انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 20 از 99:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 


پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشه‌وار
لب‌ها بنفشه رنگ ز تب‌های بیقرار

زان خط و لب که هر دو بنفشه به شکرند
وقت بنفشه دارم سودای بی‌شمار

من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر
زانو بنفشه رنگ‌تر از لب هزار بار

همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خوی
زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار

سودا برد بنفشه و شکر چرا مرا
زان شکر و بنفشه به سودار رسید کار

از بس که غم خورم ز سپهر بنفشه رنگ
خاقانی بنفشه دلم خواند روزگار

بازار دل بنفشه صفت تحفه‌ای کنم
تا دستهٔ بنفشه نهم پیش شهریار

سلطان اعظم آنکه به تیغ بنفشه‌فام
اندر دل مخالف دین شد بنفشه کار

تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک
بیخ بنفشه، بوی دهان شراب‌خوار

گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک
تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه‌وار
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


پیش صبا نثار کنم جان شکوفه‌وار
کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار

ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس
این بس مرا که دیدهٔ من شد شکوفه‌بار

جانم شکوفه‌وار شکافان شد از هوس
چون حجلهٔ شکوفه برانداخت نوبهار

هر شب که پر شکوفه شود روی آسمان
در چشم من شکوفه‌وش آید خیال یار

شاخ شکوفه‌دار امیدم شکسته شد
چون از شکوفه قبهٔ نو بست شاخسار

کو آن شکوفهٔ طرب و میوهٔ دلم
اکنون که پر طلسم شکوفه است میوه‌دار

چون زان شکوفه عارض امید به نبود
امید من بمرد به طفلی شکوفه‌وار

هست از شکوفه نغزتر و شوخ دیده‌تر
خاقانی از شکوفه امید بهی مدار
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


دل پردهٔ عشق توست برگیر
جان تحفهٔ وصل توست بپذیر

تن هم سگ کوی توست دانی
دانم که نیرزدت به زنجیر

گفتی که بجوی تا بیابی
جستیم و نیافتیم تدبیر

در کار دلی که گمره توست
تقصیر نمی‌کنی ز تقصیر

تیری ز قضای بد سبق کرد
آمد دل من بخست بر خیر

آن تیر ز شست توست زیرا
نام تو نوشته بود بر تیر

خاقانی اگرچه هیچ کس نیست
هم هیچ مگو به هیچ برگیر
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


خون‌ریزی و نندیشی، عیار چنین خوش‌تر
دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر

زان غمزهٔ دود افکن آتش فکنی در من
هم دل شکنی هم تن، دل‌دار چنین خوش‌تر

هر روز به هشیاری نو نو دلم آزاری
مست آیی و عذر آری، آزار چنین خوش‌تر

نوری و نهان از من، حوری و رمان از من
بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوش‌تر

الحق جگرم خوردی خون‌ریز دلم کردی
موئیم نیازردی، پیکار چنین خوش‌تر

مرغی عجب استادم در دام تو افتادم
غم می‌خورم و شادم غم‌خوار چنین خوش‌تر

من کشته دلم بالله تو عیسی و جان درده
هم عاشق ازینسان به هم یار چنین خوش‌تر

این زنده منم بی‌تو، گر باد تنم بی‌تو
کز زیستنم بی‌تو بسیار چنین خوش‌تر

خاقانی جان افشان بر خاک در جانان
کز عاشق صوفی جان ایثار چنین خوش‌تر
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


خیز و به ایام گل بادهٔ گلگون بیار
نوبت دی فوت شد نوبت اکنون بیار

دست مقامر ببوس نقش حریفان بخواه
بزم صبوحی بساز نزل دگرگون بیار

شاهد دل ناشتاست درد زبان گز بده
مطرب جان خوش نواست نغمهٔ موزون بیار

شرط صبوحی بود گاو زر و خون رز
خون سیاوش بده، گاو فریدون بیار

پیش که یاوه شوند خرد وشاقان چرخ
بر بر گل عارضان ساغر گلگون بیار

باده به کم کاسگان تا خط بغداد ده
بهر لب خاصگان یک دو خط افزون بیار

غصهٔ ایام ریخت خون چو خاقانیی
شو دیت خون او زان می چون خون بیار
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


بر سر من نامده است از تو جفاجوی تر
در همه عالم توئی از همه بدخوی‌تر

گیر که من نیستم هم ز خود انصاف ده
تا به جهان کس شنید از تو جفاجوی تر

هستی خورشید حسن لاجرم از وصل تو
هرکه به نزدیک تر از تو سیه روی تر

گفتم هستی چو گل هم خوش و هم بی‌وفا
لیک نگفتم که هست گل ز تو خوشبوی‌تر

بود گناه من آنک با تو یگانه شدم
نیست مرا ز آب چشم هیچ گنه‌شوی‌تر

تا دل من سوی توست بارگه صبر من
هست به کوی عدم بلکه از آنسوی‌تر

در صف عشاق تو کمتر خاقانی است
لیک به وصف تو در، اوست سخنگوی‌تر
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


رحم کن رحم، نظر باز مگیر
لطف کن لطف، خبر بازمگیر

گیرم آتش زده‌ای در جانم
آخر آبم ز جگر بازمگیر

گر به مستی سخنی گفتم، رفت
سخن رفته ز سر بازمگیر

گنه کرده بناکرده شمار
عذر بپذیر و نظر بازمگیر

گلبن مهر تو در باغ دل است
آب از آن گلبن‌تر بازمگیر

از چو من هندوک حلقه بگوش
گر کله نیست کمر بازمگیر

آخر آن بوسه که روزی دادی
داده را روز دگر بازمگیر

گر زکاتی به محرم بدهی
چون خسیسان به صفر بازمگیر

های خاقانی میدان هواست
دل بدادی، سر و زر بازمگیر
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار
سرم کدو چکنی یک کدوی باده بیار

دو قبله نیست روا، یا صلاح یا باده
سر صلاح ندارم سبوی باده بیار

به صبح و شام که گلگونه‌ای و غالیه‌ای است
مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار

عنان شاهد دل گیر و دست پیر خرد
ز راه زهد بگردان به کوی باده بیار

ببین که عمر گریبان دریده می‌گذرد
بگیر دامنش از ره بسوی باده بیار

منادیان قدح را به جان زنم لبیک
چو من حریفی لبیک گوی باده بیار

صبح گویم، سبوح گوی چون باشم
چو من ملامتیی رخصه جوی باده بیار

به جویبار بهشتت چه کار خاقانی
دل تو باغ بهشت است جوی باده بیار
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


آن خال جو سنگش ببین، آن روی گندمگون نگر
بر خاک راه او مرا جو جو دل پر خون‌نگر

هست از پری رخساره‌ای در نسل آدم شورشی
شور بنی آدم همه ز آن روی گندمگون نگر

من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می
این گریهٔ ناساز بین آن خندهٔ موزون نگر

باغی است طاووس رخش ماری است افسون‌گر در او
شهری چو من بنهاده سر بر خط آن افسون نگر

او آتش است و جان و دل پروانه و خاکسترش
خاکستری در دامنش پروانه پیرامون نگر

بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته
آن چیست کانگه دیده‌ای بازار عشق اکنون نگر

دل کشته‌ام در پای تو شب زنده دارم لاجرم
خوابم همه شب کاسته زین درد روز افزون نگر

من عاشق و او بی‌خبر، او ماه نو من شیفته
او از من و من زو جدا، این حال بوقلمون نگر

در غمزهٔ جادوی او نیرنگ رنگارنگ بین
در طبع خاقانی کنون سودای گوناگون نگر
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


سرهای سراندازان در پای تو اولی‌تر
در سینهٔ جان‌بازان سودای تو اولی‌تر

ای جان همه عالم، ریحان همه عالم
سلطان همه عالم مولای تو اولی‌تر

ای داور مهجوران، جان داروی رنجوران
صبر همه مستوران، رسوای تو اولی‌تر

خواهی که کشی یاری آن یار منم آری
گر کشتنیم باری در پای تو اولی‌تر

خرم‌ترم اینک بین از خوی توام غمگین
کز هرچه کند تسکین صفرای تو اولی‌تر

دل کز همه درماند جان بر سرت افشاند
چون جای تو او داند او جای تو اولی‌تر

رای تو به کین‌توزی دارد سر جان‌سوزی
چون نیست لبت روزی هم رای تو اولی‌تر

تا تو به پری مانی، شیدای توام دانی
یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی‌تر
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 20 از 99:  « پیشین  1  ...  19  20  21  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA