انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 32 از 99:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 
*****

ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته
لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته

مه با خیال روی تو، گم‌گشته اندر کوی تو
شب با جمال موی تو، مشکین حجاب انداخته

ای عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها
وی خستگان را خارها در جای خواب انداخته

ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم
زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته

زان نرگس جادو نسب جان مرا بگرفته تب
خواب مرا هم نیم شب بسته به آب انداخته

دل بر خسی بگماشتی کز خاک ره برداشتی
خاکی دلم بگذاشتی در خون ناب انداخته

چون چنگ خود نوحه‌کنان مانند دف بر رخ زنان
وز نای حلق افغان‌کنان بانگ رباب انداخته

ز آسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش
سیارها نیلوفرش بر افتاب انداخته

ای خوش بتو ایام ما بر دفتر تو نام ما
مدح تو اندر کام ما ذوق شراب انداخته

خاقانی دل‌سوخته با جور توست آموخته
در دل عنا افروخته، جان در عذاب انداخته
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

سرمستم و تشنه، آب در ده
آن آتش‌گون گلاب در ده

در حجلهٔ جام آسمان رنگ
آن دختر آفتاب در ده

آن خون سیاوش از خم جم
چون تیغ فراسیاب در ده

یاقوت بلور حقه پیش آر
خورشید هوا نقاب در ده

تا ز آتش غم روان نسوزد
آن طلق روان ناب در ده

تا جرعه ادیم‌گون کند خاک
آن لعل سهیل تاب در ده

مندیش که آب کار ما رفت
آوازهٔ کار آب در ده

کس در ده نیست جمله مستند
بانگی بده خراب در ده

زلف تو کمند توسنان است
مشکین سر زلف تاب در ده

خاقانی را دمی به خلوت
بنشان و بدو شراب در ده
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانهٔ مرغان روحانی بخواه

یک دو جام از راه مخموری بخور
یک دو جنس از روی یکسانی بخواه

ساغری چون اشک داودی به رنگ
از پری‌روی سلیمانی بخواه

دیدبان عقل را بربند چشم
چشم بندش آنچه می‌دانی بخواه

زاهدان را آشکارا می بده
شاهدان را بوسه پنهانی بخواه

جام خم کن جرعه بر خامان بریز
عذر تشویر از پشیمانی بخواه

دست برکن، زلف بت‌رویان بگیر
پوزش خجلت ز نادانی بخواه

از سفالین گاو سیمین آهوان
عید جان را خون قربانی بخواه

گر به مستی دست یابی بر فلک
زو قصاص جان خاقانی بخواه
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه

زرین رخم ز عشقت بی‌آب و سنگ مانده
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه

بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
آن می هنوز در خم چندین خمار من چه

دادم به باد عمری در انتظار روزی
این روز بی‌مرادی در انتظار من چه

دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم
این داغ ناامیدی بر اختیار من چه

زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان
گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه

گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است
این قحط آشنایان در روزگار من چه

خاقانیا چه گویی آید به دست یاری
چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ای دل به جفات جان نهاده
جان پیش‌کشت جهان نهاده

شهری همه ز آهنین دل تو
قفلی زده بر دهان نهاده

بر طرف لب تو جان عیسی
از نیل و بقم دکان نهاده

از کوی سوار چون برآئی
شب‌پوش بر ابروان نهاده

ترکان کمین غمزهٔ تو
یاسج همه بر کمان نهاده

تو عاشق صید و تیغ بر کف
عشاق تو دل بر آن نهاده

من پیش تو بر زمین نهم سر
کای پای بر آسمان نهاده

اسب از در من مران و مگذر
هان نعل بهات جان نهاده

خاقانی را در آتش عشق
نعل هوس از نهان نهاده
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ای زیر نقاب مه نموده
ماه من و عید شهر بوده

از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه مقنعم نموده

باد سر زلفت از سر آغوش
دستار سر سران ربوده

دردانهٔ عقد عنبرینت
خونین صدف از دلم گشوده

توسوده به پای غم دلم را
من آتش غم به دست سوده

از شورش آه من همه شب
با دام تو دوش ناغنوده

وز نالهٔ زیور تو تا روز
من نالهٔ خویش ناشنوده

ای طعنه زده به دیگرانم
در کاهش جان من فزوده

خاقانی اسیر دیگران نیست
هم عشقت و گرگ آزموده
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ای چشم پر خمارت دلها فگار کرده
وی زلف مشک‌بارت جان‌ها شکار کرده

از روی همچو حورت صحرا چو خلد گشته
وز آه عاشقانت دریا بخار کرده

یک وعده در دو ماهم داده که می‌بیایم
چاکر به انتظارت دو چشم چار کرده

مژگان پر ز کینت در غم فکنده دل را
لب‌های شکرینت غم خوش‌گوار کرده

زان زلف اژدهاوش نیشی زده چو کژدم
هرگز که دید کژدم بر شکل مار کرده

دل را کمند زلفت از من کشان ببرده
در پیچ عنبرینت آن را فسار کرده

از سینه و دو دیده رفت این دل رمیده
در زلف بی‌قرارت شب‌ها قرار کرده

پشت در تو هر شب خاقانی از هوایت
دو چشم نرگسین را خونابه بار کرده
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

درا تا سیل بنشانم ز دیده
گهر در پایت افشانم ز دیده

بیا از گرد ره در دیده بنشین
که گرد راه بنشانم ز دیده

مگر دان سر ز من تا خون چشمم
سوی دل باز گردانم ز دیده

چنان بر دیده بندم نقش رویت
که نقش خلد برخوانم ز دیده

گه از بازوی و ران سازم کنارت
گهی بازوی خون رانم ز دیده

چو آئی سوی خاقانی دم نزع
به دید تو دود جانم ز دیده
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ماه نو و صبح بین پیاله و باده
عکس شباهنگ بر پیاله فتاده

روز به شب کرده‌ای به تیرگی حال
شب به سحر کن به روشنائی باده

از پی آن تا حصار غم بگشائی
جام سوار آمدو قنینه پیاده

جعد نشان بر جبین ساده و بنشین
زخمه برآور که نیک جعدی و ساده

تشنهٔ عیشی جز از مغان مستان آب
کاب مغان است داد عیش تو داده

بیش ز بازار می مخر که به بازار
هیچ میی نیست آب برننهاده

زر به بهای می جوینه مکن گم
آتش بسته مده به آب گشاده

می که دهی صاف ده چو آتش موسی
زو دم خاقانی آب خضر به زاده
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

از زلف هر کجا گرهی برگشاده‌ای
بر هر دلی هزار گره برنهاده‌ای

در روی من ز غمزه کمان‌ها کشیده‌ای
بر جان من ز طره کمین‌ها گشاده‌ای

بر هرچه در زمانه سواری به نیکوئی
الا بر وفا و مهر کز این دو پیاده‌ای

گفتی جفا نه کار من است ای سلیم دل
تو خود ز مادر از پی این کار زاده‌ای

دیدی که دل چگونه ز من در ربوده‌ای
پنداشتی که بر سر گنج اوفتاده‌ای

گفتی که روز سختی فریاد تو رسم
سخت است کار بهر چه روز ایستاده‌ای

خاقانی از جهان به پناه تو درگریخت
او را به دست خصم چرا باز داده‌ای
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 32 از 99:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA