رباعی شمارهٔ ۲۳۱ اسرار وجود خام و ناپخته بماندو آن گوهر بس شریف ناسفته بماندهر کس به دلیل عقل چیزی گفتندآن نکته که اصل بود ناگفته بماند رباعی شمارهٔ ۲۳۲ چرخ و مه و مهر در تمنای تواندجان و دل و دیده در تماشای تواندارواح مقدسان علوی شب و روزابجد خوانان لوح سودای تواند رباعی شمارهٔ ۲۳۳ آنها که ز معبود خبر یافتهانداز جملهٔ کاینات سر یافتهانددریوزه همی کنند مردان ز نظرمردان همه از قرب نظر یافتهاند رباعی شمارهٔ ۲۳۴ زان پیش که طاق چرخ اعلا زدهاندوین بارگه سپهر مینا زدهاندما در عدم آباد ازل خوش خفتهبی ما رقم عشق تو بر ما زدهاند رباعی شمارهٔ ۲۳۵ آن روز که نور بر ثریا بستندوین منطقه بر میان جوزا بستنددر کتم عدم بسان آتش بر شمععشقت به هزار رشته بر ما بستند
رباعی شمارهٔ ۲۳۶ آنروز که نقش کوه و هامون بستندترکیب سهی قدان موزون بستندپا بسته به زنجیر جنون من بودممردم سخنی به پای مجنون بستند رباعی شمارهٔ ۲۳۷ قومی ز خیال در غرور افتادندو ندر طلب حور و قصور افتادندقومی متشککند و قومی به یقیناز کوی تو دور دور دور افتادند رباعی شمارهٔ ۲۳۸ در تکیه قلندران چو بنگم دادنددر کاسه بجای لوت سنگم دادندگفتم ز چه روی خاست این خواری ماریشم بگرفتند و به چنگم دادند رباعی شمارهٔ ۲۳۹ هوشم نه موافقان و خویشان بردنداین کج کلهان مو پریشان بردندگویند چرا تو دل بدیشان دادیوالله که من ندادم ایشان بردند رباعی شمارهٔ ۲۴۰ در دیر شدم ماحضری آوردندیعنی ز شراب ساغری آوردندکیفیت او مرا ز خود بیخود کردبردند مرا و دیگری آوردند
رباعی شمارهٔ ۲۴۱ سبزی بهشت و نوبهار از تو برندآنجا که به خلد یادگار از تو برنددر چینستان نقش و نگار از تو برندایران همه فال روزگار از تو برند رباعی شمارهٔ ۲۴۲ مردان خدا ز خاکدان دگرندمرغان هوا ز آشیان دگرندمنگر تو ازین چشم بدیشان کایشانفارغ ز دو کون و در مکان دگرند رباعی شمارهٔ ۲۴۳ یارم همه نیش بر سر نیش زندگویم که مزن ستیزه را بیش زندچون در دل من مقام دارد شب و روزمیترسم از آنکه نیش بر خویش زند رباعی شمارهٔ ۲۴۴ آن کس که به کوه ظلم خرگاه زندخود را به دم آه سحرگاه زندای راهزن از دور مکافات بترسراهی که زنی ترا همان راه زند رباعی شمارهٔ ۲۴۵ خوبان همه صید صبح خیزان باشنددر بند دعای اشک ریزان باشندتا تو سگ نفس را به فرمان باشیآهو چشمان ز تو گریزان باشند
رباعی شمارهٔ ۲۴۶ در مدرسه اسباب عمل میبخشنددر میکده لذت ازل میبخشندآنجا که بنای خانهٔ رندانستسرمایهٔ ایمان به سبل میبخشند رباعی شمارهٔ ۲۴۷ عاشق همه دم فکر غم دوست کندمعشوق کرشمهای که نیکوست کندما جرم و گنه کنیم و او لطف و کرمهر کس چیزی که لایق اوست کند رباعی شمارهٔ ۲۴۸ نقاش اگر ز موی پرگار کندنقش دهن تنگ تو دشوار کندآن تنگی و نازکی که دارد دهنتترسم که نفس لب تو افگار کند رباعی شمارهٔ ۲۴۹ با شیر و پلنگ هر که آمیز کنداز تیر دعای فقر پرهیز کندآه دل درویش به سوهان ماندگر خود نبرد برنده را تیز کند رباعی شمارهٔ ۲۵۰ خواهی که خدا کار نکو با تو کندارواح ملایک همه رو با تو کندیا هر چه رضای او در آنست بکنیا راضی شو هر آنچه او با تو کند
رباعی شمارهٔ ۲۵۱ زان خوبتری که کس خیال تو کندیا همچو منی فکر وصال تو کندشاید که به آفرینش خود نازدایزد که تماشای جمال تو کند رباعی شمارهٔ ۲۵۲ عاشق که تواضع ننماید چه کندشبها که به کوی تو نیاید چه کندگر بوسه دهد زلف ترا رنجه مشودیوانه که زنجیر نخاید چه کند رباعی شمارهٔ ۲۵۳ دل گر ره عشق او نپوید چه کندجان دولت وصل او نجوید چه کندآن لحظه که بر آینه تابد خورشیدآیینه انا الشمس نگوید چه کند رباعی شمارهٔ ۲۵۴ نی دیده بود که جستجویش نکندنی کام و زبان که گفتگویش نکندهر دل که درو بوی وفایی نبودگر پیش سگ افگنند بویش نکند رباعی شمارهٔ ۲۵۵ در چنگ غم تو دل سرودی نکندپیش تو فغان و ناله سودی نکندنالیم به نالهای که آگه نشویسوزیم به آتشی که دودی نکند
رباعی شمارهٔ ۲۵۶ ای باد ! به خاک مصطفایت سوگندباران ! به علی مرتضایت سوگندافتاده به گریه خلق، بس کن بس کندریا ! به شهید کربلایت سوگند رباعی شمارهٔ ۲۵۷ درویشانند هر چه هست ایشاننددر صفهٔ یار در صف پیشانندخواهی که مس وجود زر گردانیبا ایشان باش کیمیا ایشانند رباعی شمارهٔ ۲۵۸ گر عدل کنی بر جهانت خوانندور ظلم کنی سگ عوانت خوانندچشم خردت باز کن و نیک ببینتا زین دو کدام به که آنت خوانند رباعی شمارهٔ ۲۵۹ گه زاهد تسبیح به دستم خوانندگه رندو خراباتی و مستم خوانندای وای به روزگار مستوری منگر زانکه مرا چنانکه هستم خوانند رباعی شمارهٔ ۲۶۰ شب خیز که عاشقان به شب راز کنندگرد در و بام دوست پرواز کنندهر جا که دری بود به شب بربندندالا در عاشقان که شب باز کنند
رباعی شمارهٔ ۲۶۱ مردان رهش میل به هستی نکنندخودبینی و خویشتن پرستی نکنندآنجا که مجردان حق می نوشندخم خانه تهی کنند و مستی نکنند رباعی شمارهٔ ۲۶۲ خلقان تو ای جلال گوناگونندگاهی چو الف راست گهی چون نوننددر حضرت اجلال چنان مجنونندکز خاطر و فهم آدمی بیرونند رباعی شمارهٔ ۲۶۳ مردان تو دل به مهر گردون ننهندلب بر لب این کاسهٔ پر خون ننهنددر دایرهٔ اهل وفا چون پرگارگر سر بنهند پای بیرون ننهند رباعی شمارهٔ ۲۶۴ دشمن چو به ما درنگرد بد بیندعیبی که بر ماست یکی صد بیندما آینهایم، هر که در ما نگردهر نیک و بدی که بیند از خود بیند رباعی شمارهٔ ۲۶۵ کامل ز یکی هنر ده و صد بیندناقص همه جا معایب خود بیندخلق آینهٔ چشم و دل یکدگرنددر آینه نیک نیک و بد بد بیند
رباعی شمارهٔ ۲۶۶ در عشق تو گاه بت پرستم گویندگه رند و خراباتی و مستم گوینداینها همه از بهر شکستم گویندمن شاد به اینکه هر چه هستم گویند رباعی شمارهٔ ۲۶۷ اول رخ خود به ما نبایست نمودتا آتش ما جای دگر گردد دوداکنون که نمودی و ربودی دل ماناچار ترا دلبر ما باید بود رباعی شمارهٔ ۲۶۸ اول که مرا عشق نگارم بربودهمسایهٔ من ز نالهٔ من نغنودواکنون کم شد ناله چو دردم بفزودآتش چو همه گرفت کم گردد دود رباعی شمارهٔ ۲۶۹ رفتم به کلیسیای ترسا و یهوددیدم همه با یاد تو در گفت و شنودبا یاد وصال تو به بتخانه شدمتسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود رباعی شمارهٔ ۲۷۰ ز اول ره عشق تو مرا سهل نمودپنداشت رسد به منزل وصل تو زودگامی دو سه رفت و راه را دریا دیدچون پای درون نهاد موجش بربود
رباعی شمارهٔ ۲۷۱ آنروز که بنده آوریدی به وجودمیدانستی که بنده چون خواهد بودیا رب تو گناه بنده بر بنده مگیرکین بنده همین کند که تقدیر تو بود رباعی شمارهٔ ۲۷۲ فردا که زوال شش جهت خواهد بودقدر تو به قدر معرفت خواهد بوددر حسن صفت کوش که در روز جزاحشر تو به صورت صفت خواهد بو رباعی شمارهٔ ۲۷۳ گر ملک تو شام و گر یمن خواهد بودوز سر حد چین تا به ختن خواهد بودروزی که ازین سرا کنی عزم سفرهمراه تو هفت گز کفن خواهد بود رباعی شمارهٔ ۲۷۴ گویند به حشر گفتگو خواهد بودوان یار عزیز تندخو خواهد بوداز خیر محض جز نکویی نایدخوش باش که عاقبت نکو خواهد بود رباعی شمارهٔ ۲۷۵ عاشق که غمش بر همه کس ظاهر بودجمعیت او تفرقهٔ خاطر بوددر دهر دمی خوش نزده شاد بزیستگویا که دم خوشش دم آخر بود
رباعی شمارهٔ ۲۷۶ آن کس که زروی علم و دین اهل بودداند که جواب شبهه بس سهل بودعلم ازلی علت عصیان بودنپیش حکما ز غایت جهل بود رباعی شمارهٔ ۲۷۷ زان ناله که در بستر غم دوشم بودغمهای جهان جمله فراموشم بودیاران همه درد من شنیدند ولییاری که درو کرد اثر گوشم بود رباعی شمارهٔ ۲۷۸ هر چند که جان عارف آگاه بودکی در حرم قدس تواش راه بوددست همه اهل کشف و ارباب شهوداز دامن ادراک تو کوتاه بود رباعی شمارهٔ ۲۷۹ دوشم به طرب بود نه دلتنگی بودسیرم همه در عالم یکرنگی بودمیرفتم اگرچه از سر لنگی بودمن بودم و سنگ من دو من سنگی بود رباعی شمارهٔ ۲۸۰ بخشای بر آنکه جز تو یارش نبودجز خوردن اندوه تو کارش نبوددر عشق تو حالتیش باشد که دمیهم با تو و هم بی تو قرارش نبود