انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 84 از 99:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  98  99  پسین »

Khaghani | خاقانی


زن

 
شمارهٔ ۱۸٨ - در مرثیهٔ وحید الدین عموی خود

چون من خطر زدم به فراق از پی وحید
جان از پی وحید برآمد بدان خطر

آمد به گوش من خبر جان سپردنش
جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر



شمارهٔ ۱٨۹ - در مرثیهٔ صدر الدین

جهان پیمانه را ماند به عینه
که چون پر شد تهی گردد به هر بار

کنون از مرگ صدر الدین تهی گشت
نپندارم که پر گردد دگر بار
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  ویرایش شده توسط: ROZAALINDA   
زن

 
شمارهٔ ۱٩٠

خاقانیا به تقویت دوست دل مبند
وز غصهٔ نکایت دشمن جگر مخور

چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است
بر کس گمان به دوستی و دشمنی مبر

ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک
آنجا که حق به عین قبولت کند نظر

بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت
دشمن نماید و نبرد دوستی بسر

توز هیچ دشمنی مشکن کو از آن قدم
هم باز گردد و شود از دوست دوست تر

گر دوست از غرور هنر بیندت نه عیب
دشمن به عیب کردنت افزون کند هنر

ترسی ز طعن دشمن و گردی بلند نام
بینی غرور دوست، شوی پست و مختصر

آن طعن دشمن است تو را دوستی عظیم
کو نردبان توست به بام کمال بر

پس دوست دشمن است به انصاف بازبین
پس دشمن است دوست به تحقیق درنگر

با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلو
با هرکه دشمنی کنی از جان مکن خطر

که آن دوستی و دشمنی کاین چنین بود
از عادت یهود و نصاری دهد خبر

کز دوستی مسیح نصاری است در سعیر
وز دشمنی مسیح یهودی است در سقر

گرچه مسیح را حذر است از دم یهود
از گفتهٔ نصاری هم می کند حذر

طعن حرام زادگی ارچه بد است بد
اما حجالت دم ابن اللهی بتر

گر عقلت این سخن نپذیرد که گفته ام
آن عقل را نتیجهٔ دیوانگی شمر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۹۱

نیست در ایام چیزی از وفا نایافت تر
کیمیا شد اهل، بل کز کیمیا نایافت تر

آشنا سیمرغ وار اندر جهان نایافت شد
ایمه از سیمرغ بگذر کاشنا نایافت تر



شمارهٔ ۱۹۲

علوی دوست باش خاقانی
کز عشیرت علی است فاضل تر

هرکه بد بینی از نژاد علی
نیک تر دان ز خلق و عادل تر

بدشان بهتراز همه نیکان
نیکشان از فرشته کامل تر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۹۳

عذر داری بنال خاقانی
کاهل کم داری آشنا کمتر

دشمنانت ز خاک بیشترند
دوستانت ز کیمیا کمتر



شمارهٔ ۱۹٤

خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن
که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر

دبیرم آری سحر آفرین گه انشا
ولیک زحمت این شغل را ندارم سر

به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من
به پایگاه وزیری فرو نیارم سر

چو افتاب شدم با عطاردی چه کنم
کلاه عاریتی را چرا سپارم سر؟
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۹٥ - در حق مادر خویش

ای ریزهٔ روزی تو بوده
از ریزش ریسمان مادر

خو کرده به تنگنای شروان
با تنگی آب و نان مادر

زیر صلف کسی نرفته
جز آن خدای و آن مادر

افسرده چو سایه و نشسته
در سایهٔ دوکدان مادر

ای باز سپید چند باشی
محبوس به آشیان مادر

شرمت ناید که چون کبوتر
روزی خوری از دهان مادر

تا کی چو مسیح بر تو بینند
از بی پدری نشان مادر

یک ره چو خضر جهان بپیمای
تا چند ز خانه جان مادر

ای در یتیم چون یتیمان
افتاده بر آستان مادر

مدبر خلفی به خویشتن بر
خود نوحه کن از زبان مادر

با این همه هم نگاه می دار
حق دل جانفشان مادر

با غصهٔ دشمنان همی ساز
بهر دل مهربان مادر

می ترس که آن زمان درآید
کارند به سر زمان مادر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۹۶

گر کهان مه شدند خاقانی
تو در ایشان به مهتر منگر

کهتری را که مهتری باشد
هم بدان چشم کهتری منگر

خرد شاخی که شد درخت بزرگ
در بزرگیش سرسری منگر

هر ذلیلی که حق عزیز کند
در عزیزیش منکری نگر

گاو را چون خدا به بانگ آورد
عمل دست سامری منگر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۹۷

با در و دشت ساز خاقانی
خانه و خوان ناسزا منگر

تا برون ریشهٔ گیا بینی
زاندرون ریش ده کیا منگر



شمارهٔ ۱۹۸

هر که خر در خلاب شهوت راند
در سر افتادش اسب سرکش عمر

آب شهوت مران که مردم را
ز آب شهوت بمیرد آتش عمر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۹۹

مهترا بلبل انسی پس از این
بجز از دست ادب دانه مخور

فی المثل تو خود اگر آب خوری
جز ز جوی دل فرزانه مخور

به سفر سفره گزین خوان چه مخواه
مرد خوان باش غم خانه مخور

حصه ای زین دل آبادتر است
غصهٔ عالم ویرانه مخور

عاقل شیر دلی باده مگیر
حض خرگوش به پیمانه مخور

ز آب آن میوه که روباه خورد
آب کون سگ دیوانه مخور

عارفانه بزی اندر ره شرع
از اباحت دم فرغانه مخور

آشنای دل بیگانه شدی
آب و نان از در بیگانه مخور

مادر روزی ار افگانه فکند
غم مبر انده افگانه مخور

آز چون نیست در سفله مزن
موی چون نیست غم شانه مخور

همچنین در پی یاران می باش
یار یارا زن و بهنانه مخور

گفتی ار من به معسکر برسم
نان ترکان خورم آن خانه مخور

نان ترکان مخور و بر سر خوان
به ادب نان خور و ترکانه مخور
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۰۰

عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور

بر سر راهم چو بازآیم ز اقلیم عراق
هم بسوزم هم بریزم جان کور و خون کور



شمارهٔ ۲۰۱ - در مذمت کیمیاگری و صنعت اکسیر

علم دین کیمیاست خاقانی
کیمیائی سزای گنج ضمیر

مس زنگار خورده داری نفس
از چنین کیمیات نیست گزیر

جز از این هرچه کیمیا گویند
آن سخن مشنو و مکن تصویر

عمل اژدهات پیش آرند
کاب هست اژدهای حلقه پذیر

اژدها سر به دم رساند و باز
سر دم اژدها خورد بر خیر

مپذیر این هوس که نپذیرند
بهرج قلب ناقدان بصیر

به چنین جهل علم دین بشناس
که شناسند نافه مشک به سیر

اول این امتحان سکندر کرد
از ارسطو که بود خاص وزیر

برنیاورد کام تا خوردند
هم سکندر هم ارسطو تشویر

بدعت فاضلان منحوس است
این صناعت برای میره و میر

تا ز خامان خام طبع کنند
مال میر اثیافته تبذیر

مدبری را که قاطع ره توست
واصلی خوانی از پی توفیر

کید قاطع مگو که واصل ماست
کید چون گردد آفتاب منیر

که کند زر چو افتاب از خاک
زحلی کاهنی کند به زحیر

کافتاب از پیام خاکی زر
نکند بی هزار ساله مسیر

آفتاب است کیمیاگر و پس
واصلی صانعی قوی تاثیر

کی کند زر میان بوتهٔ خاک
دم او آسمان و بوته اثیر

این همه درد سر ز عشق زر است
ورنه روزی ضمان کند تقدیر

زر که بیند قراضه چون مه نو
حرص دیوانه بگسلد زنجیر

زر خرد بزرگ قیمت را
هست جرمی عظیم و جرم حقیر

یکنزون الذهب نکردی درس
یوم یحمی نخواندی از تفسیر

بر زمین هر کجا فلک زده ای است
بینوائی به دست فقر اسیر

شغل او شاعری است یا تنجیم
هوسش فلسفه است یا اکسیر

چیست تنجیم و فسفه تعطیل
چیست اکسیر و شاعری تزویر

کفر و کذب این دو راست خرمن کوب
نحس و فقر آن دو راست دامنگیر

در ترازوی شرع و رستهٔ عقل
فلسفه فلس دان و شعر شعیر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
شمارهٔ ۲۰۲ - در تحسر مرگ رشید فرزند خود

ای خواجه حساب عمر برگیر
زین خط دو رنگ شام و شبگیر

جز خط مزور شب و روز
حاصل چه ازین سرای تزویر

خوانی است جهان و زهر، لقمه
خوابی است حیات و مرگ، تعبیر

خاقانی از انده رشیدت
تا کی بود اشک و نوحه بر خیر

کاین نوحهٔ نوح و اشک داود
در یوسف تو نکرد تاثیر

جانی ز تو بستدند و دادند
فرزند تو را به گاه تصویر

فرزند که از تو بستد ایام
این جان به تو باز داد تقدیر

او زود شد و تو دیر ماندی
این سود بدان زیان همی گیر
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 84 از 99:  « پیشین  1  ...  83  84  85  ...  98  99  پسین » 
شعر و ادبیات

Khaghani | خاقانی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA