انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 23 از 99:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 



در سایهٔ غم شکست روزم
خورشید سیاه شد ز سوزم

از دود جگر سلاح کردم
تا کین دل از فلک بتوزم

تنها همه شب من و چراغی
مونس شده تا بگاه روزم

گاهی بکشم به آه سردش
گاه از تف سینه برفروزم

یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده در آن فرو ندوزم

خاقانی دل شکسته‌ام، باش
تا عمر چه بردهد هنوزم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 



در سینه نفس چنان شکستم
کز نالهٔ دل جهان شکستم

دل آتش غصه در میان داشت
آب از مژه در میان شکستم

بردم به سرشک خون شبیخون
تا لشکر شبروان شکستم

از ناله در آن گران رکابی
الحق سپه گران شکستم

از بس که زدم در سحرگاه
آخر در آسمان شکستم

بر مرده دلان به صور آهی
این دخمهٔ باستان شکستم

چو ناوکیان به ناوک صبح
در روی فلک کمان شکستم

با صف حواریان صفه
برخوان مسیح نان شکستم

هر خار که گلبن طمع داشت
در چشم نمک فشان شکستم

دیدم که زبان سگ گزنده است
دندان جفاش از آن شکستم

ترسم که برآرد آشکارا
آن دندان کز نهان شکستم

آب رخم آتش جگر برد
من پل همه بر زبان شکستم

من بودم و یک کلید گفتار
هم در غلق دهان شکستم

چون طبع طفیل آرزو بود
حالیش به امتحان شکستم

هر روز هزار تازیانه
بر طبع طفیل‌سان شکستم

روئین دژ آز را گشادم
و آوازهٔ هفت‌خوان شکستم

خاقانی دل‌شکسته‌ام لیک
دل بهر خلاص جان شکستم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 



ز خاک پاشی در دستخون فروماندیم
ز پاک‌بازی نقش فنا فرو خواندیم

به نعش عالم جیفه نماز برکردیم
به فرق گنبد فرتوت خاک بفشاندیم

همه حدیث شما تیغ بود و گردن ما
نه گردنیم که از حکم سربرافشاندیم

چراغ‌وار به کشتن نشسته بر سر نطع
به باد سرد چراغ زمانه بنشاندیم

به یک دو شب به سه چار اهل پنج شش ساعت
به هفت هشت حیل نه ده آرزو راندیم

به بیست سی غم و چل پنجه‌اند هان چون صید
به شصت واقعه هفتاد روز درماندیم

ز بس که تیغ زبان موی کرد خاقانی
تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 



گر به عیار کسان از همه کس کمتریم
هیچ کسان را به نقد از همه محرم‌تریم

گر به امیدی که هست دولتیان خرم‌اند
ما به قبولی که نیست از همه خرم‌تریم

گر تو به کوی مراد راه مسلم روی
ما به سر کوی عجز از تو مسلم‌تریم

صاف طرب شرب توست چون که فراهم نه‌ای
دردی غم قوت ماست وز تو فراهم‌تریم

غصهٔ تلخ از درون خندهٔ شیرین زنیم
روی ترش چون کنیم نز گل تر کمتریم

گر تو چو بلعم به زهد لاف کرامت زنی
ما ز سگی دم زنیم وز تو مکرم‌تریم

خرمن عمر ای دریغ رفت به باد محال
در خوی خجلت ز عمر از مژه پرنم‌تریم

گرچه بهین عمر شد روز به پیشین رسید
راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم

گفتی خاقانیا کز غم تو بی‌غمیم
گر تو ز ما بی‌غمی ما ز تو بی‌غم‌تریم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


تا چند ستم رسیده باشم
چون سایه ز خود رمیده باشم

لب بسته گلو گرفته چون نای
نالان و ستم رسیده باشم

انصاف بده چرا ننالم
کانصاف ز کس ندیده باشم

چند از سگ ابلق شب و روز
افتادهٔ سگ گزیده باشم

چند از پی آب‌دست هر خس
چون بلبله قد خمیده باشم

تا کی چو ترازو از زبانی
در گردن زه کشیده باشم

طیار شوم زبان ببرم
تا راست روی گزیده باشم

چون صبح و محک به راست گویی
گویای زبان بریده باشم

گوئی که ز غم مجوش و مخروش
این پند بسی شنیده باشم

درجوش و خروش ابر و بحرم
نتوانم کرمیده باشم

خاقانی دلفکارم آری
اندیک نه شوخ‌دیده باشم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


نماند اهل رنگی که من داشتم
برفت آب و سنگی که من داشتم

به بوی دل یار یک‌رنگ بود
به منزل درنگی که من داشتم

برد رنگ دیبا هوا لاجرم
هوا برد رنگی که من داشتم

خزان شد بهاری که من یافتم
کمان شد خدنگی که من داشتم

بجز با لب و چشم خوبان نبود
همه صلح و جنگی که من داشتم

چو شیر، آتشین چنگ و چست آمدم
پی هر پلنگی که من داشتم

کنون جز به تعویذ طفلان درون
نبینند چنگی که من داشتم

نه خاقانیم نام گم کن مرا
که شد نام و ننگی که من داشتم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


از هستی خود که یاد دارم
جز سایه نماند یادگارم

ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم

چون یار ز من برید سایه
چون سایه ز من رمید یارم

از هم‌نفسان مرا چراغی است
زان هیچ نفس زدن نیارم

زان بیم که از نفس بمیرد
در کام نفس شکسته دارم

چون هم‌نفسی کنم تمنا
بر آینه چشم برگمارم

ترسم ز نفاق آینه هم
زان نتوانم که دم برآرم

خاقانی‌وار وام ایام
از کیسهٔ عمر می‌گزارم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


گرچه به دست کرشمهٔ تو اسیرم
از سر کوی تو پای بازنگیرم

زخم سنان تو را سپر کنم از دل
تا تو بدانی که با تو راست چو تیرم

خصم و شفیعم توئی ز تو به که نالم
کز توی ناحق گزار نیست گزیرم

ساخته‌ام با بلای عشق تو چونانک
گر عوضش عافیت دهی نپذیرم

بی‌تو چو شمعم که زنده دارم شب را
چون نفس صبح‌دم دمید، بمیرم

زخمهٔ عشق تو راست از دل من ساز
زاری خاقانی است نالهٔ زیرم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


منم آن کز طرب غمین باشم
لیکن از غم طرب گزین باشم

درد غم بایدم نه صاف طرب
زانکه با دردکش قرین باشم

یک‌دم و نیم جان گرو دارم
من مقامر دلم چنین باشم

سه یک دوستان سه شش خواهم
که همه با گرو به کین باشم

ور سه شش نقش خویش یک بینم
هم نخواهم که نقش‌بین باشم

راست بیرون دهم همه کژ خویش
گرچه کژ نقش چون نگین باشم

آفتابم که خاک ره بوسم
نه هلالم که نازنین باشم

نه چنوهم کمان کشم بر خلق
بهر یک شب که در کمین باشم

جرعه برچیند آفتاب از خاک
من هم از خاک جرعه چین باشم

کو خرابات کهف شیر دلان
تا سگ آستان نشین باشم

نه نه آن جمع هفت مردانند
من که باشم که هشتمین باشم

من که باشم که در وجود نیم
تا در این دور کم حزین باشم

یا به صد سال پیش ازین بودم
یا به صد سال بعد ازین باشم

چون من از عهد هیچ نندیشم
از بدی عهد چون غمین باشم

چون من امروز در میانه نیم
چه میانجی کفر و دین باشم

من نه خاقانیم که خاقانم
تا کله‌دار راستین باشم

شرق و غرب اتفاق کرد بر آنک
مبدع معنی آفرین باشم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 


دردی که مرا هست به مرهم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم

بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم

ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم

رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
از راه زبان بر دل همدم نفروشم

آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
الا ز ره چشم به محرم نفروشم

چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم

من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است
این نیست به هستی ابد کم نفروشم

کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم

لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم

دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم

زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم

زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم

این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که به شش روز مسلم نفروشم

گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم

گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم

بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بر پرده‌دران رشتهٔ مریم نفروشم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 23 از 99:  « پیشین  1  ...  22  23  24  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA