

دوزخ شرری ز آتش سینهٔ ماست
جنت اثری زین دل گنجینهٔ ماست
فارغ ز بهشت و دوزخ ای دل خوش باش
با درد و غمش که یار دیرینهٔ ماست



رباعی شمارهٔ ۶۷

عصیان خلایق ارچه صحرا صحراست
در پیش عنایت تو یک برگ گیاست
هرچند گناه ماست کشتی کشتی
غم نیست که رحمت تو دریا دریاست



رباعی شمارهٔ ۶۸

آن آتش سوزنده که عشقش لقبست
در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست
ایمان دگر و کیش محبت دگرست
پیغمبر عشق نه عجم نه عربست



رباعی شمارهٔ ۶۹

از ما همه عجز و نیستی مطلوبست
هستی و توابعش زما منکوبست
این اوست پدید گشته در صورت ما
این قدرت و فعل از آن بمامنسو بست



رباعی شمارهٔ ۷۰

گویند دل آیینهٔ آیین عجبست
دوری رخ شاهدان خودبین عجبست
در آینه روی شاهدان نیست عجب
خود شاهد و خود آینه‌اش این عجبست
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۷۱

گر سبحهٔ صد دانه شماری خوبست
ور جام می از کف نگذاری خوبست
گفتی چه کنم چه تحفه آرم بر دوست
بی‌درد میا هر آنچه آری خوبست



رباعی شمارهٔ ۷۲


پیوسته ز من کشیده دامن دل تست
فارغ ز من سوخته خرمن دل تست
گر عمر وفا کند من از تو دل خویش
فارغ‌تر از آن کنم که از من دل تست



رباعی شمارهٔ ۷۳

دل کیست که گویم از برای غم تست
یا آنکه حریم تن سرای غم تست
لطفیست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست



رباعی شمارهٔ ۷۴

ای دل غم عشق از برای من و تست
سر بر خط او نه که سزای من و تست
تو چاشنی درد ندانی ورنه
یکدم غم دوست خونبهای من و تست



رباعی شمارهٔ ۷۵

ناکامیم ای دوست ز خودکامی تست
وین سوختگیهای من از خامی تست
مگذار که در عشق تو رسوا گردم
رسوایی من باعث بدنامی تست
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  
مرد

 
رباعی شمارهٔ ۷۶

اسرار ملک بین که بغول افتادست
وان سکهٔ زر بین که بپول افتادست
وان دست برافشاندن مردان زد و کون
اکنون بترانهٔ کچول افتادست



رباعی شمارهٔ ۷۷


ای حیدر شهسوار وقت مددست
ای زبدهٔ هشت و چار وقت مددست
من عاجزم از جهان و دشمن بسیار
ای صاحب ذوالفقار وقت مددست



رباعی شمارهٔ ۷۸

عشقم که بهر رگم غمی پیوندست
دردم که دلم بدرد حاجتمندست
صبرم که بکام پنجهٔ شیرم هست
شکرم که مدام خواهشم خرسندست



رباعی شمارهٔ ۷۹

نقاش رخت ز طعنها آسودست
کز هر چه تمام‌تر بود بنمودست
رخسار و لبت چنانکه باید بودست
گویی که کسی برزو فرمودست



رباعی شمارهٔ ۸۰

در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست
از بادهٔ مستی تو پیمانه خورست
فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست
بیرون زمکانی و مکان از تو پرست
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
     
  
صفحه  صفحه 2 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  13  14  15  16  پسین » 
شعر و ادبیات

ابوسعید ابوالخیر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA