انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 69 از 99:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
روز از پی هجر تو بفرسود دلم
شب در پی روز وصل نغنود دلم
بس روز که چون روز روان بود دلم
تا با تو شب شبی بیاسود دلم


*****

هر روز در آب دیده‌اش می‌یابم
شد ز آتش و آب صبر برده خوابم
هرچند که بر آتش عشقت آبم
در عشق چو آب پاک و آتش نابم


*****

گردون قفسی است سبز پرچشمه چو دام
مرغان همه زین قفس پریدند مدام
دیری است در این قفس ندیده است ایام
یک مرغ چو من همای خاقانی نام


*****

گر هیچ به بندگیت درخور باشم
در شهر تو سال و مه مجاور باشم
شروان ز پی تو کعبه شد جان مرا
گر برگردم ز کعبه کافر باشم


*****

گفتی بروم، مرو به غم منشانم
تا دست به جان درنکند هجرانم
جانم به لب آمده است و من می‌دانم
هان تا نروی تا نه برآید جانم


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ای سلسلهٔ زلف تو یکسر جنبان
دیوانه شدم سلسله کمتر جنبان
دارم سر آنکه با تو در بازم جان
گر هست سر منت سری در جنبان


*****

تا بر هدف فلک زدم تیر سخن
از حلقه گسسته گشت زنجیر سخن
طعم سخنم همچو عسل خواهد بود
طبعم چو شکر فکند در شیر سخن


*****

خاقانی را که هست سلطان سخن
صد لعل فزون نهاد در کان سخن
امروز چنان نمود برهان سخن
کز جمله ربود گو ز میدان سخن


*****

خاقانی اگر ز خود نهی گام برون
مهره‌ات شود از ششدر ایام برون
تا یک نفست آمدن از کام برون
مرغ تو پریده باشد از دام برون


*****

بیداد براین تنگدل آخر بس کن
ای ظالم ده رنگ دل آخر بس کن
از خیره کشیت سنگ بر من بگریست
ای خیره‌کش سنگ‌دل آخر بس کن


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
بس کور دل است این فلک بی‌سر و بن
زان کم نگرد به صورت آرای سخن
خاقانی اگر ممیزی عرضه مکن
آن یوسف تازه را بر این گرگ کهن


*****

خاقانی ازین چرخ سیه کاسهٔ دون
چونی تو در این گلخن خاکسترگون
از چشم و دلی چو دیگ گرمابه کنون
کآتش ز درون داری و آب از بیرون


*****

ای دوست به ماتم چه نشینی چندین
کز ماتم تو شدیم با مرگ قرین
زین ماتم کاندرونی ای شمع زمین
چون برخیزی به ماتم ما بنشین


*****

گاهی که کنی عهد و وفا با یاران
زنهار وفای عهد خود واجب دان
بی‌شکر خدا مباش هرگز نفسی
تا بر تو شود ابر کرم‌ها باران


*****

ای دل چو فسرده‌ای غمی پیدا کن
وی غنچه تو داغ ستمی پیدا کن
خواهی که به ملک دل سلیمان باشی
از صافی سینه خاتمی پیدا کن


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
دل خون شد و آتش زده دارم ز درون
پیش آرمیی چو خون که هست آتش‌گون
می آتش و خون است فرو ریزم خون
آتش به سر آتش و خون بر سر خون


*****

تا گشت سر کوی مغان منزل من
حل گشت به یمن عشق هر مشکل من
بر غم چه نهم تهمت بیهوده که هست
پیمانهٔ پر بادهٔ حسرت دل من


*****

در کوی تو خاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون
ساقی سر گرم باده، مطرب خواهند
کل حزب بما لدیهم فرحون


*****

شد باغ ز شمع گل رعنا روشن
وز مشعل لاله گشت صحرا روشن
از پرتو روی آتشین رخساری
گردید چراغ دیدهٔ ما روشن


*****

تا بشنودم کاهوی شیرافکن من
ماتم زده شد چون دل بی‌مسکن من
حقا و به جان او که جان در تن من
بنشست به ماتم دل روشن من


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
تا رخت بیفکند به صحرا دل من
سرمایه زیان کرد ز سودا دل من
یک موی نماند از اجل تا دل من
القصه بطولها دریغا دل من


*****

خاقانی اگر توئی ز صافی نفسان
بر گردن کس دست به سیلی مرسان
زیرا که چو بر گردن آزاد کسان
شمشیر رسد به که رسد دست خسان


*****

ای روی تو محراب دل غمناکان
وی دست تو سرمایه بر سر خاکان
روزی که روند سوی جنت پاکان
جز تو که کند شفاعت بی‌باکان


*****

خاقانی از اول که دمی داشت فزون
می‌بود درون پرده چون پرده درون
از مجلس خاص خاصگان است اکنون
چون خلعه درون در و چون حلقه برون


*****

مجلس ز می دو ساله گردد روشن
چشم طرب از پیاله گردد روشن
پژمرده بود گل قدح بی می ناب
از آب چراغ لاله گردد روشن


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ماها دلم از وصال پر نور بکن
میلی سوی این خاطر رنجور بکن
ای یوسف وقت جنگ را دور بکن
گرگ آشتیی با من مهجور بکن


*****

پیداست که سودای تو دارم ز نهان
صفرا مکن این آتش سودا بنشان
دارم سر آنکه با تو در بازم سر
گر هست سر منت سری در جنبان


*****

تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من
از تو سر تیغ و جان فشانی از من


*****

گر خاک ز من به اشک خون پالودن
نالید، منال کو گه آسودن
زینسان که فراق خواهدم فرسودن
بر خاک ز من سایه نخواهد بودن


*****

چون زندگی آفت است جانم گم کن
چون سایه حجاب است نشانم گم کن
چون بی‌تو سر و پای جهان نیست پدید
بر زن سر غمزه و جهانم گم کن


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خاقانی اگرچه دارد از درد نهان
جان خسته و دیده غرقه و دل بریان
اینک سوی وصل تو فرستاد ای جان
جان تحفه و دیده مژده و دل قربان


*****

امروز به حالی است ز سودا دل من
ترسم نکشد بی‌تو به فردا دل من
در پای تو کشته گشت عمدا دل من
شد کار دل از دست، دریغا دل من


*****

خاقانی را غم نو و درد کهن
آورد بدین یک نفس و نیم سخن
تا من به تو زنده‌ام به دل کس نکنم
چون من رفتم تو هرچه خواهی میکن


*****

خاقانی اگر کسی جفا دارد خو
پاداشن او وفا کن و باز مگو
آن کن به جهانیان ز کردار نکو
گر با تو کند جهان نیازاری ازو


*****

خاقانی ازین کوچهٔ بیداد برو
تسلیم کن این غمکده را شاد برو
جانی ز فلک یافتهٔ بند تو اوست
جان را به فلک باز ده آزاد برو


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
کو آن می دیرسال زودافکن تو
محراب دل من ز حیات تن تو
میخانه مقام من به و مسکن تو
خم بر سر من، سبوی در گردن تو


*****

خود را به سفر بیازمودم بی‌تو
جان کاستم و عنا فزودم بی‌تو
هم آتش غم به دست سودم بی‌تو
هم سودهٔ پای هجر بودم بی‌تو


*****

ای راحت سینه، سینه رنجور از تو
وی قبلهٔ دیده، دیده مهجور از تو
با دشمن من ساخته‌ای دور از من
با دوری تو سوخته‌ام دور از تو


*****

ای شاه بتان، بتان چون من بندهٔ تو
در گریهٔ تلخم از شکرخندهٔ تو
تو بادی و من خاک سر افکندهٔ تو
چون تند شوی شوم پراکندهٔ تو


*****

کردم به قمار دل دو عالم به گرو
تن نیز به دستخون سپردم به گرو
ماندم همه و نماند چیزی با من
من ماندم و نیم جان و یکدم به گرو


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
ای چشم بد آمده میان من و تو
داده به کف هجر عنان من و تو
از نطق فروبست زبان من و تو
من دانم و تو درد نهان من و تو


*****

دل هرچه کند عشق فزون آید از او
شد سوخته بوی صبر چون آید از او
شاید که سرشک خون برون آید از او
کان رنگ بزد که بوی خون آید از او


*****

تب کرد اثر در رخ و در غبغب تو
مه زرد شد اندر شکن عقرب تو
چون هست فسون عیسی اندر لب تو
افسون لبت چون نجهاند تب تو


*****

کو عمر؟ که داد عیش بستانم از او
کو وصل؟ که درد هجر بنشانم از او
کو یار؟ که گر پای خیالش به مثل
بر دیده نهد دیده نگرانم از او


*****

صد ساله ره است از طلب من تا تو
در بادیهٔ طلب من آیم یا تو
جانی به سه بوسه شرط کردم با تو
شرطی به غلط نرفت ها من، ها تو


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هر روز بود تو را جفایی نو نو
تا جامهٔ صبر من بدرد جو جو
یک ذره ز نیکیت ندیدم همه عمر
بیرحم کسی تو آزمودم، رو رو


*****

چشمم به گل است و مرغ دستان زن تو
میلم به می است و رطل مرد افکن تو
زین پس من و صحرای دل روشن تو
من چون تو و تو چون من و من بی من تو


*****

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل کانکه دلش می‌گوئی
یک قطرهٔ خون است و هزار اندیشه


*****

صبح است شراب صبح پرتو در ده
زو هر جو جوهری است، جو جو در ده
گر پیر کهن کهن خورد، رو در ده
خاقانی نو رسیده را نو در ده


*****

خاقانی عمر گم شد، آوازش ده
دل هم به شکست می‌رود، سازش ده
جان را که تو راست از فلک عاریتی
منت مپذیر، عاریت بازش ده


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 69 از 99:  « پیشین  1  ...  68  69  70  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA