ارسالها: 1615
#201
Posted: 14 Aug 2011 06:25
فتادهام به طلسم کشاکش تقدیر
نه گرد خانه به دوشم نه خاک دامنگیر
دل رمیده و شوق بهانه خود دارم
که دیده است دو دیوانه را به یک زنجیر
چه طرفها که نبستم ز رهنمائی دل
دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر
خدا زیارت فتراک دل نصیب کناد
رمیده خاطرم از دام راه بیتاثیر
نفس کشیدن مرغ اسیر پرواز است
مباد صید رهائی شوی ز دام صفیر
دلی که بال و پری در هوای خاک بزد
ندید خواب شکفتن چو غنچهٔ تصویر
ز سینه تا به لب آئین نیشتر دارم
حدیث از جگر پاره میکنم تفسیر
تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد
چرا غزال قناعت نمیکنی تسخیر
ز فیض دولت بیدار دیده میخواهم
که صبح را دهم از گریه توشهٔ شبگیر
تو خاقنی که به تاراج امتحان رفتی
ز گرد کورهٔ وارستگی طلب اکسیر
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#202
Posted: 14 Aug 2011 06:25
روز عمرم در شب افتاده است باز
وز شبم روز عنا زاده است باز
گویی اندر دامن آمد پای دل
کز پی آن در سر افتاده است باز
چون نشینم کژ که خورشید امید
راست بالای سر استاده است باز
قسم هرکس جرعه بود از جام غم
قسم من تا خط بغداد است باز
همچو آب از آتش و آتش ز باد
دل به جوش و تن به فریاد است باز
شایدم کالماس بارد چشم از آنک
بند بر من کوه پولاد است باز
شد زبانم موی و شد مویم زبان
از تظلم کاین چه بیداد است باز
سینهٔ من کآسمان در خون اوست
از خرابی محنت آباد است باز
از مژه در آتشین آبم که دل
تف این غمها برون داده است باز
رخت جان بربند خاقانی ازآنک
دل در غمخانه بگشاده است باز
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#203
Posted: 14 Aug 2011 06:26
ای دل آن زنار نگسستی هنوز
رشتهٔ پندار نگسستی هنوز
خاک هر پی خون توست از کوی یار
پی ز کوی یار نگسستی هنوز
در سر کار هوا شد دین و دل
هم نظر زان کار نگسستی هنوز
تن چو جان از دیده نادیدار ماند
دیده ز آن دیدار نگسستی هنوز
بر سر بازار عشق آبت برفت
پای ز آن بازار نگسستی هنوز
تاختی بر اسب همت سالها
تنگ آن رهوار نگسستی هنوز
رشتهٔ جانت ز غم یک تار ماند
شکر کن کان تار نگسستی هنوز
لاف یکرنگی مزن خاقانیا
کز میان زنار نگسستی هنوز
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#204
Posted: 14 Aug 2011 06:27
دهان شیشه گشا صبح شد شراب بریز
میی به ساغر من همچو آفتاب بریز
هلال عید بود بر سپهر پا به رکاب
به جام ساقی گل چهره می شتاب بریز
نقاب برفکن و آتشی به جانم زن
ز دیدهٔ تر من همچو شمع، آب بریز
دلم ز دست تو آباد گر نمیگردد
بیار آتش و درخانهٔ خراب بریز
لب تو داد به دستم قدح ز شربت قند
در او ز روی عرقناک خود گلاب بریز
گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند
تو رشحهای ز کرمهای بیحساب بریز
ببین به دیدهٔ انصاف نظم خاقانی
طبق طبق ز جواهر بر انتخاب بریز
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#205
Posted: 14 Aug 2011 06:27
از این ده رنگتر یاری نپندارم که دارد کس
ازین بینورتر کاری نپندارم که دارد کس
نماند از رشتهٔ جانم بجز یک تار خونآلود
ازین باریکتر تاری نپندارم که دارد کس
مرا زلف گره گیرش گره بر دل زند عمدا
ازین بتر گرهکاری نپندارم که دارد کس
دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش
ازین سان روز بازاری نپندارم که دارد کس
نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش
ازین به تحفه در باری نپندارم که دارد کس
اگرچه زیر هر سنگی چو خاقانی صدا بینی
ازین برتر سخن باری نپندارم که دارد کس
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#206
Posted: 14 Aug 2011 06:28
بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس
تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس
منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان
هرگز دو دوست یکدل و همدم نیافت کس
آن حال کز وفای سگی باز گفتهاند
دیری است تا ز گوهر آدم نیافت کس
در ساحت زمین مطلب کیمیای انس
کاندر خزانهها فلک هم نیافت کس
چندین مگوی مرهم و مرهم که هر که بود
در خستگی فروشد و مرهم نیافت کس
در چار بالش عدم آی از بساط کون
کاینجا دم مراد مسلم نیافت کس
چون قفل و پره آلت بند است روز و شب
زان لاجرم کلید در غم نیافت کس
خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس
کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#207
Posted: 14 Aug 2011 06:29
مه نجویم، مه مرا روی تو بس
گل نبویم، گل مرا بوی تو بس
عقل من دیوانهٔ عشق تو شد
بندش از زنجیر گیسوی تو بس
اشک من باران بیابر است لیک
ابر بیباران خم موی تو بس
آینه از دست بفکن کز صفا
پشت دست آئینهٔ روی تو بس
رنگ زلفت بس شب معراج من
قاب قوسینم دو ابروی تو بس
طالب ظل همائی نیستم
سایهٔ دیوار در کوی تو بس
آسمان در خون خاقانی چراست
کاین مهم را نامزد خوی تو بس
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#208
Posted: 14 Aug 2011 06:30
کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش
به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش
همین بس در بهارستان محشر خونبهای من
غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش
گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد
به عارض تا فتاد از تاب بیگلهای خندانش
نشانش از که میپرسی سراغش از که میگیری
گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش
ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد
تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگسستانش
میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند
من دیوانه را تنها برید آخر به دیوانش
در آغوش دو عالم غنچهٔ زخمی نمیگنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش
من مخمور اگر مستم ز چشم یار میدانم
مرا از من جدا کرده اشارتهای پنهانش
پریشان میشوی حال دل عاشق چه میپرسی
نمیداند اجل تعبیر یک خواب پریشانش
بنازم شان بیقدری من آن بیدست و پا بودم
که گردید از شرفمندی کف دست سلیمانش
ز نیرنگ هوا و از فریب آز خاقانی
دلت خلد است خالی ساز از طاووس و شیطانش
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#209
Posted: 14 Aug 2011 06:30
هر دل که غم تو داغ کردش
خون جگر آمد آبخوردش
چون کوشم با غمت که گردون
کوشید و نبود هم نبردش
در درد فراق تو دل من
جان داد و نکرد هیچ دردش
دور از تو گذشت روز عمرم
نزدیک شد آفتاب زردش
در بابل اگر نهند شمعی
زینجا بکشم به باد سردش
وصل تو دواسبه رفت چون باد
هیهات کجا رسم به گردش
خاقانی را جهان سرآمد
دریاب که نیست پایمردش
خاصه که به شعر بینظیر است
در جملهٔ آفتاب گردش
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#210
Posted: 14 Aug 2011 06:31
عقل ما سلطان جان میخواندش
مجلسافروز جهان میخواندش
نسر طائر تا لب خندانش دید
طوطی شکرفشان میخواندش
تا ملاحت را به حسن آمیخته است
هر که این میبیند آن میخواندش
تا لبش را لب نخوانی زینهار
زانکه روح القدس جان میخواندش
تا خیال لعل او در چشم ماست
هرچه در کون است کان میخواندش
کوی او از اختران چشم من
هر که دیده است آسمان میخواندش
کمترین وصاف او خاقانی است
کاسمان صاحبقران میخواندش
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد