انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 19 از 99:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 


عافیت کس نشان دهد؟ ندهد
وز بلا کس امان دهد؟ ندهد

یک نفس تا که یک نفس بزنم
روزگارم زمان دهد؟ ندهد

در دلم غصه‌ای گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد؟ ندهد

کس برای گره گشادن دل
غم‌گساری نشان دهد؟ ندهد

آخر این بادبان آتشبار
بحر غم را کران دهد؟ ندهد

موج کشتی شکاف بیند مرد
تکیه بر بادبان دهد؟ ندهد

ز آسمان خواست داد خاقانی
داد کس آسمان دهد؟ ندهد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


دل از گیتی وفاجویی ندارد
که گیتی از وفا بویی ندارد

به دل‌جویان ندارد طالع ایام
چه دارد پس که دل‌جویی ندارد

وفا از شهربند عهد رسته است
که اینجا خانه در کویی ندارد

سلامت نزد ما دور از شما مرد
دریغا مرثیت گویی ندارد

جهان را معنی آدم به جای است
چه حاصل آدمی خویی ندارد

اگر صد گنج زر دارد چه حاصل
که سختن را ترازویی ندارد

مکش چندین کمان بر صید گیتی
که چندان چرب پهلویی ندارد

نشاید شاهدی را کرم پیله
که بیش از چشم و ابرویی ندارد

چه بینی از عروسان بربری ناز
که الا فرق و گیسویی ندارد

بنازد بر جهان خاقانی ایراک
جهان امروز چون اویی ندارد

از آن در عدهٔ عزلت نشسته است
که از زن سیرتان شویی ندارد

که از سنجاب شب تا قاقم روز
دواج همتش مویی ندارد

دل خاقانی این زخم فلک راست
که آن چوگان جز این گویی ندارد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد
ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد

این کوه زهره دل که نهنگی است بحرکش
در نوش خنده بین که چه زهر غمان کشد

بحر نهنگ‌دار غم از موج آتشین
دود سیاه بر صدف آسمان کشد

مرغان روزگار نگر کاژدهای غم
گنجشک وارشان ز هوا در دهان کشد

و آن کو به گوشه‌ای ز میانه کرانه کرد
هم گوشهٔ دلش ستم بی‌کران کشد

مسکین درخت گندم از اندیشهٔ ملخ
ایمن نگردد ارچه سرش صد سنان کشد

خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست
چند از زبان نیافته سودی زیان کشد

هرچند سوزیان زبان است گرم و خشک
خط بر خط مزور این سوزیان کشد

نای است بی‌زبان به لبش جان فرودمند
بر بط زبان وراست عذاب از زبان کشد

گر محرمان به کعبه کفن بر کتف کشند
او بر در خدای کفن در روان کشد

از زرق دوستان تبع دشمنان شود
بر فرق دشمنان رقم دوستان کشد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید

یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبح‌دم از رشک سلامت نرسانید

من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید

باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید

بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید

عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید

مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید

خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید

نایافتن کام دلت کام دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


آن کو چو تو دلربای دارد
بر فرق زمانه پای دارد

سخت آباد است خانهٔ حسن
تا روی تو کدخدای دارد

خوش عطاری است باد شب‌گیر
تا زلف تو مشک‌سای دارد

جان کز تو در این مقام دور است
آهنگ دگر سرای دارد

هیهات که روی دل‌ربایت
با ما به وصال رای دارد

سلطان سعادت آنچنان نیست
کاندیشهٔ هر گدای دارد

خاقانی از آسمان گذشته است
تا خاک در تو جای دارد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 



چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید
چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید

هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم
کز دست یارب من یارب به یارب آید

تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او
کانگه سفر نشاید چون مه به عقرب آید
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 



با درد تو کس منت مرهم نپذیرد
با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد

تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست
کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد

آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان
در عرض وی انگشتری جم نپذیرد

پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را
دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد

بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست
بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد

در معرکهٔ عشق تو عقلم سپر افکند
کان حمله که او آرد رستم نپذیرد

گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم
ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


آوازهٔ جمالت اندر جهان فتاد
شوری ز کبریای تو در آسمان فتاد

دل در سرای وصل تو یک گام درنهاد
برداشت گام دیگر و بر آستان فتاد

بر شاه‌راه سینهٔ من سوز عشق تو
دزد دلاوری است که بر کاروان فتاد

بازارگانی از دل زارتر که دید
کز عشق سود جست به جان در زیان فتاد

کشتی صبر من سوی ساحل کجا رسد
با صد هزار رخنه که در بادبان فتاد

قفلی که از وفای تو بر سینه داشتم
اکنون ز بیم خصم توام بر دهان فتاد

خاقانی از تو دور نه بر اختیار ماند
دانی که در بلا به ضرورت توان فتاد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


در خوشاب را لبت سخت خوش آب می‌دهد
نرگس مست را خطت خوب سراب می‌دهد

رشوه به چشم مست تو نرگس تازه می‌برد
باژ به زلف شست تو عنبر ناب می‌دهد

دیده پرآب کرده‌ای رو که به دست غمزه‌ات
هندوی دیده تیغ را بهر تو آب می‌دهد

طرفه‌تر آنکه طره‌ات سر ز خطت همی کشد
پس به تکلف اندرو حسن تو تاب می‌دهد

ور ز خطت برون نهم پای ز بهر گردنم
هم‌سر زلف سرکشت تاب طناب می‌دهد

بر سر کوی حسن تو پای دلم شکسته شد
تا چو درنگ می‌کند جان به شتاب می‌دهد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


عشقت آتش ز جان برانگیزد
رستخیز از جهان برانگیزد

باد سودات بگذرد بر دل
زمهریر از روان برانگیزد

خیل عشقت به جان فرود آید
سیل خون از میان برانگیزد

تا قیامت غلام آن عشقم
که قیامت ز جان برانگیزد

از برونم زبان فرو بندد
وز درونم فغان برانگیزد

تب نهانی است از غم تو مرا
لرزه از استخوان برانگیزد

ناله پیدا از آن کنم که غمت
تب عشق از نهان برانگیزد

شحنهٔ وصل کو که هجران را
از سرم یک زمان برانگیزد

هجر بر سر موکل است مرا
از سرم گرد از آن برانگیزد

آه خاقانی از تف عشقت
آتش از آسمان برانگیزد

چون حدیثی کند دل از دهنت
باد آتش فشان برانگیزد
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 19 از 99:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA