ارسالها: 1615
#471
Posted: 14 Aug 2011 10:52
شمارهٔ ۶۷ - این قصیدهٔ را نهزة الارواح و نزهة الاشباح گویند و در کعبهٔ معظمه انشاء کرده مطلع اول صفت عشق و مقصد صدق کند و باز شرح منازل و مناسک راه کعبه دهد از بغداد تا مکه
شب روان در صبح صادق کعبهٔ جان دیدهاند
صبح را چون محرمان کعبه عریان دیدهاند
از لباس نفس عریان مانده چون ایمان و صبح
هم به صبح از کعبهٔ جان روی ایمان دیدهاند
در شکر ریزند ز اشک خوش که گردون را به صبح
همچو پسته سبز و خون آلود و خندان دیدهاند
وادی فکرت بریده محرم عشق آمده
موقف شوق ایستاده کعبهٔ جان دیدهاند
روز و شب دیده دو گاو پیسه در قربانگهش
صبح را تیغ و شفق را خون قربان دیدهاند
خواندهاند از لوح دل شرح مناسک بهر آنک
در دل از خط ید الله صد دبستان دیدهاند
نام سلطان خوانده هم بر یاسج سلطان از آنک
دل علامت گاه یاسجهای سلطان دیدهاند
از کجا برداشته اول ز بغداد طلب
در کجا در وادی تجرید امکان دیدهاند
صبحدم رانده ز منزل تشنگان ناشتا
چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان دیدهاند
در طواف کعبهٔ جان ساکنان عرش را
چون حلی دلبران در رقص و افغان دیدهاند
در حریم کعبهٔ جان محرمان الیاسوار
علم خضر و چشمهٔ ماهی بریان دیدهاند
در سجود کعبهٔ جان ساکنان سدره را
همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیدهاند
در طریق کعبهٔ جان چرخ زرین کاسه را
از پی دریوزه جای کاسه گردان دیدهاند
کشتگان کز کعبهٔ جان باز جانور گشتهاند
ماهی خضرند گوئی کآب حیوان دیدهاند
کعبهٔ جان ز آن سوی نه شهر جوی و هفت ده
کاین دو جا را نفس امیر و طبع دهقان دیدهاند
بر گذشته زین ده و زآن شهر و در اقلیم دل
کعبهٔ جان را به شهر عشق بینان دیدهاند
خاکیان دانند راه کعبهٔ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیدهاند
کعبهٔ سنگین مثال کعبهٔ جان کردهاند
خاصگان این را طفیل دیدن آن دیدهاند
هر کبوتر کز حریم کعبهٔ جان آمده
زیر پرش نامهٔ توفیق پنهان دیدهاند
عاشقان اول طواف کعبهٔ جان کردهاند
پس طواف کعبهٔ تن فرض فرمان دیدهاند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#472
Posted: 14 Aug 2011 10:53
شمارهٔ ۶۸ - مطلع دوم
تا خیال کعبه نقش دیدهٔ جان دیدهاند
دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیدهاند
عشق برکرده به مکه آتشی کز شرق و غرب
کعبه را هر هفت کردهٔ هفت مردان دیدهاند
هم بر آن آتش ز هند و چین و بغداد آمده
ماه ذی القعده به روی دجله تابان دیدهاند
ماه نو را نیمهٔ قندیل عیسی یافته
دجله را پر حلقهٔ زنجیر مطران دیدهاند
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیدهاند
طاق ایوان جهانگیر و وثاق پیر زن
از نکونامی طراز فرش ایوان دیدهاند
از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان
بر در ایوان نه زنجیر و نه دربان دیدهاند
تاجدارش رفته و دندانههای قصر شاه
بر سر دندانههای تاج گریان دیدهاند
رانده ز آنجا تا به خاک حله و آب فرات
موقف الشمس و مقام شیر یزدان دیدهاند
پس به کوفه مشهد پاک امیر النحل را
همچو جیش نحل جوش انسی و جان دیدهاند
بس پلنگان گوزن افکن که چون شاخ گوزن
پشت خم در خدمت آن شیر مردان دیدهاند
در تنور آنجای طوفان دیده اندر چشم و دل
هم تنور غصه هم طوفان احزان دیدهاند
رانده از رحبه دواسبه تا مناره یکسره
از سم گوران سر شیران هراسان دیدهاند
بختیان چون نوعروسان پای کوبان در سماع
اختران شب پلاس و چرخ کوهان دیدهاند
شب طلاق خواب داده دیده بانان بصر
تا شکر ریز عروسان بیابان دیدهاند
روزها کم خور چو شبها نو عروسان در زفاف
زقههاشان از درای مطرب الحان دیدهاند
حلههاشان از پلاس و گیسوانشان از مهار
پارهها خلخال و مشاطه شتربان دیدهاند
در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم
سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیدهاند
سرخ رویانی چو می بی می همه مست خراب
بر هم افتاده چو میگون لعل جانان دیدهاند
پختگان چون بختیان افتان و خیزان مست شوق
نی نشانی از می و ساقی و میدان دیدهاند
وان کژاوه چیست میزان دو کفه باردار
باز جوزایی دو کفه شکل میزان دیدهاند
بارداری چون فلک خوش رو مه و خور در شکم
وز دو سو چون مشرفین او را دو زهدان دیدهاند
چون دو دست اندر تیمم یک به دیگر متصل
در یکی محمل دو تن هم پای و هم ران دیدهاند
جبرئیل استاده چون اعرابی اشتر سوار
وز پی حاجش دلیل ره فراوان دیدهاند
بادیه بحر است و بختی کشتی و اعراب موج
واقصه سرحد بحر و مکه پایان دادهاند
دست بالا همت مردم که کرده زیر پای
پای شیبی کان عقوبت گاه شیطان دیدهاند
بادیه چون غمزهٔ ترکان سنان دار از عرب
جای خون ریزان چو نرگس زار نیسان دیدهاند
بهر دفع درد چشم رهروان ز آب و گیاش
شیر مادر دختر و گشنیز پستان دیدهاند
از گلاب ژاله و کافور صبحش در سموم
خیش خانه کسری و سرداب خاقان دیدهاند
دائرهٔ افلاک را بالای صحن بادیه
کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیدهاند
بادیه باغ بهشت و بر سر خوانهای حاج
پر طاووس بهشتی را مگس ران دیدهاند
وز طناب خیمهها بر گرد لشکرگاه حاج
صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیدهاند
قاع صفصف دیده وصف صف سپهداران حاج
کوس را از زیر دستان زیر و دستان دیدهاند
چار صفهای ملک در صفههای نه فلک
بر زباله جای استسقای باران دیدهاند
بر سر چاه شقوق از تشنگان صف صف چنانک
پیش یوسف گرسنه چشمان کنعان دیدهاند
گرم گاهی کآفتاب استاده در قلب اسد
سنگ و ریگ ثعلبیه بید و ریحان دیدهاند
تیره چشمان روان ریگ روان را در زرور
شاف شافی هم ز حصرم هم زرمان دیدهاند
از پی حج در چنین روزی ز پانصد سال باز
بر در فید آسمان را منقطع سان دیدهاند
من به دور مقتفی دیدم به دی مه بادیه
کاندر او ز آب و گیا قحط فراوان دیدهاند
پس به عهد مستضی امسال دیدم در تموز
کز تیمم گاه صد نیلوفرستان دیدهاند
از سحاب فضل و اشک حاج و آب شعر من
برکها را برکههای بحر عمان دیدهاند
کوه محروق آنکه همچون زربه شفشاهنگ در
دیو را زو در شکنجهٔ حبس خذلان دیدهاند
از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان
ناف باحورا به حاجر ماه آبان دیدهاند
وز پی خضر و پر روح القدس چون خط دوست
در سمیرا سدره بر جای مغیلان دیدهاند
ز آب شور نقره و ریگ عسیله ز اعتقاد
سالکان از نقره کان و از عسل شان دیدهاند
از بسی پر ملک گسترده زیر پای حاج
حاج زیر پای فرش سندس الوان دیدهاند
سبزی برگ حنا در پای دیده لیک ز اشک
سرخی رنگ حنا در نوک مژگان دیدهاند
خهخه آن ماه نو ذیالحجه کز وادی العروس
چون خم تاج عروسان از شبستان دیدهاند
ماه نو در سایهٔ ابر کبوتر فام راست
جون سحای نامه یا چون عین عنوان دیدهاند
ز آب و خاک سارقیه صفینه پیش چشم
بس دواء المسک و تریافاکه اخوان دیدهاند
در میان سنگلاخ مسلخ و عمره ز شوق
خار و حنظل گل شکرهای صفاهان دیدهاند
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفخهٔ صور اندر این پیروزه پنگان دیدهاند
از نشاط کعبه در شیر ز قوم احرامیان
شیرهٔ بستان قرین شیر پستان دیدهاند
شیر زدگان امید و سینه رنجوران عشق
در زقومش هم دو پستان هم سپستان دیدهاند
زندگان کشته نفس آنجا کفن بر سرکشان
زعفران رخ حنوط نفس ایشان دیدهاند
شیر مردان چون گوزنان هوی هوی اندر دهان
از هو الله بر خدنگ آه پیکان دیدهاند
بر در امیدشان قفل از فقل حسبی زده
تا ز دندانه کلیدش سین سبحان دیدهاند
آمده تانخلهٔ محمود در راه از نشاط
حنظل مخروط را نارنج گیلان دیدهاند
جمله در غرقاب اشک و کرده هم سیراب از اشک
خاک غرقاب مصحف را که عطشان دیدهاند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#473
Posted: 14 Aug 2011 10:53
شمارهٔ ۶۹ - مطلع سوم
دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند
کوه رحمت را اساس از گوهر کان دیدهاند
عرضگاه دشت موقف عرض جنات است از آنک
مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیدهاند
حوت و سرطان است جای مشتری وان برکه هست
مشتری صفوت که در وی حوت و سرطان دیدهاند
کوه رحمت حرمتی دارد که پیش قدر او
کوه قاف و نقطهٔ فا هر دو یکسان دیدهاند
سنگ ریزهٔ کوه رحمت بردهاند از بهر کحل
دیدهبانانی که عرض از کوه لبنان دیدهاند
اصفیا را پیش کوه استاده سوزان دل چو شمع
همچو شمع از اشک غرق و خشک دامان دیدهاند
هشتم ذیحجه در موقف رسیده چاشت گاه
شامگه خود را به هفتم چرخ مهمان دیدهاند
شب فراز کوه، ز اشک شور جمع و نور شمع
ابر در افشان و خورشید زر افشان دیدهاند
افتاب از غرب گفتی بازگشت از بهر حاج
چون نماز دیگری بهر سلیمان دیدهاند
گفتی از مغرب به مشرق کرد رجعت آفتاب
لاجرم حاج از حد بابل خراسان دیدهاند
از نسیم مغفرت کآبی و خاکی یافته
آتشی را از انا گفتن پشیمان دیدهاند
وز فراوان ابر رحمت ریخته باران فضل
راندهای را بر امید عفو شادان دیدهاند
حج ما آدینه و ما غرق طوفان کرم
خود به عهد نوح هم آدینه طوفان دیدهاند
چون کریمان کز عطای دادهشان نسیان بود
عفو حق را از خطای خلق نسیان دیدهاند
خلق هفتاد و سه فرقت کرده هفتاد و دو حج
انسی و جنی و شیطانی مسلمان دیدهاند
حاج رانو نو در افزای از ملادک کرده حق
هر چه در شش صد هزار اعداد نقصان دیدهاند
ای برید صبح سوی شام و ایران بر خبر
زین شرف کامسال اهل شام و ایران دیدهاند
ای زبان آفتاب احرار کیهان را بگوی
دولتی کز حج اکبر حاج کیهان دیدهاند
نز سموم آسیب و نز باران بخیلی یافته
نز خفاجه بیم و نز غزیه عصیان دیدهاند
رانده زاول شب بر آن که پایه و بشکسته سنگ
نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیدهاند
بامدادان نفس حیوان کرده قربان در منی
لیک قربان خواص از نفس انسان دیدهاند
با سیاهی سنگ کعبه همبر آید در شرف
سرخی سنگ منی کز خون حیوان دیدهاند
سعد ذابح بهر قربان تیغ مریخ آخته
جرم کیوانش چو سنگ مکی افسان دیدهاند
چون بره کید به مادر گوسپند چرخ را
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیدهاند
بیزبانان با زبان بیزبانی شکر حق
گفته وقت کشتن و حق را زباندان دیدهاند
در سه جمره بود پیش مسجد خیف اهل خوف
سنگ را کانداخته بر دیو غضبان دیدهاند
آمده در مکه و چون قدسیان بر گرد عرض
عرش را بر گرد کعبه طوف و جولان دیدهاند
پیش کعبه گشته چون باران زمین بوس از نیاز
و آسمان را در طوافش هفت دوران دیدهاند
عید ایشان کعبه وز ترتیب پنج ارکان حج
رکن پنجم هفت طوف چار ارکان دیدهاند
رفته و سعی صفا و مروه کرده چار و سه
هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیدهاند
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم بر آن آئین که حج را ساز و سامان دیدهاند
حاج را دیوان اعمال است وانگه عمره را
ختم اعمال و فذلکهای دیوان دیدهاند
کعبه در دست سیاهان عرب دیده چنانک
چشمهٔ حیوان به تاریکی گروگان دیدهاند
آنچه دیده دشمنان کعبه از مرغان به سنگ
دوستان کعبه از غوغا دو چندان دیدهاند
بهترین جایی به دست بدترین قومی گرو
مهرهٔ جاندار و اندر مغز ثعبان دیدهاند
نی ز ایزد شرم و نی از کعبه آزرم ای دریغ
جای شیران را سگان سور سکان دیدهاند
در طواف کعبه چون شوریدگان از وجد و حال
عقل را پیرانه سر در ام صبیان دیدهاند
ذات حق سلطانان و کعبه دار ملک
مصطفی را شحنه و منشور قرآن دیدهاند
چون ز راه مکه خاقانی به یثرب داد روی
پیش صدر مصطفی ثانی حسان دیدهاند
بنده خاقانی سگ تازی است بر درگاه او
بخ بخ آن تازی سگی کش پارسی خوان دیدهاند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#474
Posted: 14 Aug 2011 10:54
شمارهٔ ۷۰ - در ستایش مظفر الدین قزل ارسلان ایلدگز
صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
مجلسی بر یاد عید از خلد خوش تر ساختند
هاتف خم خانه داد آواز کای جمع الصبوح
پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند
رسم جور از ساقی منصف به نصفی خواستند
بس حیل خوردند و ساغر بحر اخضر ساختند
تا دهان روزهداران داشت مهر از آفتاب
سایه پروردان خم را مهر بر در ساختند
چون لب خم شد موافق با دهان روزه دار
سر به مشک آلوده یک ماهش معطر ساختند
از پس یک ماه سنگ انداز در جام بلور
عده داران رزان را حجلهها برساختند
هم صبوح عید به کز بهر سنگ انداز عمر
روزهٔ جاوید را روزی مقدر ساختند
سرخ جامی چون شفق در دست وانگه در صبوح
لخلخه از صبح و دستنبو ز اختر ساختند
کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند
هات غلغل حلق خامان را که با خیر العمل
غلغل حلق صراحی را برابر ساختند
بلبله در قلقل آمد قلقل ای بلبل نفس
تازه کن قولی که مرغان قلندر ساختند
آن می و میدان زرین بین که پنداری بهم
آتش موسی و گاو سامری در ساختند
از مسام گاو زرین شد روان گاورس زر
چون صراحی را سر و حلق کبوتر ساختند
ریسمان سبحه بگسستند و کستی بافتند
گوهر قندیل بشکستند و ساغر ساختند
آتش قندیل بنشست آب سبحه هم برفت
کاتش و آب از قدح قندیل دیگر ساختند
خانهٔ زنبور شهد آلود رفت از صحن خوان
چون ز غمزه ساقیان زنبور کافر ساختند
صحن مجلس در مدور جان نوشین چشمه یافت
کانچنان هم چشمه چشمه هم مدور ساختند
اوفتان خیزان زمین سرمست شد چون آسمان
کز نسیم جرعه خاکش را معنبر ساختند
وانکه از روی تواضع پیش روی شاهدان
دیدهها را جرعه چین خاک اغبر ساختند
چون به زر آب قدح کردند مژگان را طلی
میخ نعل مرکبان شاه کشور ساختند
آفتاب گوهر سلجق که نعل رخش اوست
اصل آن گوهر کز او شمشیر حیدر ساختند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#475
Posted: 14 Aug 2011 10:54
شمارهٔ ۷۱ - مطلع دوم
دوش چون خورشید را مصروع خاور ساختند
ماه نورا چون حمایل چفته پیکر ساختند
قرص خور مصروع از آن شد کز حمایل باز ماند
کن حمایل هم برای قرصهٔ خور ساختند
گوشهٔ جام شکسته سوی خاور شد پدید
یک جهان نظاره کن کن جام از چه گوهر ساختند
محتسب گودی به ماه روزه جام می شکست
کن شکسته جام را رسوای خاور ساختند
یا شبانگه فصد کردند اختران تب زده
کآسمان طشت و شفق خون، ماه نشتر ساختند
چرخ جادو پیشه چون زرین قواه کرد گم
دامن کحلیش را چینی مقور ساختند
در زیان چرخ را گودئی که سهو افتاده بود
کن زه سیمین بر آن دامن نه در خور ساختند
ماه نو چون حلقهٔ ابریشم و شب موی چنگ
موی و ابریشم بهمچون عود و شکر ساختند
مهر چون در خوشه یک مه ساخت خرمن روشنان
ماه را صاع زر شاه مظفر ساختند
نیمهٔ قندیل عیسی بود یا محراب روح
تا مثال طوق اسب شاه صفدر ساختند
دوش چون من ماه نو دیدم به روی تخت شاه
از ریاض خاطرم این قطعه نوبر ساختند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#476
Posted: 14 Aug 2011 10:55
شمارهٔ ۷۲ - مطلع سوم
طره مفشان کز هلالت عید جان برساختند
طیره منشین کز جمالت عید لشکر ساختند
ماه نو دیدی لبت بین، رشتهٔ جانم نگر
کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند
پیش بالایت به بالایت فرو ریزم گهر
زانکه صد نوبر مرا زان یک صنوبر ساختند
چون کمر حلقه به گوشم، چشم پیش از شرم آنک
چون کمر گاه تو بازم کیسه لاغر ساختند
ز آن لب چون آتش تر هدیه کن یک بوس خشک
گر چه بر آتش تو را مهری ز عنبر ساختند
من نی خشکم و گر چه طعمهٔ آتش نی است
طعمهٔ این خشک نی ز آن آتش تر ساختند
سرگذشت حال خاقانی به دفتر ساز از آنک
نو به نو غمهاش تو بر تو چو دفتر ساختند
سوخته عود است و دلبندان بدو دندان سپید
شوق شاهش آتش و شروانش مجمر ساختند
نصرة الاسلام گیتی پهلوان کاجرام چرخ
چارپای تختش از تاج دو پیکر ساختند
ظل حق فرزند شمس الدین اتابک کز جلال
بر سر عرش از ظلال قدرش افسر ساختند
هشت حرف است از قزل تا ارسلان چون بنگری
هفت گردون را در آن هر هشت مضمر ساختند
رستم توران ستان است این خلف کز فر او
الدگز را ملک کیخسرو میسر ساختند
مملکت بخشی که نفش هشت حرف نام اوست
بیضهٔ مهری که بر کتف پیمبر ساختند
عکس یک جامش دو گیتی مینماید کز صفاش
آب خضر و آینهٔ جان سکندر ساختند
هست اتابک چون فریدون نیست باک ار کافران
خویشتن ضحاک شور و اژدها سر ساختند
آب گز گاو سارش باد کو را عرشیان
آتش ضحاک سوز و اژدها خور ساختند
هست اتابک مصطفی تایید و اسکندر خصال
کاین دو را هم در یتیمی ملک پرور ساختند
ور یکیشان در قبائل قابل فرمان نشد
آخرش چوندعنصر اول مبتر ساختند
مصطفی در شصت و سه، اسکندر اندر سی و دو
دشمنان را مسخ کردند و مسخر ساختند
هست اتابک آسمانی کاین خلف خورشید اوست
آسمان را افسر از خورشید انور ساختند
هست اتابک بهمن آسا کاین خلف دارای اوست
لاجرم در ملتش دارا و داور ساختند
پیش یاجوجی که ظلمت خانهٔ الحاد راست
دست و تیغ این سکندر سد اکبر ساختند
خستگان دیو ظلم از خاک درگاهش به لب
نشره کردند و به آب رخ مزعفر ساختند
پیش سقف بارگاهش خانهٔ موری است چرخ
کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند
کعبهٔ ملک است صحن بارگاهش کز شرف
باغ رضوان را کبوتر خانه ایدر ساختند
بلکه تا این کعبه رضوان را کبوتر خانه شد
چون کبوتر کعبه را گردش مچاور ساختند
زو مظالم توز و ظالم سوزتر شاهی نبود
تا تظلم گاه این میدان اغبر ساختند
کشتی سلجوقیان بر جودی عدل ایستاد
تا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند
کافرم گر پیش از او یا پیش از او اسلام را
زین نمط کو ساخت تمهید موفر ساختند
از پس عهد کیومرث کیان تا دور شاه
کار داران فلک آئین منکر ساختند
گه به ناپاکی ز باد انجیر بید انگیختند
گه به خود رائی ز بید انجیر عرعر ساختند
شیر خواران را به مغز و شیر مردان را به جان
طعمهٔ مار و شکار گرگ حمیر ساختند
پس به آخر این نکو کردند کاندر صد قران
این یکی صاحب قران را شاه و سرور ساختند
پایگاه تازیانش ساختند ایوان روم
بلکه خوک پایگاهش جان قیصر ساختند
حاسدان در زخم خوردن سرنگون چون سکهاند
تا به نامش سکهٔ ایران مشهر ساختند
وز پی تعظیم سکهش را ز روهینای هند
شاه جن را جنیان دیهیم و افسر ساختند
گر سلاطین پرچم شبرنگ با پر خدنگ
از پر مرغ و دم شیر دلاور ساختند
میر ما را از پر روح الامین و زلف حور
پر تیر و پرچم رخش مضمر ساختند
آن نگویم کز دم شیر فلک وز آفتاب
پرچم و طاسش برای خنگ و اشقر ساختند
سهو شد بر عقل کاول رستم ثانیش خواند
گر چه از اقلیم رومش هفت خوان بر ساختند
کز پی میر آخوری در پایگاه رخش او
آخشیجان جان رستم را مکرر ساختند
ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید ار خضرای نه چرخش معسکر ساختند
پار دیدی کاین سر سلجوقیان بر اهل کفر
چون شبیخون ساخت کایشان غول رهبر ساختند
چون دو لشکر بر هم افتادند چون گیسوی حور
هفت گیسودار چرخ از گرد معجر ساختند
نوک پیکانها چو درهم خانهٔ عیسی رسید
چرخ ترسا جامه را دجال اعور ساختند
در میان اب و آتش کاین سلاح است آن سمند
شیر مردان چون سلحفات و سمندر ساختند
شه خلیل اعجاز و هیجا آتش و گرد خلیل
از بهار و گل نگارستان آزر ساختند
مرکبان شاه را چون جوزهر بر بسته دم
گفتی از هر جوزهر جوزای ازهر ساختند
چون همای فتح پور الدگز بگشاد بال
کرکسان چرخ از آن خون خوارگان خور ساختند
از دل و رخسارشان خوردند چندان کرکسان
کز شبه منقار و از زرنیخ ژاغر ساختند
بر چنان فتحی که این شاه ملایک پیشه کرد
هم ملایک شاهدالحالند و محضر ساختند
دشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز
هشت حرفش هفت هیکلوار دربر ساختند
بخت گم کردند چون یاری ز کافر خواستند
روی کژ دیدند چون آئینه مغفر ساختند
تخت نرد ملک را ز آن سو که بد خواهان اوست
هفت نراد فلک خانه مششدر ساختند
نو عروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک
دام عنین از سقنقور مزور ساختند
ای که مردان عجم پیشت چو طفلان عرب
طوق در حلقند و نامت تاج مفخر ساختند
ناخنی از معن و جعفر کم نکردی فضل از آنک
فضلهٔ هر ناخنت را معن و جعفر ساختند
تا درت بینم به دیگر جای نفرستم ثنا
کز درت دعوتگه روح مطهر ساختند
کودکی را سوی بستان خواند عم کودک چه گفت؟
گفت: رو بستان ما پستان مادر ساختند
شعر من فالی است نامش سعد اکبر گیر از آنک
راوی من در ثنات از سعد اصغر ساختند
چون کف و خلفت به تازی هست خارا و نسیج
خانهٔ من حله و بغداد و ششتر ساختند
همت و لطف تو را در خوانده، اینجا بخششم
زر و زربفت و غلام و طوق و استر ساختند
عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل
کز جهان عدل است و بس کورا معمر ساختند
عید باقی ساز کز ساعات روز عمر تو
ساعتی را هفتهای از روز محشر ساختند
ملک و عقل و شرع زیر خاتم و کلک تو باد
کاین سه را ز اقبال این دو بخت یاور ساختند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#477
Posted: 14 Aug 2011 10:55
شمارهٔ ۷۳ - قصیده
سرورانی که مرا تاج سرند
از سر قدر همه تاجورند
به لقا و به لقب عالم را
عز اسلام و ضیاء بصرند
آدمی نفس و ملایک نفساند
پادشا سار و پیمبر سیرند
برتر از نقطهٔ خاکاند به ذات
نه به پرگار نه افلاک درند
به همم صاحب صدر فلکاند
به قلم نائب حکم قدرند
به نی عسکری ملک طراز
عسکر آرای ملوک بشرند
تا دوات همه پر نیشکر است
همه شیران گرو نیشکرند
تب برد شیر و پناهد سوی نی
تا به نی بو که تب او ببرند
سفرهٔ مائده پرداز همه است
تا همه سفره نشین سفرند
خوانشان خوانچهٔ خورشید سزد
که به همت همه عیسی هنرند
که گهی خوردی ترکان طلبند
که همه در رخ ترکان نگرند
همه ترکان فلک را پس از این
خلق تتماجی ایشان شمرند
خورد ترکانه عجب میسازند
هندویی دو که مرا طبخ گرند
گرچه محور سپرد قرصهٔ خور
قرص خوربین که به محور سپرند
هندوانند سپر ساز از سیم
لیک دارندهٔ تیر خزرند
به سر تیغ به صد پاره کنند
چون به تیرش به سر بار برند
هندوان بینی در مطبخ من
که چو دیلم همه سیمین سپرند
خورشی کرده به تیر است و به تیغ
تا بزرگان به سر نیزه خورند
این چنین ماحضری ساخته شد
که دو عالم ببرش مختصرند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#478
Posted: 14 Aug 2011 10:56
شمارهٔ ۷۴ - قصیده
امروز مال و جاه خسان دارند
بازار دهر بوالهوسان دارند
در غم سرای عاریت از شادی
گر هیچ هست هیچ کسان دارند
عزلت گزین ز پیشگه گیتی
کان پیشگاه باز پسان دارند
نیکان عهد را به بدی کردن
عذری بنه که دسترس آن دارند
از سفلگان نوال طلب کم کن
کایشان دم و بال رسان دارند
بیرون همه صفا و درون تیره
گویی نهاد آینه سان دارند
دولت به اهل جهل دهند آری
خوان مسیح خرمگسان دارند
اقلیم، خادمان و زنان بردند
آفاق، خواجگان و خسان دارند
خاقانیا نفس که زنی خوش زن
کانجا قبول خوش نفسان دارند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#479
Posted: 14 Aug 2011 10:56
شمارهٔ ۷۵ - قصیده
مرد آن بود که از سر دردی قدم زند
درد آن بود که بر دل مردان رقم زند
آن را مسلم است تماشا به باغ عشق
کو خیمهٔ نشاط به صحرای غم زند
وز بهر آنکه نیست شود هرچه هست اوست
ختم وجود بر سر کتم عدم زند
از دست عشق چون به سفالی شراب خورد
طعنه نخست در گهر جام جم زند
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد
وانگه به دست راست بر آن بیش، کم زند
جایی که زلف جانان دعوی کند به کفر
گمره بود که در ره ایمان قدم زند
و آنجا که نور عارض او پرده برگرفت
تردامنی بود که دم از صبحدم زند
خاقانی این سراب که داند که مردوار
زین خاکدان به بام جهان بر علم زند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
ارسالها: 1615
#480
Posted: 14 Aug 2011 10:56
شمارهٔ ۷۶ - در شکایت از زندان
غصه بر هر دلی که کار کند
آب چشم آتشین نثار کند
هر که در طالعش قران افتاد
سایهٔ او از او کنار کند
روزگارم وفا کند هیهات
روزگار این به روزگار کند
این فلک کعبتین بینقش است
همه بر دست خون قمار کند
پنج و یک برگرفت باز فلک
که دوشش را دو یک شمار کند
چون به نیکیم شرمسار نکرد
به بدی چند شرمسار کند
مرغیم گنگ و مور گرسنهام
کس چو من مرغ در حصار کند
بانگ مرغی چه لشگر انگیزد
صف موری چه کار زار کند
شور و غوغا شعار زنبور است
شور و غوغا که اختیار کند
بر دو پایم فلک ز آهنها
حلقهها چون دهان مار کند
این دهنهای تنگ بی دندان
بر دو ساق من آن شعار کند
که به دندان بیدهان همه سال
اره با ساق میوهدارکند
سگ دیوانه شد مگر آهن
که همه ساق من فکار کند
آه خاقانی از فلک زآنسو
رفت چندان که چشم کار کند
هر چه پنهان پردهٔ فلک است
آه خاقانی آشکار کند
کار او زین و آن نگردد نیک
کارها نیک کردگار کند
گر چه خصمان ز ریگ بیشترند
همه را مرگ، خاکسار کند
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد