انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 99:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  96  97  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 


گرنه عشق او قضای آسمانستی مرا
از بلای عشق او روزی امانستی مرا

گر مرا روزی ز وصلش بر زمین پای آمدی
کی همه شب دست از او بر آسمانستی مرا

گرنه زلف پرده سوز او گشادی راز من
زیر این پرده که هستم کس چه دانستی مرا

بر یقینم کز فراق او به جان ایمن نیم
وین نبودی گر به وصل او گمانستی مرا

آفت جان است و آنگه در میان جان مقیم
گرنه در جان اوستی کی باک جانستی مرا

مرقد خاقانی از فرقد نهادی بخت من
گر به کوی او محل پاسبانستی مرا
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


ای پار دوست بوده و امسال آشنا
وی از سزا بریده و بگزیده ناسزا

ای سفته در وصل تو الماس ناکسان
تا کی کنی قبول، خسان را چو کهربا

چند آوری چو شمس فلک هر شبانگهی
سر بر زمین خدمت یاران بیوفا

آن را که خصم ماست شدی یار و همنفس
با آنکه کم ز ماست شدی یار و آشنا

الحق سزا گزیدی و حقا که در خور است
پیش مسیح مائده و پیش خر گیا

بودیم گوهری به تو افتاده رایگان
نشناختی تو قیمت ما از سر جفا

بی‌دیده کی شناسد خورشید را هنر
یا کوزه گر چه داند یاقوت را بها

ما را قضای بد به هوای تو درفکند
آری که هم قضای بلا باد بر قضا

ای کاش آتشی ز کنار اندر آمدی
نه حسن تو گذاشتی و نه هوای ما

حکم قضای بود و گرنه چنین بدی
خاقانی از کجا و هوای تو از کجا
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


اری فی‌النوم ما طالت نواها
زمانا طاب عیشی فی هواها

به جامی کز می وصلش چشیدم
همی دارد خمارم در بلاها

عرانی السحر ویحک ما عرانی
رعاها الصبر ویلی ما رعاها

به بوسه مهر نوش او شکستم
شکست اندر دلم نیش جفاها

بدت من حبها فی القلب نار
کان صلی جهتم من لظاها

خطا کردم که دادم دل به دستش
پشیمان باد عقلم زین خطاها
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا
باز هم در خط بغداد فکن بار مرا

باجگه دیدم و طیار ز آراستگی
عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا

رخت کاول ز در مصطبه برداشتیم
هم بدان منزل برداشت فرود آر مرا

سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت
سفر کوی مغان است دگر بار مرا

پیش من لاف ز شونیزیه شونیز مزن
دست من گیر و به خاتونیه بسپار مرا

گوئیم حج تو هفتاد و دو حج بود امسال
این چنین تحفه مکن تعبیه در بار مرا

گوئیم کعبه ز بالای سرت کرد طواف
این چنین بیهده پندار مپندار مرا

من در کعبه زدم کعبه مرا درنگشاد
چون ندانم زدن آن در ندهد بار مرا

دامن کعبه گرفتم دم من درنگرفت
درنگیرد چون نبیند دم کردارد مرا

شیرمردان در کعبه مرا نپذیرند
که سگان در دیرند خریدار مرا

مغکده دید که من رد شدهٔ کعبه شدم
کرد لابه که ز من مگذر و مگذار مرا

سوخته بید منم زنگ زدای می خام
ساقی میکده به داند مقدار مرا

حجرالاسود نقد همگان را محک است
کم عیارم من از آن کرد محک‌خوار مرا

زین سپس خال بتان بس حجرالاسود من
زمزم آنک خم و کعبه در خمار مرا

خانقه جای تو و خانهٔ می جای من است
پیر سجاده تو را داده و زنار مرا

باریا دین به بهشتت نبرد وز سر صدق
برهاند همه زنار من از نار مرا

نیست در زهد ریائیت به جو سنگ نیاز
واندرین فسق نیاز است به خروار مرا

اندران شیوه که هستی تو، تو را یار بسی است
و اندرین ره که منم، نیست کسی یار مرا

لاله می خورد که از پوست برون رفت تو نیز
لاله خوردم کن و از پوست برون آر مرا

می خوری به که روی طاعت بی‌درد کنی
اندکی درد به از طاعت بسیار مرا

گل به نیل تو ندارم من و گلگون قدحی
می‌خورم تا ز گل گور دمد خار مرا

می‌خورم می که مرا دایه بر این ناف زده است
نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا

چند تهدید سر تیغ دهی کاش بدی
دست در گردن تیغ تو حلی‌وار مرا

از تو منت نپذیرم که ملک‌وار چو شمع
تخت زرین نهی اندر صف احرار مرا

منتی دارم اگر بر سر نطعم چو چراغ
بنشانی خوش و آنگه بکشی زار مرا

کس به عیار فرستادی و گفتی که به سر
خون بریزد به سر خنجر خونخوار مرا

وز پی آنکه ز سر تو خبردار شوم
کس فرستاد به سر اندر عیار مرا

تیغ عیار چه باید ز پی کشتن من
هم تو کش کز تو نیاید به دل آزار مرا

تو نکوتر کشی ایرا تو سبک دست تری
خیز و برهان ز گراندستی اغیار مرا

کافر و مست همی خوانی خاقانی مرا
کس مبیناد چو او مؤمن و هشیار مرا
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا

دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم
این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا

او ز من خراب دل کرد چو گنج پی نهان
من که خرابه اندرم گنج نهان من کجا

یار ز من گسست و من بهر موافقت کنون
بند روان گسسته‌ام انس روان من کجا

گه گهی آن شکرفشان سرکه فشان ز لب شدی
گرم جگر شدم ز تب سرکه‌فشان من کجا

روز به روز بر فلک بخشش عافیت بود
آن همه را رسیده بخش ای فلک آن من کجا

نالهٔ خاقانی اگر دادستان شد از فلک
نالهٔ من نبست غم دادستان من کجا
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


سر به عدم درنه و یاران طلب
بوی وفا خواهی ازیشان طلب

بر سر عالم شو و هم جنس جوی
در تک دریا رو و مرجان طلب

مرکز خاکی نبود جای تو
مرتبهٔ گنبد گردان طلب

مائدهٔ جان چو نهی در میان
جان به میانجی نه و مهمان طلب

روی زمین خیل شیاطین گرفت
شمع برافروز و سلیمان طلب

ای دل خاقانی مجروح خیز
اهل به دست آور و درمان طلب

زهر سفر نوش کن اول چو خضر
پس برو و چشمهٔ حیوان طلب

خطهٔ شروان نشود خیروان
خیر برون از خط شروان طلب

سنگ به قرابهٔ خویشان فکن
خویش و قرابات دگرسان طلب

یوسف دیدی که ز اخوة چه دید
پشت بر اخوة کن و اخوان طلب

مشرب شروان ز نهنگان پر است
آبخور آسان به خراسان طلب

روی به دریا نه و چون بگذری
در طبرستان طربستان طلب

مقصد آمال ز آمل شناس
یوسف گم کرده به گرگان طلب
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


گر مدعی نه‌ای غم جانان به جان طلب
جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب

خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس
برگ هوا بساز و نثار از روان طلب

دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده است
دل و اشکاف و یاسح او در میان طلب

گر نیست گشتی از خود و با تو توئی نماند
از نیستی در آینهٔ دل نشان طلب

تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه
بس کن حدیث یافت طلب را به جان طلب

خاقانیا پیاده شو از جان که دل توراست
بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب

اقطاع این سوار ورای خرد شناس
میدان این براق برون از جهان طلب
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


مست تمام آمده است بر در من نیم شب
آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب

کوفت به آواز نرم حلقهٔ در کای غلام
گفتم کاین وقت کیست بر در ما ای عجب

گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع
گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب

او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من
کانیت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب

کردم برجان رقم شکر شب و مدح می
کامدن دوست را بود ز هر دو سبب

گرنه شبستی رخش کی شودی بی‌نقاب
ورنه میستی سرش کی شودی پر شغب

گفتم اگرچه مرا توبه درست است لیک
درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب

گفتم کز بهر خرج هدیه پذیرد ز من
عارض سیمین تو این رخ زرین سلب

گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست
گفتم معذور دار زر ننماید به شب
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


به یکی نامهٔ خودم دریاب
به دو انگشت کاغذم دریاب

به فراقی که سوزدم کشتی
به پیامی که سازدم دریاب

درد من بر طبیب عرض مکن
تو مسیح منی خودم دریاب

کارم از دست شد ز دست فراق
دست در دامنت زدم دریاب

من از خیره‌کش فراق هنوز
دیت وصل نستدم دریاب

الله الله که از عذاب سفر
به علی‌الله درآمدم دریاب

دردمندم ز نقل خانهٔ آب
به گلاب و طبرزدم دریاب

من که در یک دو نه سه چار یکی
بستهٔ ششدر آمدم دریاب

من که خاقانیم به دست عنا
چون خیال مشعبدم دریاب
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب
خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب

به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری
چند جامی بکش از بادهٔ گلفام بخسب

در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال
شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب

گر به خورشید رخی گرم شود آغوشی
تا دم صبح قیامت ز سر شام بخسب

بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب
بگذر از ننگ مبرا بشو از نام بخسب

همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار
در جهان بی‌خبر از کفر وز اسلام بخسب

نغمهٔ من بشنو باده بکش مست بشو
شب ماه است به جانان به لب بام بخسب
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 2 از 99:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  96  97  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA