ارسالها: 1615
#321
Posted: 14 Aug 2011 07:43
*****
روی درکش ز دهر دشمن روی
پشت برکن به چرخ کافر خوی
مردمی از نهاد کس مطلب
خرمی از مزاج دهر مجوی
با بلاها بساز و تن در ده
کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوی
دود وحشت گرفت چهرهٔ عمر
آب دیده بریز و پاک بشوی
اهل خواهی ز اهل عصر ببر
انس خواهی میان انس مپوی
چند ازین یوسفان گرگ صفت
چند ازین دوستان دشمن روی
دل خاقانی از جهان بگسست
باز شد رب لاتذرنی گوی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#322
Posted: 14 Aug 2011 07:44
*****
زین تنگنای وحشت اگر باز رستمی
خود را به آستان عدم باز بستمی
گر راه بر دمی سوی این خیمهٔ کبود
آنگه نشستمی که طنابش گسستمی
ور دست من به چرخ رسیدی چنان که آه
بند و طلسم او همه درهم شکستمی
گر ناوک سحرگه من کارگر شدی
شک نیستی که گردهٔ گردون بخستمی
این کارهای من که گره در گره شده است
بگشادمی یکایک اگر چیره دستمی
جستم میان خلق سلامت نیافتم
ور بوی بردمی به کران چون نشستمی
امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند
من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی
از آسمان بیافتمی هر سعادتی
گر زین نحوس خانهٔ شروان بجستمی
خائیدهٔ دهان جهانم چو نیشکر
ای کاش نیشکر نیمی من کبستمی
خاقانی گهر سخنم ور نبودمی
از جورهای بد گهران باز رستمی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#323
Posted: 14 Aug 2011 07:45
*****
غم بنیاد آب و گل چه خوری
دم گردون مستحل چه خوری
افسر عقل بایدت بر سر
از سر آز خون دل چه خوری
روی صافیت باید آینهوار
همچون دندان شانه گل چه خوری
سایه پرورد شد دل تو چو گل
غم پروردهٔ چگل چه خوری
قطرهای خون نماند در رگ عمر
نشتر غمزهٔ قزل چه خوری
معتدل نیست آب و خاک تنت
انده قد معتدل چه خوری
جام جم خاص توست خاقانی
دردی دهر دل گسل چه خوری
دم نوشین عیسوی داری
زهر زراق مفتعل چه خوری
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#324
Posted: 14 Aug 2011 07:46
*****
روز دانش به ازین بایستی
آسمان مرد گزین بایستی
رفته چون رفت طلب نتوان کرد
چشم ناآمده بین بایستی
پیشگاه ستم عالم را
داور پیش نشین بایستی
کیسهٔ عمر سپردیم به دهر
دهر غدار امین بایستی
گر به اندازهٔ همت طلبم
فلکم زیر نگین بایستی
سایهای ماند ز من، من غلطم
هستی سایه یقین بایستی
ناله گر سوی فلک رفت رواست
سایه باری به زمین بایستی
نیست صیادی و عالم پر صید
صید را شیر عرین بایستی
کار خاقانی هم به بتر است
کار گیتی به از این بایستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#325
Posted: 14 Aug 2011 07:46
*****
ای دل ای دل هلاک تن کردی
بس کن ای دل که کار من کردی
سر من زان جهان همی آید
که ره جان به پای تن کردی
از سگان کی به زهرهٔ شیر
که شکار آهوی ختن کردی
شب مهتاب چون به سر بازی
قصد خورشید غمزه زن کردی
در شبستان آفتاب شدی
آه من آسمان شکن کردی
گر سلیمان نهای به دیودلی
در پری خانه چون وطن کردی
لاجرم بهر یک شبه طربت
برگ صد سالم از حزن کردی
توئی آن مرغ کآتش آوردی
خود به خود قصد سوختن کردی
تیشه در بیشهٔ بلا بردی
هر سر شاخ بابزن کردی
دانهٔ دست پایدام تو گشت
از که نالی که خویشتن کردی
ای چو زنبور کلبهٔ قصاب
که سر اندر سر دهن کردی
سخن اندر زر است خاقانی
تو همه تکیه بر سخن کردی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#326
Posted: 14 Aug 2011 07:47
*****
خاک بغداد در آب بصرم بایستی
چشمهٔ دجله میان جگرم بایستی
سفر کعبه به بغداد رسانید مرا
بارک الله همه سال این سفرم بایستی
قدر بغداد چه داند دل فرسودهٔ من
بهر بغداد دلی تازهترم بایستی
لیک بیزر نتوان یافت به بغداد مرا
پری دجله به بغداد زرم بایستی
پردهها دارد بغداد و در او گنج روان
با همه خستگی آنجا گذرم بایستی
چون زکاتی به من از گنج روان میندهند
نقب زن گنج روان را نظرم بایستی
نظری خواستم از دور نه بوس و نه کنار
آخر از دولت عشق اینقدرم بایستی
بر لب دجله بسی آب بد از چشمهٔ نوش
یارب آن چشمهٔ نوش آبخورم بایستی
ماه در کشتی و کشتی ز بر دجله روان
اشک من گوید کشتی زرم بایستی
من دیوانه نشینم که مه نو نگرم
گویم آنجا که نهد پای، سرم بایستی
مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود
وقت را زین دو یکی ما حضرم بایستی
جگرم خشک شد از بس سخنتر زادن
سخن تر چکنم؟ زر ترم بایستی
بس کنی ای همت خاقانی ازین عشق مگوی
کز دل گمشده باری خبرم بایستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#327
Posted: 14 Aug 2011 07:49
*****
شوریده کرد ما را عشق پری جمالی
هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی
با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی
الحق فتاد ما را حالی چه صعب حالی
امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان
حالی بسوخت جانم کردم ازو سؤالی
گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری
گفتا که بیجمالت روزی بود چو سالی
یارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش
هر دیدهای به رنگی بیند ازو خیالی
خاقانی آفرین گوی آن را کز آب و خاکی
این داندآفریدن سبحانه تعالی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#328
Posted: 14 Aug 2011 07:49
*****
ای راحت جانها به تو، آرام جان کیستی
دل در هوس جان میدهد، تو دلستان کیستی
ای گلبن نادیده دی اصل تو چه وصل تو کی
با بوی مشک و رنگ می از گلستان کیستی
از از بتان دلخواه تو، در حسن شاهنشاه تو
ما را بگو ای ماه تو، کز آسمان کیستی
بگشا صدف یعنی دهن بفشان گهر یعنی سخن
پنهان مکن یعنی ز من تا عشقدان کیستی
چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن تو را جانا که جان کیستی
با مایی و ما را نهای، جانی از آن پیدا نهای
دانم کز آن ما نهای، برگو از آن کیستی
خاقانی از تیمار تو حیران شد اندر کار تو
ای جان او غمخوار تو، تو غمنشان کیستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#329
Posted: 14 Aug 2011 07:50
*****
ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی
وی ماه روز وش ز شبستان کیستی
با لعل نیم ذرهٔ خندان چو آفتاب
سایه نشین دیدهٔ گریان کیستی
ای آیتی که سجده کنم چون رسم به تو
گویی کز ایزد آمده در شان کیستی
پشت من از زبان شکسته شکست خورد
خردی هنوز طفل زبان دان کیستی
مهری نه بر زبانت و مهری نه بر دلت
بیشرم کودکی ز دبستان کیستی
چون شانهٔ سر است گل آلود پای دل
جویای آنکه آینهٔ جان کیستی
دوشت نیاز این جگر سوخته نبود
امشب به وعدهٔ دل بریان کیستی
خاکی دلم در آتش و خون آب میشود
تا تو کجائی امشب و مهمان کیستی
از دیده جرعه دان کنم از رخ نمکستان
تا نوش جام و خوش نمکخوان کیستی
محراب جان مایی ازین مایه آگهم
آگه نیم که صورت ایوان کیستی
بر هر صفت که داری خاقانی آن توست
ای از صفت برون شده تو آن کیستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#330
Posted: 14 Aug 2011 07:51
*****
ای ترک دلستان ز شبستان کیستی
خوش دلبری، ندانم جانان کیستی
بس نادره نگاری، بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی
ای آنکه در صحیفهٔ حسن آیتی شدی
گوئی کز ایزد آمده در شان کیستی
ای تازه گلبنی که شکفتی به ماه دی
با این نسیم خوش ز گلستان کیستی
از کافری به سوی مسلمانی آمدی
اینجا برای غارت ایمان کیستی
جهانها در آرزوی تو میبگسلد ز هم
چون گویمت که بستهٔ پیمان کیستی
دوش از برم برفتی و بر خوان نیامدی
امشب بگو کجائی و مهمان کیستی
خاقانی آن توست بهر موجبی که هست
معلوم کن ورا که تو خود ز آن کیستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد