انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 70 از 99:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
خاقانی را خون دل رز در ده
دل سوخته را خام روان پز در ده
آن آب دل افروز دل رز در ده
صافی شده را درد زبان گز در ده


*****

ای کرده ز نور رای تو دریوزه
از قرص منیر رای تو هر روزه
در زیر نگین جودت آورده فلک
هرچه آمده زیر خاتم فیروزه


*****

خاقانی و روی دل به دیوار سیاه
کز بام سپهر ملک بیرون شد ماه
در گشت فلک چو بخت برگشت از شاه
برگشت جهان چو شاه در گشت از گاه


*****

خواهی که شود دل تو چون آئینه
ده چیز برون کن از میان سینه
حرص و دغل و بخل و حرام و غیبت
بغض و حسد و کبر و ریا و کینه


*****

خاقانی را بی‌قلم کاتب شاه
انگشت شد انگشت و قلم ز آتش آه
هم بی‌قلمش کاتب گردون صد راه
بگریست قلم‌وار به خوناب سیاه


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
یاران جهان را همه از که تا مه
دیدیم به تحقیق در این دیه از ده
با همدگر اختلاط چون بند قبا
دارند ولی نیند خال ز گره


*****

دیدم به ره آن مه خود و عید سپاه
بر بسته نقاب و نو چنین باشد ماه
در روزه مرا بیست و ششم بود از ماه
دیدم رخ او روزه گشودم در راه


*****

در تیرگی حال من روشن به
می دوست به هر حال و خرد دشمن به
اکنون که عنان عمر در دست تو نیست
در دست تو آن رکاب مرد افکن به


*****

ای از پری و ماه نکوتر صد ره
دیوانهٔ تو پری و گمراه تو مه
از من چو پری هوش ربودی ناگه
مردم به کسی چنین کند؟ لا والله


*****

دی صبح دمان چو رفت سیاره به راه
سیارهٔ اشک ریخت صد دلو آن ماه
روز از دم گرگ تا برآمد ناگاه
شد یوسف مشکین رسن سیمین چاه


*****
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گفتم پس از آن روز وصال ای دلخواه
شب‌های فراقت چه دراز آمد آه
گفتا شب را در این درازی چه گناه
شب روز وصال است که گردیده سیاه


*****

تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه
بر عارض تو فکند مشکین سایه
ای حور جنان تو پیش من راست بگو
شیر تو که داده است، که بودت دایه؟


*****

ای گشته دلم در غم تو صد پاره
عیش و طرب از نزد رهی آواره
من خود که بوم؟ کشته‌ای اندر غم تو
شیران جهان چو روبهان بیچاره


*****

ای با تو مرا دوستی سی روزه
از خدمت تو وصل کنم دریوزه
گفتی که چرا تو آب را نادیده
ای جان جهان سبک کشیدی موزه


*****

تا آتش عشق را برافروخته‌ای
همچون دل من هزار دل سوخته‌ای
این جور و جفا تو از که آموخته‌ای
کز بهر دل آتشین قبا دوخته‌ای
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خاقانی اگر به آرزو داری رای
نه دین به نوا داری و نه عقل به جای
عقل از می همچو لعل سنگ اندر بر
دین از زر گل پرست خار اندر پای


*****

چون مرغ دلت پرید ناگه تو که‌ای؟
چون اسب تو سم فکند در ره تو که‌ای؟
بر تو ز وجود عاریت نام کسی است
چون عاریه باز دادی آنگه تو که‌ای؟


*****

بر سر کنم از عشق تو خاک همه کوی
ای برده مرا آتش تو آب از روی
من عاشق زار تو چنانم که مپرس
تو لایق عشق من چنانی که مگوی


*****

خاقانی اگر در کف همت گروی
هان تا ز پی جاه، چو دونان ندوی
فرزین مشو ای حکیم تا کژ نشوی
آن به که پیاده باشی و راست روی


*****

یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری
تا داد فلک به آخرم دلداری
بر من فلکا تو را چه منت؟ باری
تا عمر به نستدی ندادی یاری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیغ که غسل‌ها توان کرد بدوی
جلاد منا!به آب آن تیغ دو روی
یک راه ز من جنابت نفس بشوی


*****

ای یافته از فضل خدا تمکینی
گاهی که شود دچار با مسکینی
باید که نوازشی بیابد از تو
از جود رسانی به دلش تسکینی


*****

خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی
منزل به فلک برآورد چون ماهی
ور سرو به قامتت رسد یک راهی
بالا به زمین فروبرد چون چاهی


*****

از کبر مدار در دل خود هوسی
کز کبر به جائی نرسیده است کسی
چون زلف بتان شکستگی پیدا کن
تا صید کنی هزار دل هر نفسی


*****

خاقانی اگر پند حکیمان خواندی
پس نام زنان را به زبان چون راندی
ای خواجه به بند زن چرا درماندی
چون تخم غلام‌بارگی بفشاندی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
چون مجلس عیش سازی استاد علی
جان تو و قطرهٔ می قطربلی
چون باز به طاعت آئی از پاک دلی
یحیی‌بن معاذی و معاذ جبلی


*****

تا بود جوانی آتش جان افزای
جان باز چو پروانه بدم شیفته رای
مرد آتش و اوفتاد پروانه ز پای
خاکستر و خاک ماند از آن هر دو بجای


*****

خاقانی اگر بسیج رفتن داری
در ره چو پیاده هفت مسکن داری
فرزین نتوانی شدن اندیشم از آنک
در راه بسی سپاه رهزن داری


*****

ترسا صنمی کز پی هر غم‌خواری
بر هر در دیری زده دارد داری
ز آن زلف صلیب شکل دادی باری
یک موی کزو ببستمی زناری


*****

عمرم همه ناکام شد از بیکاری
کارم همه ناساز شد از بی‌یاری
ای یار مگر تو کار من بگذاری
وی چرخ مگر تو عمر من باز آری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
تا کی به هوس چون سگ تازی تازی
روباه صفت به حیله سازی سازی
از لهو و لعب نه‌ای دمی واقف خویش
ترسم که همه عمر به بازی بازی


*****

آن سنگ‌دلی و سیم دندان که بدی
ز آن خوشتری ای شوخ زبان دان که بدی
در کار توام هزار چندان که بدم
در خون منی هزار چندان که بدی


*****

خاقانی را طعنه زنی هرگاهی
کو طلبد به نجوید راهی
حقهٔ مرجان نشود هر ماهی
از پس نه ماه نزاید ماهی


*****

گر یک دو نفس بدزدم اندر ماهی
تا داد دلی بخواهم از دل‌خواهی
بینی فلک انگیخته لشکرگاهی
از غم رصدی نشانده بر هر راهی


*****

از بلبل گل پرست خوش سازتری
کبکی و ز دراج خوش آوازتری
در حسن ز طاووس سرافرازتری
وز قمری نغز گوی طنازتری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
من بودم و آن نگار روحانی روی
افکنده در آن دو زلف چوگانی گوی
خصمان به در ایستاده خاقانی جوی
من در حرم وصال سبحانی گوی


*****

از گردون بر نتابم این بی‌آبی
خون شد دل و اشک آتشی سیمابی
روزی به سرشک و نالهٔ چون دولاب
آتش فکنم در فلک دولابی


*****

از عشق صلیب موی رومی رویی
ابخاز نشین گشتم و گرجی کویی
از بس که بگفتمش که مویی مویی
شد موی زبانم و زبان هر مویی


*****

خاقانی اگر شیوهٔ عشق آغازی
یارانت خسند با خسان چون سازی
تو چشمی اگر در تو خسی آویزد
چندان مژه برزن که برون اندازی


*****

تیمار جهان غصه خوری ارزد؟ نی
دیدار بتان نوحه‌گری ارزد؟ نی
بیچاره پیاده را که فرزین گردد
فرزین شدنش نگون سری ارزد؟ نی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
گر کشتنیم چنان کش از بهر خدای
کز بنده شنوده باشی از روح افزای
زان میگون لب و زان مژهٔ جان فرسای
مستم کن و آنگه رگ جانم بگشای


*****

هر نیمه شبم تبم مرتب بینی
ناخن چو فلک، عرق چو کوکب بینی
هر چاشتگهم کوفتهٔ تب بینی
از تب خالم آبله بر لب بین


*****

بیدل نیمی گر به رخت بنگرمی
گمره نیمی گر به درت بگذرمی
غمخوار توام کاش تو را درخورمی
گر درخورمی تو را چرا غم خورمی


*****

سیمرغ وصالی ای بت عالی رای
دادی لقبم همای گیتی آرای
من فارغم از دانهٔ هرکس چو همای
تو نیز چو سیمرغ به کس رخ منمای


*****

خاک شومی گرنه چنین خون خوریی
نازت برمی گرنه چنین کافریی
گر با دل من به دوستی درخوریی
زین دیده بران دیده گرامی‌تریی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
خاقانی را همیشه بیغاره زنی
هم نیش به جان او چو جراره زنی
اندر غم تو دلم دو صد پاره شده است
صد شعله بر این دل دوصد پاره زنی


*****

امروز به خشک جان تو مهمان منی
جان پیش کشم چرا که جانان منی
پیشت به دمی ز درد تو خواهم مرد
دردت بکشم بیا که درمان منی


*****

از شهر تو رفت خواهم ای شهرآرای
جان را به وداع کوتهی روی بنمای
از جور تو در سفر بیفشردم پای
دل را به تو و تو را سپردم به خدای


*****

روزی که سر زلف چو چوگان داری
آسیمه دلم چو گوی میدان داری
آن شب که همی رای به هجران داری
آفاق به چشم من چو زندان داری


*****

شب‌های سده زلف مغان‌فش داری
در جام طرب بادهٔ دلکش داری
تو خود همه ساله سدهٔ خوش داری
تا زلف چلیپا و رخ آتش داری
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 70 از 99:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA