انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 77 از 99:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
شمارهٔ ۸۸ - در مدح شروان شاه

هان ای زمانه دولت شاه اخستان نگر
کافاق را ز روستم زال درگذشت

آمد همای رایت شاهنشهی پدید
وز کرکس فلک ز پر و بال درگذشت

نعل سمند و افسر شروان شهان به قدر
از تاج قیصر و سر چیپال درگذشت

جان می کند نثار منوچهر از بهشت
بر شاه اخستان که ز امثال درگذشت

گر شابران بهشت ارم شد به عهد او
شروان به فرش از حرم امسال درگذشت

مهر شرف به صفهٔ شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت

آواز کوس عرش ز ایوان اخستان
بر آسمان ز دعوت ابدال درگذشت

جان عدو که بود ز سهمش نهفته حال
شد باز هفت دوزخ و در حال درگذشت

مسکین عدو که فال می زد به روز تنگ
روزش به آخر آمد و از فال درگذشت

تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشاد
چاره ز دست روبه محتال درگذشت

اسکندر آمد و در یاجوج درگرفت
عیسی رسید و نوبت دجال درگذشت
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۸۹

امن جستی مجوی خاقانی
کاین مراد از جهان نخواهی یافت

اندر افلاس خانهٔ گیتی
کیمیای امان نخواهی یافت



شمارهٔ ۹۰ - در شکر

خاقانیا جوانی و امن و کفاف هست
بالای این سه چیز در افزای کس نیافت

چون هر سه داری از همه کس شکر بیش کن
کاین هر سه کیمیاست به یک جای کس نیافت
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۱ - در رثاء دختر خویش

پیش بین دختر نو آمد من
دید کفاتش از پس است برفت

تحفه ای تازه کآمد از ره غیب
دید کاین منزل خس است برفت

گهری خرد بود و نیک شناخت
کاین جهان بد گهر کس است برفت

صورتش بست کز رسیدن او
خاطر من مهوس است برفت

دید در پرده دختر دگرم
گفت محنت یکی بس است برفت
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۲ - در بارهٔ فوت دختر خود

سرفکنده شدم چو دختر زاد
بر فلک سر فراختم چو برفت

بودم از عجز چون خر اندر گل
بر جهان اسب تاختم چو برفت

ماتم عمر داشتم چو رسید
عمر ثانی شناختم چو برفت

محنتش نام خواستم کردن
دولتش نام ساختم چو برفت
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳

چو خاک سیه را دهی آب روشن
به سالی گلی بردهد بوستانت

منم خاک تو گر دهی آب لطفم
دهم صد گل شکر در یک زمانت



شمارهٔ ۹۴

از پی شهوتی چه کاهی عمر
عمر کاه تو هر زمانی چرخ

تو به یک جان دو جان ستان داری
جان ستان تو جان ستانی چرخ
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۵

شب که مثال مه ذی الحجه دید
صورت طغراش ز مه برکشید

تا نهم ماه به طغرای ماه
حاج توانند به موقف رسید

چشم فلک بود مگر آفتاب
ماه نوش ابرو و کس می ندید

چشم پدید آمده پنهان بماند
ابروی پنهان شده آمد پدید



شمارهٔ ۹۶

مرا اگر تو ندانی عطاردم داند
که من کیم ز سر کلک من چه کار آید

هزار سال بماند که تا به باغ هنر
ز شاخ دانش چون من گلی به بار آرد

به هر قران و به هر دو چون منی نبود
ز روزگار چو من کس به روزگار آید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۷ - در مدح رکن الدین محمدبن عبد الرحمن طغان یزک

میر کشور گشای رکن الدین
که درش دیو را شهاب کند

حرز امت محمد آنکه ز حلم
کنیتش دهر بوتراب کند

فخر آل طغان یزک که فلک
فلک الدولتش خطاب کند

خیمهٔ دولتش بر آن زد چرخ
که ز حبل اللهش طناب کند

آتش تیغ صرصر انگیزش
زهرهٔ بوقبیس آب کند

عکس رای سماک پیرایش
قلب را کیمیای ناب کند

بخت بیدار خواب دیدهٔ او
فتنه را شیر مست خواب کند

رنگ تیغش میان خون عدو
صوفیی دان که کار آب کند

گر جهان حصن های دوشیزه
عقد بندد بر او صواب کند

که عجوز جهان سپید سری است
کز سر کلک او خضاب کند

نوک منقار کبک را عدلش
گاز ناخن بر عقاب کند

آفتاب از کفش به تب لرزه است
کانجم جود فتح باب کند

چون به تب لرزه آفتاب در است
عرق سرد چون سحاب کند

آفتاب ار ز خاک زر سازد
بختش از خاک آفتاب کند

به سخن در خراب گنج نهد
به سخا گنج را خراب کند

دهر چندان مناقبش داند
که به دست چپش حساب کند

گرچه وهنی رسید از ایامش
زودش ایام کامیاب کند

کوه چون سر سپید گشت از برف
چرخ زلفش بنفشه تاب کند

گنج اخلاص داشت خاقانی
زان گهر ریز آن جناب کند

هر سحر گویمش دعای به خیر
ایزد ارجو که مستجاب کند

در غربت اگر ز درد دل نالم
هم نالهٔ من پزشک من باشد

واندر تب اگر مزوری سازم
اشکم تر من تمشک من باشد

گویم همه روز مغز پالایم
و آن را که شنود رشک من باشد

وانگاه پی مغز خشک پالوده
پالودهٔ من سرشک من باشد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۸

مرد باید که چون هنر ورزد
بحر باشد که امتحان ارزد

گاه ازو هر خسی دری ببرد
گاه ازو هر سگی دمی بخورد

نش از آن در کمی پدید شود
نز زبان سگی پلید شود



شمارهٔ ۹۹

از زمانه منال خاقانی
گرچه در غربتت منال نماند

که زمانه هم از تو نالان تر
که کرم را در او مجال نماند

قفل پندار برکن از در دل
که تو را عشوهٔ نوال نماند

فارغ آنگه شود دلت که در او
دیو پنداشت را خیال نماند

تکیه گاه نصیب بعد الیوم
جز بر اکرام ذو الجلال نماند

خواجگان را به انفعال بران
که در ایشان جز افتعال نماند

ماتم خواجگان رفته به دار
کز درخت کرم نهال نماند

ای خراسان تو را شهاب نزیست
وی صفاهان تو را جمال نماند

گر سگالش کنی به هفت اقلیم
یک کریم سخا سگال نماند

سفلگان را و راد مردان را
کار بر یک قرار و حال نماند

هر که را مال هست، همت نیست
هر که را همت است، مال نماند
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۰۰

رای اقضی القضاة اگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد

خواجه چون خوان صبح دم فکند
زود پیش از صباح بفرستند

نزل ارواح دوستان نو نو
به صباح و رواح بفرستد

دل گرسنه است قوت فرماید
روح تشنه است راح بفرستد

بیخ دل را چو ریح صرصر کند
شاخ جان را ریاح بفرستد

نیک ترسانم از فساد جهان
مهر کار از صباح بفرستد

بر جگر صد جراحت است مرا
یک قصاص جراح بفرستد

شحنهٔ دانش مرا منشور
از نجات و نجاح بفرستد

رستم فضل را ز هند کرم
هم سنان هم رماح بفرستد

در دار الکتب چو باز کند
نسختی از صحاح بفرستد

بفرستد به من سقیم صحاح
درد ندهد صحاح بفرستد

وقت هیجاست در خورد که علی
سوی قنبر سلاح بفرستد

کتب علم گنج روحانی است
سوی عالم مباح بفرستد

هم خزانهٔ فتوح بگشاید
هم نشانهٔ فلاح بفرستد

مال دنیاست سنگ استنجا
به سوی مستراح بفرستد

به کرم بی جگر به خاقانی
آنچه کرد اقتراح بفرستد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۰۱ - در مدح قاضی عمربن عبدالعزیز

اقضی القضاة عمر عبد العزیز راست
جاهی کز آن ملائکه حرز حریز کرد

او زبدهٔ جلال و چو تقدیر ذو الجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد

تبریز کعبه شد حرمش را ستون عدل
صدر فرشته خلق پیمبر تمیز کرد

آری ز ابتدا حرم کعبه را ستون
هم مکرمات عمر عبد العزیز کرد



شمارهٔ ۱۰۲

من که خاقانیم حساب جهان
جو به جو کرده ام به دست خرد

همت من عیار ناکس و کس
دید چون بر محک معنی زد

نیست از ناکسان مرا طالع
آزمودم به جمله طالع خود

هیچ بد گوهرم نگوید نیک
هیچ نیک اخترم نخواهد بد
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 77 از 99:  « پیشین  1  ...  76  77  78  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA