ارسالها: 14491
#651
Posted: 16 Aug 2014 16:45
هر روز فلک کین من از سر گیرد
بر دست خسان مرا زبون تر گیرد
با او همه کار سفلگان درگیرد
من سفله شدم بو که مرا درگیرد
*****
خاقانی وام غم نتوزد چه کند
چون گفت بلاست لب ندوزد چه کند
شمع از تن و سر در نفروزد چه کند
جان آتش و دل پنبه نسوزد چه کند
*****
خاقانی را جور فلک یاد آید
گر مرغ دلش زین قفس آزاد آید
در رقص آید چو دل به فریاد آید
در فریادش عهد ازل یاد آید
*****
خاقانی را که آسمان بستاید
ای فاحشه زن تو فحش گوئی شاید
هجو تو کنون بسان مدح آراید
کز بادهٔ نیک سرکه هم نیک آید
*****
چون قهر الهی امتحان تو کند
حصن تو نهنگ جانستان تو کند
وآنجا که کرم نگاهبان تو کند
از کام نهنگ حصن جان تو کند
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#652
Posted: 16 Aug 2014 17:14
درویش که اخلاق الهی دارد
در ملک وجود پادشاهی دارد
چون قدرت او ز ماه تا ماهی است
دانستن چیزها کماهی دارد
*****
این چرخ بدآئین نه نکو میگردد
زو عمر کهن حادثه نو میگردد
از چرخ مگو این همه خاکش بر سر
کاین خاک نیرزد که بر او میگردد
*****
روزی فلکم بخت اگر بازآرد
یار از دل گم بوده خبر بازآرد
هجران بشود آتشم از دل ببرد
وصل آید و آبم به جگر بازآرد
*****
خواهند جماعتی که تزویر کنند
از حیله طریق شرع تغییر کنند
تغییر قضا به هیچ رو ممکن نیست
هرچند که این گروه تدبیر کنند
*****
والا ملکی که داد سلطانی داد
من دانم گفت کام خاقانی داد
گفتم ملکا چه داد دل دانی داد
چون عمر گذشته باز نتوانی داد
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#653
Posted: 16 Aug 2014 17:23
تا در لب تو شهد سخنور باشد
نشگفت اگر شهد تب آور باشد
شاید که تب تو حسن پرور باشد
خورشید به تب لرزه نکوتر باشد
*****
خواهی شرفت هردمی اعلا باشد
باشد طلب فروتنی تا باشد
با خاک نشینان بنشین تا گویند
هر چیز سبکتر است بالا باشد
*****
معشوق ز لب آب حیات انگیزد
پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که ز لب دم مسیحا خیزد
آخر به چه زهره تب در او آویزد
*****
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند
*****
این رافضیان که امت شیطانند
بیدینانند و سخت بیایمانند
از بس که خطا فهم و غلط پیمانند
خاقانی را خارجی میدانند
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#654
Posted: 16 Aug 2014 17:29
پیغام غمت سوی دلم میآید
زخمت همه بر روی دلم میآید
دل پیش درت به خاک خواهم کردن
کز خاک درت بوی دلم میآید
*****
خواهی شرف مردم دانا باشد
عزت مطلب فروتنی تا باشد
با صدر نشینان منشین کز میزان
هر سنگ سبکتر است بالا باشد
*****
توفیق رفیق اهل تصدیق شود
زندیق در این طریق صدیق شود
گر راز مرا ندانی انکار مکن
تقلید کن آنقدر که تحقیق شود
*****
این بند که بر دلم کنون افکندند
نقبی است که بر خانهٔ خون افکندند
دل کیست کز او صبر برون افکندند
خیمه چه بود چونش ستون افکندند
*****
آنجا که قضا رهزن حال تو شود
گر خانه حصار است وبال تو شود
چون رحمت حق شامل حال تو شود
صحرای گشاده حصن مال تو شود
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#655
Posted: 16 Aug 2014 17:36
درد سر مردم همه از سر خیزد
چون یافت کله درد قویتر خیزد
داری سر آن کز سر سر برخیزی
تا درد سر و بار کله برخیزد
*****
ساقی رخ من رنگ نمیگرداند
ناله ز دل آهنگ نمیگرداند
باده چه فزون دهی چو کم فایده نیست
کن سیل تو این سنگ نمیگرداند
*****
هرگز لبم از ذکر تو خاموش نشد
یاد تو ز خاطرم فراموش نشد
مذکور نشد نام تو بر هیچ زبان
کاجزای وجودم همگی گوش نشد
*****
ای صاحب رای کامل و بخت بلند
سعی تو برای مال دنیا تا چند
فردا که رود جان تو از تن بیرون
اعدا همه آن مال به عشرت بخورند
*****
کو آنکه به پرهیز و به توفیق و سداد
هم باقر بود هم رضا هم سجاد
از بهر عیار دانش اکنون به بلاد
کو صیرفی و کو محک و کو نقاد
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#656
Posted: 16 Aug 2014 17:52
دردی است مرا به دل دوایم بکنید
گرد سر آن شوخ فدایم بکنید
دیوانهام و روی به صحرا دارم
زنجیر بیارید و به پایم بکنید
*****
دیدی که نسیم نوبهاری بوزید
ما را ز بهار ما نسیمی نرسید
دردا که چو گل پردهٔ خلوت بدرید
آن گلرخ ما پرده نشینی بگزید
*****
کس همچو من غریب بییار مباد
بیچاره و عاجز و گرفتار مباد
درد هجران مرا به جان آورده
هر جا که طبیب نیست بیمار مباد
*****
دریاب که دل برفت و تن هم بنماند
وان سایه که بد نشان من هم بنماند
من در غم تو نماندم این خود سخن است
کاینجا که منم جای سخن هم بنماند
*****
آن تن که حساب وصل میراند نماند
و آن جان که کتاب صبر میخواند نماند
گر بوی بری که غم ز دل رفت، نرفت
ور وهم کنی که جان بجا ماند، نماند
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#657
Posted: 16 Aug 2014 17:53
هرچند که از خسان جهان سیر آمد
روشن جانی از آسمان زیر آمد
خاقانی از این جنس در این دور مجوی
بر ره منشین که کاروان دیر آمد
*****
جانان شد و دل به دست هجرانم داد
هجر آمد و تبهای فراوانم داد
تب این همه تبخال پی آنم داد
تا بر لب یار بوسه نتوانم داد
*****
تا عشق به پروانه درآموختهاند
زو در دل شمع آتش افروختهاند
پروانه و شمع این هنر آموختهاند
کز روی موافقت بهم سوختهاند
*****
در راه تو گوشم از خبر باز افتاد
در وصل تو چشمم از نظر باز افتاد
چون خوی تو را به سر نیفتاد دلم
از پای درآمد و به سر باز افتاد
*****
هرکس که ز ارباب عبادت باشد
بر چهرهٔ او نور سعادت باشد
ایام وجود او به او فخر کنند
در خدمت او بخت ارادت باشد
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#658
Posted: 16 Aug 2014 17:55
لعلت چو شکوفه عقد پروین دارد
روی تو چو لاله خال مشکین دارد
من در غم تو چو غنچه بندم زنار
تا نرگس تو چو خوشه زوبین دارد
*****
در باغچهٔ عمر من غم پرورد
نه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورد
بر خرمن ایام من از غایت درد
نه خوشه نه دانه ماند، نه کاه نه گرد
*****
چون درد تو بر دلم شبیخون آورد
دندانت موافق دلم گشت به درد
اندر همه تن نبود جز دندانت
کو با دل من موافقت داند کرد
*****
بخت ار به تو راه دادنم نتواند
باری ز خودم خلاص دادن داند
تا ماندهام ار پیش توام بنشاند
از غصه که بی تو ماندهام برهاند
*****
بخت ار به مراد با توام بنشاند
گردون ز توام برات دولت راند
پروانهٔ بخت را به دیوان وصال
مرفق چه دهم تا ز منت نستاند
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#659
Posted: 16 Aug 2014 17:56
روزی فلکم بخت بد ار باز آرد
از این دل گم بوده خبر باز آرد
هجران بشود آتشم از دل ببرد
وصل آید و آبم به جگر باز آرد
*****
معشوقه ز لب آب حیات انگیزد
پس آتش تب چرا ازو نگریزد
آن را که لب دم مسیحا خیزد
آخر به چه زهره تب در او آویزد
*****
زلف تو بنفشه ار غلامی فرمود
زین روی بنفشه حلقه درگوش نمود
در باغ بنفشه را شرف زان افزود
کو حلقه به گوش زلف تو خواهد بود
*****
چون نامهٔ تو نزد من آمد شب بود
برخواندم و زو شبی دگر کردم سود
پس نور معانی تو سر بر زد زود
اندر دو شبم هزار خورشید نمود
*****
خاقانی از آن کام که یارت ندهد
نومیدی و چرخ داد کارت ندهد
در آرزوئی که روزگارت ندهد
غرقه شدی و زود گذارت ندهد
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#660
Posted: 16 Aug 2014 19:28
امشب نه به کام روزگار است آن مرد
ناخورده شراب در خمار است آن مرد
آسیمه سر از فراق یار است آن مرد
القصه به طولها چه زار است آن مرد
*****
در باغ شعیب و خضر و موسی نگرید
تا چشمهٔ خضر و ماه و شعری نگرید
در زیر درخت شاخ طوبی نگرید
بر آب روان سایهٔ موسی نگرید
*****
گر بد دارد و گر نکو او داند
گر جرم کند و گر عفو او داند
تا زندهام از وفا نگردانم سر
من بر سر اینم آن او او داند
*****
گردی لبت از لبم به بوسی آزرد
تب دوش تن مرا بیازرد به درد
امروز تبم برفت و تب خال آورد
تب خال مکافات لبم خواهد کرد
*****
دندان من ار دوش لبت رنجان کرد
تب با تن من به رنج صد چندان کرد
چون دست درازی به لبت دندان کرد
تب خال چرا لب مرا بریان کرد
*****
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟