انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 99:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


مرد

 
*****

دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی
در کار من قدم ننهادی به پای‌مردی

زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی
کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی

روز سیاه کردی روزی ز روی حرمت
در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی

تا خون من چو آب نخوردی به نوک غمزه
در جستجوی کشتن من آب وانخوردی

گفتی که در نوردم یک‌باره فرش صحبت
فرش نگستریده ندانم که چون نوردی

پنداشتم که هستی درمان سینهٔ من
پندار من غلط شد درمان نه‌ای، که دردی

خاقانی آن توست مکن غارت دل او
کز خانه صید کردن دانی که نیست مردی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ز بدخوئی دمی خو وانکردی
مراعاتی بجای ما نکردی

بر آن خوی نخستینی که بودی
از آن یک‌ذره کمتر وانکردی

بجای من که بر عهد تو ماندم
ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی

مگر لطفی که از تو چشم دارم
در آن عالم کنی، کاینجا نکردی

کجا یک وعده‌ام دادی که در پی
هزار امروز را فردا نکردی

پی یک بوسه گرد پایهٔ حوض
بسی گشتم، تو دل دریا نکردی

شنیدی حال خاقانی که چون است
ولی بر خویشتن پیدا نکردی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

کاشکی جز تو کسی داشتمی
یا به تو دسترسی داشتمی

یا در این غم که مرا هر دم هست
هم‌دم خویش کسی داشتمی

کی غمم بودی اگر در غم تو
نفسی، هم‌نفسی داشتمی

گر لبت آن منستی ز جهان
کافرم گر هوس داشتمی

خوان عیسی بر من وانگه من
باک هر خرمگسی داشتمی

سر و زر ریختمی در پایت
گر از این دست، بسی داشتمی

گرنه عشق تو بدی لعب فلک
هر رخی را فرسی داشتمی

گرنه خاقانی خاک تو شدی
کی جهان را به خسی داشتمی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

درآ کز یک نظر جان تازه کردی
بسا عشق کهن کان تازه کردی

چو می در جان نشین تا غم نشانی
که چون می مجلس جان تازه کردی

می چون بوستان افروز ده زانک
سفال دل چو ریحان تازه کردی

خیالت در برم باغ طرب داشت
رسیدی ز آب حیوان تازه کردی

ز برق خنده‌های سر به مهرت
به مجلس بوسه باران تازه کردی

قیامت‌هاست در زلف تو پنهان
قیامت را به پنهان تازه کردی

به سیمین تخته و مشکین ده آیت
دبیران را دبستان تازه کردی

به جزعین پردهٔ قیری عروسان
امیران را شبستان تازه کردی

شبانگه آفتاب آوردی از رخ
مرا عهد سلیمان تازه کردی

سلیمانم نه خاقانی که جانم
بدان داودی الحان تازه کردی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

دوست داری که دوستدار کشی
هر دلی را هزار بار کشی

تو گرفتار عشق را ز نهان
دم دهی پس به آشکار کشی

رشتهٔ جان سیه کنی چون شمع
عاشقی را که شمع‌وار کشی

ما چراغ تو و تو آتش و باد
گر یکی برکنی هزار کشی

کیسه لاغر شده، چه سیم کشی
صید فربه شده چه زار کشی

جام پر بر دهی به مجلس می
غمگنان را به غم‌گسار کشی

خنده را گو که سر مبر به شکر
چند شیران مرغزار کشی

غمزه را گو که خون مریز به سحر
چند مردان روزگار کشی

تشنهٔ عشق را به جستن آب
غرقه در آب انتظار کشی

دولت عشق یار خاقانی است
تو همه دولتی که یار کشی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

تا لوح جفا درست کردی
سر کیسهٔ عهد سست کردی

ای من سگ تو، تو بر سگ خویش
بسیار جفای چست کردی

گفتی سگ من چه داغ دارد
آن داغ که از نخست کردی

کشتیم درست و بر لب خویش
خون دل من درست کردی

گفتی ز جفا چه کردم آخر
چندان که مراد توست کردی

خاقانی بس کز اهل جستن
سر در سر کار جست کردی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

ز دلت چه داد خواهم که نه داور منی
ز غمت چه شاد باشم که نه غم‌خور منی

همه عالم آگهی شد که جفاکش توام
نیم از دل تو آگه که وفاگر منی

دلم از میانه گم شد عوضش چه یافتم
که نه حاصلم همین بس که تو دلبر منی

نفسی دریغ داری ز من ای دریغ من
ز تو قانعم به بوئی که سمنبر منی

به کمند زلفت اندر خفه گشت جان من
دیتش هم از تو خواهم که تو داور منی

به لبت شفیع بردم که مرا قبول کن
به ستیزه گفت خون خور که نه در خور منی

ز در تو چند لافم که تو روزی از وفا
به حقایقی نگفتی که سگ در منی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی
جان منی مرا مکش اکنون به دوستی

ای تازه گل که چون ملی از تلخی و خوشی
چند از درون به خصمی و بیرون به دوستی

مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت
چون شیفته شوم کنی افسون به دوستی

خونم همی خوری که تو را دوستم بلی
ترک این‌چنین کند که خورد خون به دوستی

تو دشمنی نه دوست که بر جان من کنند
ترکان غمزهٔ تو شبیخون به دوستی

سرهای گردنان به شکر می‌برد لبت
کان لب نهان کشی است چو گردون به دوستی

خاقانی از تو چشم چه دارد به دشمنی
چون می‌کنی جفای دگرگون به دوستی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

دل نداند تو را چنان که توئی
جان نگنجد در آن میان که توئی

با تو خورشید حسن چون سایه
می‌دود پیش و پس چنان که توئی

عقل جان بر میان به خدمت تو
می‌شتابد به هر کران که توئی

تو جهان دگر شدی از لطف
هم تو سلطان بر آن جهان که توئی

تو برآنی که جانم آن تو است
من که خاقانیم، بر آنکه توئی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
*****

بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی
دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی

زان پیش کز دو رنگی عالم خراب گردد
ساقی برات ما ران بر عالم خرابی

گفتی من آفتابم بر رخنه بیش تابم
بس رخنه کردیم دل، در دل چرا نتابی

از افتاب دیدی بر خاک بوسه دادن
کو بوسه کآخر ار من خاک تو آفتابی

دانم که دردت آید از شهد لب گزیدن
باری کم از مزیدن چون گاز برنتابی

ز آن زلف عیسوی دم داغ سگیم بر نه
نقش صلیب برکش چون داغ گرم تابی

خاقانی است و جانی یک‌باره کشته از غم
پس چون دوباره کشتی آنگه کجاش یابی

او راست طالع امروز اندر سخن طرازی
چون خسرو اخستان را در مالک الرقابی
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 36 از 99:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA