انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 99:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 


بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد
دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد

تو کامران حسنی از خود قیاس میکن
آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد

پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم
آن کز تو دور ماند می‌دان چگونه باشد

هر لحظه چون گوزنان هوئی برآرم از جان
سگ‌جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد

نالندهٔ فراقم وز من طبیب عاجز
درماندهٔ اجل را درمان چگونه باشد

خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یاران
صحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد

پیش پیام و نامه‌ات بر خاک باز غلطم
در خون و خاک صیدی غلطان چگونه باشد

نامه به موی بندی وز اشک مهر سازی
در مهر تر نگوئی عنوان چگونه باشد

بر موی بند نامه‌ات طوفات گریست چشمم
چندین به گرد موئی طوفان چگونه باشد

خاقانی است و آهی صد جا شکسته دربر
یارب که من چنینم جانان چگونه باشد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


شور عشق تو در جهان افتاد
بیدلان را به جان زیان افتاد

تو هنوز از جهان نزاده بدی
کز تو آوازه در جهان افتاد

آتشی زد غم تو در جانم
که شرارش بر آسمان افتاد

تو سلامت گزین که نام دلم
از ملامت به هر زبان افتاد

کار من مصلحت کجا گیرد
خاصه کاین فتنه در میان افتاد

صوتر حال خصم و خاقانی
مثل مار و باغبان افتاد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود
بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود

در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در
عافیت از راه بم زود بدر می‌رود

از تو به جان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زین قدر بیع به سر می‌رود

گرچه من اینجا حدیث از سر جان می‌کنم
نزد تو آنجا سخن از سر و زر می‌رود

جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک
شعر به وصف توام چون زر تر می‌رود

نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو
حال چو خاقانیی زیر و زبر می‌رود
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


روی تو را در رکاب شمس و قمر می‌رود
لعل تو را در عنان شهد و شکر می‌رود

قافلهٔ عشق تو می‌رود اندر جهان
طائفهٔ عقل‌ها هم به اثر می‌رود

روی تو را در فروغ دید نشاید از آنک
ز آتش رخسار تو تاب بصر می‌رود

بی‌تو به بازار عشق سخت کساد است صبر
نقد روانتر در او خون جگر می‌رود

حاصل خاقانی است دفتر غمهای تو
زان چون قلم بر درت راه به سر می‌رود
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


دل سکهٔ عشق می نگرداند
جان خطبهٔ عافیت نمی‌خواند

یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
صبرش گرهی گشاد نتواند

گفتی به مغان رو و به می بنشین
کاین آتش غم جز آب ننشاند

رفتم به مغان و هم ندیدم کس
کو آب طرب به جوی دل راند

ساقی دیدم که جرعه بر آتش
می‌ریزد و خاک تشنه می‌ماند

بر آتش ریزد آب خضر آوخ
من خاک و اسیر باد و او داند

چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت
کو جرعه چرا بر آتش افشاند

دل ماند ز ساقیم غلط گفتم
آن دل که نماند ازو کجا ماند

هان چشم من است ساقی و اشکم
درد است و رخم سفال را ماند

جز ساقی و دردی سفال و می
از ششدر غم مرا که برهاند

ای پیر مغان دل شما مرغان
آمد شد ما دگر نرنجاند

خمار شما ندارد آن رطلی
کو عقل مرا تمام بستاند

کهسار شما نیارد آن سیلی
کو سنگ مرا ز جا بگرداند

خاقانی نخل عشق شد تازه
کو دست طلب که نخل جنباند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


تا مرا عشق یار غار افتاد
پای من در دهان مار افتاد

چکنم چون ز گلستان امید
دیده‌ام را نصیب خار افتاد

کشتی صبر من چو از غرقاب
نتوانست بر کنار افتاد

سود نکند نصیحتم که مرا
این مصیبت هزار بار افتاد

گفتی از صبر ساز دست آویز
که تو را عشق پایدار افتاد

بی‌من است این سخن تو دانی و دل
که تو را با من این قرار افتاد

رفت در شهر، آب خاقانی
کار با لطف کردگار افتاد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


دلبر آن به که کسش نشناسد
نوبر آن به که خسش نشناسد

ماه سی روزه به از چارده شب
که نه سگ نه عسسش نشناسد

مست به عاشق و پوشیده چنانک
کس خمار هوسش نشناسد

دل هم از درد به جانی به از آنک
هر طبیبی مجسش نشناسد

بخ‌بخ آن بختی سرمست که کس
های و هوی جرسش نشناسد

کو سواری که شود کشتهٔ عشق
عقل داغ فرسش نشناسد

عاشق از روی شناسی به بلاست
خرم آن کس که کسش نشناسد

عشق را مرغ هوائی باید
کاین هوا گون قفسش نشناسد

استخوانی طلبد جان همای
که به صحرا مگسش نشناسد

آسمان هرچه بزاید بکشد
زانکه فریاد رسش نشناسد

روستم بین که به خون ریز پسر
کند آهنگ و پسش نشناسد

خوش نفس دارد خاقانی لیک
چرخ، قدر نفسش نشناسد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


نقش تو خیال برنتابد
حسن تو زوال برنتابد

چون روی تو بی‌نقاب گردد
آفاق جمال برنتابد

از غایت نور عارض تو
آئینه خیال برنتابد

گر بوس تو را کنند قیمت
یک عالم مال برنتابد

منمای مرا جمال ازیراک
دیوانه هلال برنتابد

از بوسه سخن نرانم ایرا
طبع تو محال برنتابد

جان بر تو کنم نثار نی‌نی
صراف سفال برنتابد

خاقانی را مکش چو کشتی
می‌دان که وبال برنتابد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


روی تو چون نوبهار جلوه‌گری می‌کند
زلف تو چون روزگار پرده‌دری می‌کند

والله اگر سامری کرد به عمری از آنک
چشم تو از سحرها ماحضری می‌کند

مفلسی من تو را از بر من می‌برد
سرکشی تو مرا از تو بری می‌کند

گر بکشم که گهی زلف دراز تو را
طرهٔ طرار تو طیره‌گری می‌کند

راضیم از عشق تو گر به دلی راضی است
لیک بدان نیست او جمله بری می‌کند

عقل نه همتای توست کز تو زند لاف عشق
می‌نشناسد حریف خیره سری می‌کند

عشوه‌گری می‌کند لعل تو و طرفه آنک
عقل چو خاقانیی عشوه خری می‌کند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


زین وجودت به جان خلاص دهند
بازت از نو وجود خاص دهند

بکشند اولت به یک دم صور
وز دم دیگرت قصاص دهند

ز آتشین پل چو تشنه در گذری
آبت از چشمهٔ خواص دهند

مهره از باز پس بگرداند
از پسین ششدرت خلاص دهند

نام خاقانی از تو محو کنند
به بهین نامت اختصاص دهند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 16 از 99:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA