انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 26 از 99:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 
*****

دیده در کار لب و خالش کنم
پیشکش هم جان و هم مالش کنم

کعبهٔ جان او و عید دل هم اوست
جان و دل قربان همه سالش کنم

چون مرا از راه کعبه است این فتوح
بس طواف شکر کامسالش کنم

ماه من کاشتر سوار آید به راه
دیده سقا، سینه حمالش کنم

ناقه‌را چون ماه بر کوهان بود
نام چرخ مشتری فالش کنم

ناقه ای کو پای بر یالش نهد
بوسه گه هم پای و هم یالش کنم

گه مهار از رشتهٔ جان سازمش
گه زر رخسار خلخالش کنم

گر دلم سوزد سموم بادیه
بس مفرح کز لب و خالش کنم

کمترین هندوی او خاقانی است
گر پذیرد نام مثقالش کنم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

دل به سودای بتان دربسته‌ام
بت‌پرستی را میان دربسته‌ام

دل بتان را دادم و شادم بدانک
سگ به شاخ گلستان دربسته‌ام

پختهٔ غم‌های عشقم لاجرم
دم ز خامان جهان دربسته‌ام

گوش بنهادم به آواز صبوح
وز دم سبوح‌خوان دربسته‌ام

باز تسبیح آشکار افکنده‌ام
باز زنار از نهان دربسته‌ام

گردن امید خود را ناقه‌وار
بس جرس‌ها کز گمان دربسته‌ام

لاشهٔ عمر از هوس خوش می‌رود
مهرهٔ رنگینش از آن دربسته‌ام
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

جانا ز سر مهر تو گشتن نتوانم
وز راه هوای تو گذشتن نتوانم

درجان من اندیشهٔ تو آتشی افکند
کانرا به دو صد طوفان کشتن نتوانم

صد رنگ بیامیزم چه سود که در تو
مهری که نبوده است سرشتن نتوانم

تا بودم بر قاعدهٔ مهر تو بودم
تا باشم ازین قاعده گشتن نتوانم

چون نامه نویسم به تو از درد دل خویش
جان تو که از ضعف نوشتن نتوانم

حال دل خاقانی اگر شرح پذیرد
حقا که به صد نامه نوشتن نتوانم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

به صفت، عاشق جمال توایم
به خبر، فتنهٔ خیال توایم

خام پندار سوخته جگران
در هوس پختن وصال توایم

چه عجب گر ز وصل محرومیم
ما کجا محرم جمال توایم

غرقهٔ عشق و تشنهٔ وصلیم
که آرزومند زلف و خال توایم

رد مکن خشک جان من بپذیر
که برآورد خشک سال توایم

جای تو در دل شکستهٔ ماست
که تو ریحان و ما سفال توایم

از پی خدمت پدید آئیم
که تو عیدی و ما هلال توایم

به سلامیت درد سر ندهیم
زان که ترسنده از ملال توایم

همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتین‌وار دستمال توایم

گفت خاقانی ارچه هیچ کسیم
خاری از گلبن کمال توایم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

امروز دو هفته است که روی تو ندیدم
و آن ماه دو هفت از خم موی تو ندیدم

ماه منی و عید من و من مه عیدی
زان روی ندیدم که به روی تو ندیدم

چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت
در آینهٔ صبح به بوی تو ندیدم

تن غرقهٔ خون رفتم و دل تشنهٔ امید
کز آب وفا قطره به جوی تو ندیدم

سگ‌جان شدم از بس ستم عالم سگ‌دل
روزی نظری از سگ کوی تو ندیدم

با درد فراق تو به جان می‌زنم الحق
درمان ز که جویم که ز خوی تو ندیدم

بر هیچ در صومعه‌ای برنگذشتم
کانجا چو خودی در تک و پوی تو ندیدم

پای طلبم سست شد از سخت دویدن
هر سو که شدم راه به سوی تو ندیدم

خاقانی اگر بیهده گفت از سرمستی
مستی به ازو بیهده گوی تو ندیدم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

طبع تو دمساز نیست چاره چه سازم
کین تو کمتر نگشت مهر چه بازم

تیر جفایت گشاد راه سرشکم
تیغ فراقت درید پردهٔ رازم

از شب هجران بپرس تا به چه روزم
ز آتش سودا ببین که در چه گدازم

زهرهٔ آن نیستم که پای تو بوسم
پس به چه دل دست سوی زلف تو یازم

باز نیازم به شاهد و می و شمع است
هر سه توئی ز آن به سوی توست نیازم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ای جفت دل من از تو فردم
وی راحت جان ز تو به دردم

تا با دل و جان من تو جفتی
من از دل و جان خویش فردم

رنجی که من از پی تو دیدم
دردی که من از غم تو خوردم

بر کوه بیازمای یکبار
تا بشناسی که من چه کردم

من شاخ وفا و مردمی را
کی چون تو شکسته بیخ نردم

داو دل و جان نهم به عشقت
در شدره اوفتاد نردم

ای سرو سهی که در فراقت
چون زرین نال زار و زردم

بیجاده اشارت در تو
رخسار چو کهربای زردم

با لشکر هجر تو همه سال
ز امید وصال در نبردم

با آتش و آب دیده و دل
گرد در تو چو باد گردم

بر رهگذر بلاست وصلت
در رهگذر بلا نبردم

عشق تو به جان خویش دادم
تا عمر به سر شود به دردم

خاقانی بیاموزد در عشق
بسیار خیال گرم و سردم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

خوش خوش از عشق تو جانی می‌کنم
وز گهر در دیده کانی می‌کنم

بر سر عقل آستینی می‌زنم
از در صبر آستانی می‌کنم

هر که از غیر تو لافی می‌زند
از سر غیرت جهانی می‌کنم

تا دلم کردی نشان تیر هجر
صد خدنگ از هر نشانی می‌کنم

تا سنان انداز شد مژگان تو
هر دم از سینه سنانی می‌کنم

مار ضحاک است زلفت کز غمش
قصر شادی هر زمانی می‌کنم

در تن خویش از برای قوت او
مغزی از هر استخوانی می‌کنم

بر نگین جان خاقانی مقیم
مهر مهر مهربانی می‌کنم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

من در طلب یارم ز اغیار نیندیشم
پایم به سر گنج است از مار نیندیشم

صبرم به عیار او هیچ است و دو جو کمتر
من هم جو زرینم کز نار نیندیشم

جوجو شدم از عشقش او جو به جو این داند
او را به جوی زین غم غم‌خوار نیندیشم

گر زان رخ گندم‌گون اندک نظری یابم
زین جان که جوی ارزد بسیار نیندیشم

خاکی دل من خون شد ور خون من اندیشد
اندیشم از آزارش ز آزار نیندیشم

گر هیچ رسد بر دل دندان سگ کویش
تشریف سر دندان هر بار نیندیشم

ور جان ز بن دندان در عرض لبش آرم
هم پیش‌کشی دانم بازار نیندیشم

گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد
از شحنه نترسم من وز دار نیندیشم

گر با سر تیغ افتد کار سر خاقانی
بر تیغ سر اندازم وز کار نیندیشم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

دل را به غم تو باز بستیم
جان را کمر نیاز بستیم

تن کو سگ توست هم به کویت
بر شاخ گلش به ناز بستیم

از دل به دلت رسول کردیم
وز دیده زبان راز بستیم

دیدیم رخت که قبلهٔ ماست
زآنسو که توئی نماز بستیم

خونین تتق از پی خیالت
بر چشم خیال باز بستیم

بر بوی خیال زود سیرت
خواب شب دیر باز بستیم

جان از پی گرد موکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم

مرغی که کبوتر هوائی است
بر گوشهٔ دام باز بستیم

جوری که ز غمزهٔ تو دیدیم
بر عالم کینه ساز بستیم

خاقانی‌وار لاشهٔ عمر
بر آخور حرص و آز بستیم
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 26 از 99:  « پیشین  1  ...  25  26  27  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA