ارسالها: 1615
#341
Posted: 14 Aug 2011 08:05
*****
چه کردهام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاده که دست جفا برآوردی
به نوک خار جفا خستیم نیازردم
چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی
مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد
بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردی
به حق غمزهٔ شوخ تو در رسم لیکن
زمردی است مرا صبر نه ز نامردی
به ره چو پیش تو باز آیم و سلام کنم
به سرد پاسخ گوئی علیک و برگردی
بسوختی تر و خشک مرا به پاسخ سرد
که دید هرگز سوزندهای به این سردی
مرا نگوئی کاخر به جای خاقانی
دگر چه خواهی کردن که کردنی کردی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#342
Posted: 14 Aug 2011 08:06
*****
آن لعل شکر خنده گر از هم بگشایی
حقا که به یک خنده دو عالم بگشایی
ورچه نگشائی لب و در پوست بخندی
از رشتهٔ جانم گره غم بگشایی
مجروح توام شاید اگر زخم ببندی
رحمی کن ار حقهٔ مرهم بگشایی
کاری است فرو بسته، گشادن تو توانی
صد مشکل ازینگونه به یکدم بگشایی
اندیشه مکن سلسلهٔ چرخ نبرد
گر کار چو زنجیر من از هم بگشایی
گفتی چو فلک دست جفا برنگشایم
ایمن نشوم، گر تو توئی هم بگشایی
هان ای دل خاقانی از آه سحری کوش
کاین چنبر افلاک خم از خم بگشایی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#343
Posted: 14 Aug 2011 08:07
*****
تاطرف کلاه برشکستی
قدر کله قمر شکستی
در حلق دلم فتاد زنجیر
تا حلقهٔ زلف برشکستی
زان زلف شکسته عاشقان را
صد کار به کار درشکستی
درد دل ما به بوسه بردی
و آوازهٔ گلشکر شکستی
حلقهٔ در اختیار ما را
چندان بزدی که درشکستی
خاقانی را ز غیرت عشق
ناله همه در جگر شکستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#344
Posted: 14 Aug 2011 08:08
*****
یا وصل تو را نشانه بایستی
یا درد مرا کرانه بایستی
میسوزم ازین غم و نمیبیند
این آتش را زبانه بایستی
گفتی به طلب رسی به کوی ما
خود کوی تو را نشانه بایستی
تا دل به وصال تو رسد روزی
در عهدهٔ آن زمانه بایستی
خود را سگ کوی تو گمان بردم
این قدر گمان خطا نه بایستی
محروم ز آستانهات هستم
سگ محرم آستانه بایستی
بر هیچم هر زمان بیازاری
آزار تو را بهانه بایستی
گر دهر، دو روی و بخت ده رنگ است
باری دل تو یگانه بایستی
آوخ همه نقب بر خراب آمد
یک نقب به گنجخانه بایستی
بر ابلق آسمان ز زلف تو
شیب سر تازیانه بایستی
در زلف تو ز آبنوس روز و شب
از دست مشاطه شانه بایستی
در دانهٔ دل نماند مغز آوخ
در خوشهٔ عمر دانه بایستی
خاقانی فسانه شد عشقت
در دست تو این فسانه بایستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#345
Posted: 14 Aug 2011 08:09
*****
بر دیده ره خیال بستی
در سینه به جای جان نشستی
وز غیرت آنکه دم برآرم
در کام دلم نفس شکستی
مرهم به قیامت است آن را
کامروز به تیر غمزه خستی
تا خون نگشادم از رگ جان
تبهای نیاز من نبستی
از چاه غمم برآوریدی
در نیمهٔ ره رسن گسستی
دیوانه کنی و پس گریزی
هشیار نهای مگر که مستی
گر وصل توام دهد بلندی
هجران تو آردم به پستی
تو پای طرب فراخ می نه
ما و غم عشق و تنگدستی
نگذاری اگر چنین که هستم
و امانمت آنچنان که هستی
خاقانی را نشایی ایراک
خود بینی و خویشتن پرستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#346
Posted: 14 Aug 2011 08:10
*****
عالم افروز بهارا که تویی
لشکر آشوب سوارا که تویی
هم شکوفهٔ دل و هم میوهٔ جان
بوالعجبوار بهارا که تویی
اژدها زلفی و جادو مژگان
کافرا معجزه دارا که تویی
تو شکار من و من کشتهٔ تو
ناوک انداز شکارا که تویی
کار برهم زده مردا که منم
زلف درهم شده یارا که تویی
زخم بگذاری و مرهم نکنی
سنگدل زخم گذارا که تویی
کشتیم موی نیازرده به سحر
ساحر نادره کارا که تویی
سوختی سینهٔ خاقانی را
آتش انگیز نگارا که تویی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#347
Posted: 14 Aug 2011 08:11
*****
گر زیر زلف بند او باد صبا جا یافتی
صد یوسف گم گشته را در هر خمی وا یافتی
گر تن مقیمستی برش بیپرده دیدی پیکرش
در آتش جان پرورش باد مسیحا یافتی
گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی
هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی
گر شانه در زلف آردی از شانه دلها باردی
ور آینه برداردی آئینه جانها یافتی
گر دیده دیدی درگهش خونابه بگرفتی رهش
بودی که روزی ناگهش ار خصم تنها یافتی
در بار می در پای او، از دیده هم بالای او
گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی
گر عاشقان محرمش کس عرض کردی بر غمش
هر ذره را در عالمش خاقانیآسا یافتی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#348
Posted: 14 Aug 2011 08:11
*****
چه کردم کاستین بر من فشاندی
مرا کشتی و پس دامن فشاندی
جفا پل بود، بر عاشق شکستی
وفا گل بود، بر دشمن فشاندی
چو خورشید آمدی بر روزن دل
برفتی خاک بر روزن فشاندی
لبالب جام با دو نان کشید
پیاپی جرعهها بر من فشاندی
مرا صد دام در هر سو نهادی
هزاران دانه پیرامن فشاندی
تو را باد است در سر خاصه اکنون
که گرد مشک بر سوسن فشاندی
تو هم ناورد خاقانی نهای ز آنک
سلاح مردمی از تن فشاندی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#349
Posted: 14 Aug 2011 08:12
*****
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
از کار بازماند همچون بت از خدائی
بر زخمهای جانم هم درد و هم دوائی
در نیمه راه عقلم هم خوف و هم رجائی
از پای پاسبانت بوسی کنم گدائی
وانگاه سر برآرم کاین است پادشائی
تبهای هجر دارم شبها بینوائی
تبهای من ببندی لبها چو برگشائی
گمراه گردم از خود تا تو رهم نمائی
از من مرا چه خیزد اکنون که تو مرائی
تو خود نهان نباشی کاندر نهان مائی
خاقانی از تحیر پرسان که تو کجائی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#350
Posted: 14 Aug 2011 08:12
*****
هر زمان بر جان من باری نهی
وین دل غمخواره را خاری نهی
بس کم آزار مینپندارم که تو
مهر بر چون من کمآزاری نهی
هر کجا برداری انگشت جفا
زود بر حرف وفاداری نهی
هیچت افتد کاین دل دیوانه را
از سر رغبت سر و کاری نهی
پای اگر در کار من ننهی به وصل
دست شفقت بر سرم باری نهی
ور ببخشی بوسهٔ آخر به لطف
مرهمی بر جان افگاری نهی
کار خاقانی بسازی زین قدر
کار او را نام بیکاری نهی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد