انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 30 از 99:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 
*****

تا مرا سودای تو خالی نگرداند ز من
با تو ننشینم به کام خویشتن بی‌خویشتن

خار راه خود منم خود را ز خود فارغ کنم
تا دوئی یکسو شود هم من تو گردم هم تو من

باقی آن گاهی شوم کز خویشتن یابم فنا
مرده اکنونم که نقش زندگی دارم کفن

جان فشان و راد زی و راه‌کوب و مرد باش
تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن

ای طریق جستجویت همچو خویت بوالعجب
راه من سوی تو چون زلفت دراز و پرشکن

من که چو کژدم ندارم چشم و بی‌پایم چو مار
چون توانم دید ره یا گام چون دانم زدن

مرغ جان من در این خاکی قفس محبوس توست
هم تو بالش برگشا و هم تو بندش برشکن

تا اگر پران شود کوی تو سازد آشیان
یا گرش قربان کنی زلف تو باشد بابزن

سالها شد تا دل جان‌پاش ازرق‌پوش من
معتکف‌وار اندر آن زلف سیه دارد وطن

از در تو برنگردم گرچه هر شب تا به روز
پاسبانان بینم آنجا انجمن در انجمن

در ازل بر جان خاقانی نهادی مهر مهر
تا ابد بی‌رخصت خاقان اعظم برمکن
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن
با انده او زشت است اندوه جهان خوردن

گر پای سگ کویش بر دیدهٔ ما آید
زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن

در عشوهٔ وصل او عمری به کران آرم
گرچه ز خرد نبود زهری به گمان خوردن

آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش
خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن

در راه وفای او شد شیفته خاقانی
هر روز قفای نو از دست زمان خوردن
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

در یک سخن آن همه عتیبش بین
در یک نظر این همه فریبش بین

خورشید که ماه در عنان دارد
چون سایه دویده در رکیبش بین

خاموشی لعل او چه می‌بینی
جماشی چشم پر عتیبش بین

تا چشم نظاره زو خبر ندهد
هم نور جمال او حجیبش بین

آن عقل که برد نام بالایش
سر چون سر خامه در نشیبش بین

از درد جگر به شب ز هجرانش
ای بر دل من همه نهیبش بین

روزی که حساب کشتگان گیرد
خاقانی را در آن حسیبش بین
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

شب من دام خورشید است گوئی زلف یار است این
شب است این یا غلط کردم که عید روزگار است این

اگر ناف بهشت از شب تهی ماند آن نمی‌دانم
مرا در ناف شب دانم بهشتی آشکار است این

سرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادی
چو جانم در سماع آمد که یارب وصل یار است این

قرارم شد ز هفت اندام گوهر هفت ناکرده
ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این

چو من در پایش افتادم چو خلخال زرش گفتا
که چون خلخال ما هم‌زرد و هم نالان و زار است این

بخستم نیم دینارش به گاز از بی‌خودی یعنی
که گر جم را نگین است آن نگینش را نگار است این

ز بس از زخم دندانم برآمد آبله‌ش بر لب
رقیبش گفت پندارم لب تبخاله دار است این

لبش زنهار می‌کرد از لبم گفتم معاذ الله
قصاص خون همی خواهم چه جای زینهار است این

حلی چون آفتاب و حله چون صبح از برافکنده
گرفتم در برش گفتم که ماهم در کنار است این

رقیب آمد که بیرونش کنم مژگان بر ابرو زد
که این مایه ندانی تو که ما را یار غار است این

جهان را یادگاری نیست به ز اشعار خاقانی
به فر خسرو عادل نکوتر یادگار این
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

درد دل گویم از نهان بشنو
راز، بی‌زحمت زبان بشنو

جوش دریای غصه باور کن
موج خون بنگر و فغان بشنو

بر کنار دو جوی دیدهٔ من
بانگ دولاب آسمان بشنو

لرزهٔ برق در سحاب دل است
نالهٔ رعد ز امتحان بشنو

پیش کوه ار غمان من گویی
کوه را بانگ الامان بشنو

چون بخندد عدو ز گریهٔ من
دل به خشمم کند که هان بشنو

تندرستی ورای سلطانی است
از دو تن پرس و شرح آن بشنو

یا ز دربان تن‌درست بپرس
یا ز سلطان ناتوان بشنو

حال شب‌های هجر خاقانی
چون بخواهی ز این و آن بشنو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

آخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او
هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او

دل خاک آن خون خواره شد تا آب او یک‌باره شد
صیدی کزو آواره شد خاکش بهست از خون او

از جور او خون شد دلم وز دست بیرون شد دلم
در کار او چون شد دلم چون کار کرد افسون او

کردم حسابش جو به جو در دستخون دیدم گرو
جوجو شد از غم نو به نو بی‌روی گندم‌گون او

پیرامن کویش به شب خصمان خاقانی طلب
هرجا که گنج است ای عجب ماری است پیرامون او
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو
علم الله که جان من چه کشید از جفای تو

گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من
بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو

ز غمت گرچه خسته‌ام، کمر مهر بسته‌ام
دل از آن بر گسسته‌ام که گذارم وفای تو

دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو

چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو

نیت آن همی کنم که تو را جان فدی کنم
به جهان این ندی کنم که سرم با دو پای تو

همه رنجی به سر برم چو به کوی تو بگذرم
همه خشمی فرو خورم چو ببینم رضای تو

تن اگر زیان کند لب تو کار جان کند
دل خاقانی آن کند که بود حکم و رای تو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

سینه پر آتشم چو میغ از تو
چهرهٔ پر گوهرم چو تیغ از تو

روز عمرم بدی که چون
حاصلی نیست جز دریغ از تو

ماتم عمر رفته خواهم داشت
زان سیه جامه‌ام چو میغ از تو

رصد عشق تو جهان بگرفت
چون تمنا کنم دریغ از تو

وه چه سنگی که خون خاقانی
ریختی نامده دریغ از تو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

شد آبروی عاشقان از خوی آتش‌ناک تو
بنشین و بنشان باد خویش ای جان عاشق خاک تو

بس کن ز شور انگیختن وز خون ناحق ریختن
کز بس شکار آویختن فرسوده شد فتراک تو

ای قدر ایمان کم شده زان زلف سر درهم شده
وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو

بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان
روزی نگفتی کای فلان اینک دل غم‌ناک تو

ای اسب هجر انگیخته نوشم به زهر آمیخته
روزم به شب بگریخته زان غمزهٔ بی‌باک تو

مرغان و ماهی در وطن آسوده‌اند الا که من
بر من جهانی مرد و زن بخشوده‌اند الا که تو

دل گم شد از من بی‌سبب برکن چراغ و دل طلب
چون یافتی بگشای لب کاینک دل صد چاک تو

دل خستگان را بی‌طلب تریاک‌ها بخشی ز لب
محروم چون ماند ای عجب خاقانی از تریاک تو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

گرچه جانی از نظر پنهان مشو
رحم کن در خون جان ای جان مشو

پردهٔ رازم دریدی آشکار
وعده‌های کژ مده پنهان مشو

گر به جان فرمان دهی فرمان برم
آمدی ناخوانده بی‌فرمان مشو

از بن دندان به دندان مزد تو
جان دهم جای دگر مهمان مشو

گر بپیچم در کمند زلف تو
چون کمند از شرم، رخ پیچان مشو

خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور، ترکی مکن، تازان مشو

کشتیم پس خویشتن نادان کنی
این همه دانا مکش، نادان مشو

چون غلام توست خاقانی تو نیز
جز غلام خسرو ایران مشو
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 30 از 99:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA